«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (ع مص) نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج.مولوی. ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش. وحشی. - امثال: احتیاج مادر اختراع است . ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست . این دست را مباد بر آن دست احتیاج . هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی). - احتیاج افتادن؛ نیازمند گشتن : شریف را بخسیس احتیاج می افتد که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.صائب. - احتیاج دادن؛ محتاج کردن. نیازمند کردن : مده احتیاجم بهر ناکسی ذلیلم مکن بر در هر خسی.وحشی. - احتیاج داشتن؛ نیازمند بودن. افتقار : اگر به سایهء بید احتیاج خواهی داشت در آن جهان، علم آه برفراز اینجا.صائب. || رجوع کردن بسوی کسی.