«لغت نامه دهخدا»
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الافریقی، المعروف بالمتیم مکنی به ابوالحسن. شاعر و ادیبی فاضل بود. ثعالبی گوید: او را به بخارا دیدم و در این وقت او پیری پریشان حال بود و از سیماء او بی طالعی و تیره بختی نیک هویدا و شغل طبابت و هم اخترگوئی می ورزید. واین قطعه از شعر خویش مرا بخواند: و فتیه ادباء ما علمتهمُ شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا فروا الی الراح من خطب یلم بهمُ فما درت نوب الایام این همُ و هم ابیات زیرین را از گفته های خویش انشاد کرد: تلوم علی ترکی الصلاه حلیلتی فقلت اعزبی عن ناظری انت طالق فوالله لاصلّیت لله مفلساً یصلی له الشیخ الجلیل و فائق لماذا اصلّی أین باعی و منزلی و أین خیولی و الحلی و المناطق اصلّی و لا فتر من الارض یحتوی علیه یمینی اننی لمنافق بلی ان علیّ الله وسّع لم ازل اُصلّی له ما لاح فی الجو بارق. و نیز او راست در وصف ترکیّه ای: قلبی اسیرُ فی یدی مقله ترکیّه ضاق لها صدری کانّها من ضیقها عروه لیس لها زرّ سوی السحر. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 80 شود.