«لغت نامه دهخدا»
[رَ] (اِ) رنج. محنت. آفت : از چشم بد ای مرا چو دیده یک روز مباد آدرنگت.سنائی. || نیستی و نابودی و زوال : مهرگان بر تو مبارک باد از گشت سپهر جاه تو بی عیب باد و عمر تو بی آدرنگ. معزی. || خدوک. غم. اندوه. || دمار. هلاک. || (ص) روشن. منور. شاید مخفف آدررنگ مرادف آذررنگ. و به معنی آذرنگ بذال معجمه در تمام معانی آن نیز آمده است.