پیرای

«لغت نامه دهخدا»

(فعل امر) امر از پیراستن. || (نف مرخم) زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت را ببرد او را بستان پیرا گویند. (برهان). پیراینده. || (اِمص) پرداختن و مستعد کردن. (برهان).
-اورنگ پیرای:برستم رکابی روان کرده رخش
هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش.نظامی.
-چمن پیرای:ز اصل برگذرد شاخ و سایه دار شود
ز یکدگر چو جدا کردشان چمن پیرای.
سپاهانی (از شرفنامه).
-بستان پیرای:برده رضوان ببهشت از پی پیوسته گری
در تو هر فضله که انداخته بستان پیرای.
انوری.
پوست پیرای. پوستین پیرای و جز آنها. رجوع به پیراستن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر