«لغت نامه دهخدا»
[اَ رِ تَ / تِ] (اِ)(1) مطلق رخت. (فرهنگ دیوان نظام) : و او را زیر دیواری کرده بنه و ارخته اش را غارت کردند. (ظفرنامهء شرف الدین علی یزدی). چون از ضبط مجموع اسباب و ارختهء او بپرداختند. (ظفرنامهء شرف الدین علی یزدی). و قیچچیان ارختهء اشارت و خلعت پوشان بازار استعارت و حجله بندان حجرهء خیال... (آرایش نامهء نظام قاری ص 150دیوان). زین داد و دین علی آنک از ارختهء جاه اوست دگمه ها و حُله های غنچه و گل در چمن. نظام قاری (دیوان ص 30). ارخته چو برداشت رخنه و بنه بدش ز آستین میسره میمنه.نظام قاری. || جامه دان. (1) - شاید از رخت فارسی جمع ساخته اند.