«لغت نامه دهخدا»
[کَ نِ] (اِمص) اسم مصدر و عمل آکندن. || (اِ) آکنه. حشو : چون راست بود خوب نماید سخن در خوب جامه خوب شود آکنش. ناصرخسرو. آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست جز رد چرخ و آکنش روزگار نیست. سنائی.