«لغت نامه دهخدا»
[مَ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِهْ. طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع : حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی. - امثال: آزمند هماره نیازمند است.