«لغت نامه دهخدا»
(اِ مرکب) (از: آس + آب) آس که بقوت آب گردد، و توسعاً، هر نوع دیگر از آن. آب آسیا. آب آس : چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب و باد و گردی؟ (ویس و رامین). بخواهد همی خوردمان آسیاب بدندان ما، در، گیا را فناست.ناصرخسرو. گر نان طلب کنند در من زنند ازآنک بی دانهء من آب زده ست آسیابشان.خاقانی. هست بپیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب. خاقانی. بر سرم گردید سنگ آسیاب تا برآمد گردم از جان خراب.بسحاق اطعمه.