آزمند

«لغت نامه دهخدا»

[مَ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِهْ. طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع :
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال: آزمند هماره نیازمند است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر