«لغت نامه دهخدا»
[زَ / زِ] (ن مف / نف) آمیخته. مخلوط. ممزوج. کمیژه : گرد کرده بسی سخن ریزه نیک و بد خیره درهم آمیزه.سنائی. الاخلاس؛ آمیزه شدن موی یعنی سیاهی با سپیدی آمیختن. (مجمل اللغه). || پیر و کهل. (برهان). || (اِمص) بضاع. وقاع. آمیغ. آمیغه. || (اِ) مزاج. - آمیزهای دارو؛ عَقّار (ج، عقاقیر). (مهذب الاسماء) (دهار). آمیزه مو. [زَ / زِ] (ص مرکب) آنکه بعض مویهای سیاه و بعض آن سپید دارد، و آن پس از جوانی باشد. دومو. دومویه. اشمط. شمطاء. با موی جوگندمی : اگر شاه هر هفت کشور بود چو آمیزه مو شد مکدر بود.دقیقی. کمیژه موی. (تاج المصادر بیهقی). - آمیزه موی شدن؛ کمیژه موی شدن. اخلاس. (تاج المصادر بیهقی).