«لغت نامه دهخدا»
[تَءْ] (ع مص) گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن لشکر. (آنندراج). گرد آوردن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||ورغلانیدن و فساد انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تألیب بین کسان؛ افساد بین آنان. (از اقرب الموارد). تألیب مرد میان قوم؛ برانگیختن ایشان را بر فساد و فساد افکندن میان ایشان. (از قطر المحیط). ||تألیب حمار طریده اش را؛ سخت راندن حمار طریدهء خود را. (از قطر المحیط). ||تألیب قوم کسی را بر کسی؛ برتری دادن دیگری را در یاری بر کسی. (از اقرب الموارد).