آزاده مرد

«لغت نامه دهخدا»

[دَ / دِ مَ] (ص مرکب) آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی :
چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد.فردوسی.
بترسید شاپور آزاده مرد
دلش گشت پردرد و رخساره زرد.فردوسی.
بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزاده مرد.فردوسی.
چنین رادی چنین آزاده مردی
ندانم بر چه طالع زاد مادر!فرخی.
|| ایرانی :
زشت بود بودن آزاده مرد
بندهء طوغان و عیال ینال.ناصرخسرو.
رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر