«لغت نامه دهخدا»
(اِ مرکب) طوفان : آب خیز است این جهان کشتیت را بادبان این طاعت و دانش خله.ناصرخسرو. و دل در میان طوفان بلا و آبخیز محنت و عنا گرفتار شد. (تاج المآثر). اندر این آب خیز نوح توئی واندر این دامگه فتوح توئی.اوحدی. || طغیان و افزایش آب در فصل بهار. بهارآب : و ایشان را [ مردم سرخس را ] یکی خشک رود است که اندر میان بازار میگذرد و بوقت آبخیز اندرو آب رَوَد و بس. (حدودالعالم). و از آنجا روی بقصبه نهاد وقت آبخیز بود به شور رسید ترسید از عبره کردن آن آب. (تاریخ بیهق). || مد، مقابل جزر. || و در برهان به معنی ناودان نیز آمده است. || (نف مرکب) زمین آب دار چون چمن و جز آن. نزّاز.