احماش

«لغت نامه دهخدا»

[اِ] (ع مص) احماش قوم؛ ورغلانیدن آنانرا. (منتهی الارب). برافژولیدن. برانگیختن. تحریک کردن. || احماش قِدر؛ هیزم بسیار نهادن دیگ را. (منتهی الارب). || احماش نار؛ قوت دادن آتش را به هیمه. آتش نیک افروختن به هیمه. (زوزنی). || اِحماش کسی؛ بخشم آوردن او را. (منتهی الارب). بسیار بخشم آوردن او را. (زوزنی).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر