«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص مرکب) تقریر. (مجمل اللغه). || تسکین. || تأمین. رَفْو. دل دادن : خورش ساز و آرامشان ده بخورد نشاید جز این چاره ای نیز کرد.فردوسی. و باز بسیستان آمد... پس از آنکه آن ناحیت را آرام داد. (تاریخ سیستان). || اطمینان دادن. قرار دادن : بدینسان پیامش ز بهرام ده دلش را به برگشتن آرام ده.فردوسی.