«لغت نامه دهخدا»
(اِ) مخفف آستین : جوانان ز پاکیّ و از راستی نوشتند بر پشت دست آستی.فردوسی. قلون رفت با کارد در آستی پدیدار شد کژّی و کاستی.فردوسی. ز کژّی نجوید کسی راستی گر از راستی پر کند آستی.فردوسی. تو گفتی که از تیزی و راستی ستاره برآرد همی زآستی.فردوسی. بیامد بجستش بر و آستی همی جست از او کژّی و کاستی.فردوسی. از گوهر دامنی برافشانم گر آستئی ز طبع بفشانم.مسعودسعد. خرامان چو کبک دری از وثاق برون آمدی برزده آستی.مسعودسعد. زآن زلفک پُرتاب و از آن دیدهء پرخواب یک آستی و دامن مشک و گهر آمد. مسعودسعد. هرکه او پیشه راستی دارد نقد معنی در آستی دارد.سنائی. کنار و آستی جان چو بحر پر در شد که در ولایت معنی گدای کان من است. اثیر اخسیکتی. تا کی جوئی طراز آستی من نیست مرا آستین چه جای طراز است؟ خاقانی. روح الله ار ز آستی(1) مریم آمده ست صد مریم است روح ترا اندر آستین. کمال اسماعیل. آه از این طائفهء زرق ساز آستی کوته و دست دراز.امیرخسرو. تا که کند آسمان از شفق لاله گون آستی و دامن از خون شهیدان خضاب. زلالی. ای همه از رادی و از راستی گیتی زین هر دو برآراستی بی تو جوانمردی ناقص بود راست چو پیراهن بی آستی.قطران. (1) - ن ل: آستن.