پیزی

«لغت نامه دهخدا»

(اِ) دبر. اِست. کون در تداول عوام. مقعد. مغاکچهء سرین و سوراخ پائین هر جاندار. نشین :
تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش
قضاست آن کِت وارونه می کند پیزی.
قائم مقام (از انجمن آرا).
- پیزی کسی را جا کردن؛ کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن.
- کون و پیزی کاری داشتن یا نداشتن؛ قوهء اقدام و هم پشت کار و تعقیب آن کار داشتن یا نداشتن. همت انجام و حوصلهء اتمام آن داشتن یا نداشتن. عاطل و بیکاره بودن یا نبودن.
|| (تعبیری مثلی) شجاعت. دلاوری؛ رستم صولت و افندی پیزی؛ با صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی جبان و ترسنده. افندی پیزی؛ سخت جبان؛ آنکه بصورت شجاع و دلیر نماید لیکن گاه جنگ بددل و جبان باشد. و از افندی اینجا مراد سربازهای ترکست که بقول اسدی :
که ترکان بصورت پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.
|| تکمهء بواسیر.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر