«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (ع مص) قرق کردن . ممنوع کردن. || قرق یافتن جائی را. || حمایت کردن. || نگهداری کردن از چیزی حرام. || گرم کردن، چنانکه آهن را در آتش. || گرم و سوزان گردانیدن. (منتهی الارب). || لوش در چاه کردن. (تاج المصادر). لای انداختن در چاه.