آکج

«لغت نامه دهخدا»

[کَ] (اِ) قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بدان یخ در یخدان افکنند. یخ گیر. || قلابی بزرگ آهنین بر سر چوبی کرده که بدان کشتی دشمن فراکشیدندی یا مرد از کشتی دشمن ربودندی :
بجستند تاراج و زشتیش را
به آکج کشیدند کشتیش را.عنصری.
|| علف شیران. زعرور. تفاح البرّی. اَکَج. شاید زالزالک و کویج یا ازگیل.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر