پیر کردن

«لغت نامه دهخدا»

[کَ دَ] (مص مرکب)بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابه. تشییب :
تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان
این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
چه تدبیر از پی تدبیر کردن
نخواهم خویشتن را پیر کردن.نظامی.
داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر