آشیانه

«لغت نامه دهخدا»

[نَ / نِ] (اِ) آشیان و مترادفات آن :
مرا خورد خون بود بر جای شیر
در آن آشیانه بسان اسیر.فردوسی.
بل دهر درختی است نَفْس مرغی
وین کالبد او را چو آشیانه.ناصرخسرو.
تو زآشیانهء باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرّد بهیچ حالی بوم.سوزنی.
ز گرد راه چو عنقا به آشیانهء باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.سوزنی.
هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم
که بود گلشن صدر تو آشیانهء من.
سیف اسفرنگ.
نصرت که فَرْخ بیضهء پولاد تیغ اوست
بر شاخسار رایت او آشیان نهاد.
سلمان ساوجی.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه.حافظ.
|| سوراخ مار :
از مار کینه ورتر ناسازگارتر چه
گفتار چربش آرد، بیرون ز آشیانه.لبیبی.
|| آشیانهء مور؛ قریه. || لانهء موش. || آشکوب. طبقه. مرتبه. آشیان :
بر ایوانش مه و سال از بلندی
نهاده نسر طائر آشیانه
ز فخر و مرتبت زیبد که باشد
سپهرش کاخ و مهرش آستانه.
عبدالواسع جبلی.
بناهای چندین آشیانه. (تحفهء اهل بخارا).
ما بلبلان بلند نسازیم خانه را
خوش کرده ایم خانهء یک آشیانه را.غنی.
|| جای. مأوی. خانه :
بیاموز اگر پارسا بود خواهی
مکن دیو را جان خود آشیانه.ناصرخسرو.
|| سقف. آسمانه.
- آشیانه نهادن؛ آشیانه گرفتن. آشیانه کردن. آشیانه ساختن. اعتشاش. تعشیش. (دهار).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر