«لغت نامه دهخدا»
(اِ) نم. زه. ثاد. نداوت. ندا : عقیق وار(1) شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغار. کسائی یا عنصری. || آنچه ترابد از کوزه و مانند آن : از هرچه سبو پر کنی از زیر و ز پهلوش زآن چیز برون آید و بیرون دهد آغار. ناصرخسرو. از خاطر پرعلم سخن ناید جز خوب از پاک سبو پاک برون آید آغار. ناصرخسرو. || اُغُر. آغال. - بدآغار؛ بدآغال. شوم. نحس : یکی زشت روی بدآغار بود تو گوئی بمردم گزی مار بود.ابوشکور(2). (1) - ن ل: عقیق رنگ. (2) - کلمهء اغُر و اُغور که در تداول عامه کثیرالاستعمال است و از آن خوش اغُرفرخ و میمون و مبارک پی، و بداغُر به معنی شوم و نحس و بدقدم و اغُربخیر دعائی عابر را ترکیب کنند و در شعر ابوشکور به صورت بد آغارمنحوس و نامبارک آمده است، با کلمهء اگور لاطینی (Augur) که به معنی عراف و قایف و عایف و زاجر و طارق و کاهن و نیز به معنی تفأل و تسعد و تشأم و تطیر و طیره است ظاهراً از یک اصل مشترک مأخوذ باشد.