«لغت نامه دهخدا»
[دَ دَ / دِ] (ص مرکب، اِ مرکب)آدمیزاد : گر سفله بمال و جاه از آزاده به است سگ نیز بصید از آدمیزاده به است.سعدی. نه هر آدمیزاده از دد به است که دد زآدمیزادهء بد به است.سعدی. اگر مار زاید زن باردار به از آدمیزادهء دیوسار.سعدی. ببخش ای پسر کآدمیزاده صید باحسان توان کرد و وحشی بقید.سعدی. آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان.؟