پیفه

«لغت نامه دهخدا»

[فَ / فِ] (اِ)(1) چوبی باشد پوسیده در ولایت خوزستان و آنرا بجای آتشگیره بکار برند یعنی با سنگ چخماق آتش در آن زنند. (برهان). چوب پوسیده که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (آنندراج). پد. پود. بد. بود. خف. حراق. قو. قاو. چوبی باشد خودرنگ بغایت پوسیده و نرم شده در ولایت خوزستان آنرا بر طریق پده و قاو بکار دارند و چون چخماق زنند آتش در آن گیرد. (صحاح الفهرس):
سوخته پیفه ات درفش لشکر ترکان چین
پرزهء گرد سپاهت لشکر هندوستان.عنصری.
.
(فرانسوی)
(1) - Amadou
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر