«لغت نامه دهخدا»
[اُ رُ دِ اَوْ وَ] (اِخ) پادشاه اشکانی. این شاه پس از برادر بتخت سلطنت تمام ایران نشست. در باب سنهء جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق. م. نوشته اند ولی ظن قوی میرود که دومی صحیح تر است. اُرُد نخستین شاه ایران است که در زمان سلطنتش دولت ایران مجبور گردید با دولت روم پنجهء دلیرانه نرم کند. شرح چگونگی و نتیجهء این جنگ بزرگ و مهم چنین است که از قول پلوتارک و دیگران ذکر میشود، چنانکه از تاریخ روم معلوم است در این زمان سه نفر از سرداران بزرگ روم ترقی کرده سه زمامدار دولت روم گردیده بودند(1). یکی از این سه نفر پومپه بود که با کارهای او در جنگ با مهرداد ششم پُنت آشنا گشتیم(2)، دیگری یولیوس سزار(3) (یعنی یولیوس قیصر) و سومی مارکوس کراسّوس(4). این سه نفر با اینکه عهد و پیمان بسته بودند که با هم زمامداری کنند، در باطن رقیب یکدیگر بودند و هر یک از آنها میخواست دو رقیب دیگر را از میان برداشته تنها زمامدار روم باشد. یولیوس سزار در این وقت مملکت گلها، یعنی فرانسهء امروزی را فتح کرده بود و آنرا با فرماندهی قسمتی از عساکر روم داشت. پومپه حکمرانی اسپانیا را با سمت سرداری از سنا گرفته بود، کراسّوس که خود را زمامدار سوم و با دو زمامدار دیگر برابر میدانست، از طرف سنا بحکمرانی سوریه و سرداری سپاهی که میبایست بدان مملکت برود مأمور گردید. کراسّوس مردی بود خسیس و طماع. حرص و طمع او مخصوصاً باعث هلاک او گردید. پلوتارک گوید که مردم روم میگفتند او عیبی جز خست ندارد، ولی من گمان میکنم که این عیب سایر معایبش را پوشیده بود (کراسّوس، بند 1) راجع بطمع او مورخ مزبور گوید (همانجا): زمانی که کراسّوس داخل کار شد، بیش از سیصد تالان نداشت ولی وقتی که حکمران سوریه گشت و قبل از حرکت خواست مقدار دارائی خود را بداند، معلوم گردید که با وجود اینکه ده یک مال خود را وقف بر هرکول (نیم خدای رومیها) کرد، و ضیافتی بشهر روم داده، که بهریک از سکنهء آن شهر نان سه ماهشان رسیده باز دارائی او بهفت هزار تالان بالغ بود(5). بزرگترین قسمت این ثروت را او با آتش و آهن یافته بود و بدبختی مردم سرچشمهء بزرگ اندوخته های او بود... بعد پلوتارک مواردی زیاد از حرص و طمع او ذکر میکند، ولی چون خارج از این موضوع است میگذریم. همینقدر باید دانست که کراسّوس از حیث حرص و آز تحصیل ثروت (بهر وسیله ای که بود) کمتر نظیر داشت. اما در باب سایر صفاتش باید گفت که طمع او مجالی نداد تا نمایان گردد، اگرچه این نکته معلوم است که بهرحال کراسّوس در لیاقت و کاردانی به دو زمامدار دیگر روم نمیرسید، خصوصاً یولیوس سزار، که اعجوبهء زمان خود بود و بعضی او را با دو نفر دیگر سه سرداری میدانند که تاریخ عالم چهارمینشان را نشان نمیدهد.(6) پلوتارک گوید (کراسّوس بند 19): سنای روم حکمرانی سزار را در گالیا برای پنجسال تجدید کرد و اسپانیا را به پومپه داد با این شرط که در روم بماند زیرا مردم روم او را دوست داشتند و بعلاوه، چون پومپه زن خود را خیلی دوست میداشت، میخواست در روم بماند. هم در این وقت کراسّوس بحکمرانی سوریه منصوب گردید، ولی سنا اجازه نداد که با دولت پارت جنگ کند. این شغل بقدری کراسّوس را خوش آمد که از فرط شعف و شادی نمیتوانست خودداری کند و برخلاف اقتضای سن و متانتی که تا آنوقت مینمود، حرفهائی میزد که جز خودستائی و خودنمائی بچگانه معنی نداشت. او میگفت جنگ لوکولوس با تیگران و فتح پومپه نسبت به مهرداد ششم (پُنت) در مقابل کارهائی که من خواهم کرد بازیهای کودکان است. من پس از اینکه در سوریه برقرار شدم، بپارت خواهم تاخت و بعد به باختر و هند درآمده دریاهای خارجی (اوقیانوسها) را بتصرف خواهم آورد. ولی همه میدانستند که این حرفها از سبک مغزی او ناشی است فقط سزار از گالیا نامه هائی به او نوشته او را تمجید و به این جنگها تشویق میکرد. در این وقت، که کراسوس نقشه های خودش را برای مردم بیان میکرد، آته یوس(7) نامی، که تری بون(8) بود، خطر او را برای روم پیش بینی کرده با جمعی خواست مانع از حرکت کراسوس شود. اینها میگفتند برای چه با مردمانی که با روم جنگی ندارند، درافتیم و مخاطراتی برای روم تدارک کنیم. کراسوس چون احوال را بدین منوال دید، نزد پومپه که با او دوست بود، رفته خواهش کرد که او را تا بیرون شهر روم مشایعت کند و پومپه چنین کرده در جلو کبکبهء کراسوس افتاد، تا او را از شهر خارج سازد (در نفع او هم بود، که کراسوس در روم نباشد). اما آته یوس در ابتداء خواست از خارج شدن کراسوس از روم مانع شود و چون سایر تریبونها، از جهت همراهی پومپه، مانع شدند، او دویده دم دروازه ایستاد و وقتی که کراسوس دررسید، آتش دانی بزمین گذارده عطریاتی در آتش افکند و شرابی بزمین ریخته او را نفرین کرد. پلوتارک گوید، عقیدهء رومیها چنین بود، که چنین کرداری بر ضد هر کسی، که بوقوع یابد، شوم است و اثرات آن نه فقط دامنگیر شخصی، که مورد نفرین است میگردد، بل برای روم نیز مشئوم است. بنابراین آته یوس، که در منفعت روم نمیخواست کراسوس بسوریه برود، کاری کرد که اثراتش شامل خود روم هم میشد. (همان جا، بند 19). حرکت بطرف سوریه: کراسوس روانه شد و به بندر بروم دزیوم(9) درآمد. بعد، با وجود اینکه موسم برای سفر دریائی مساعد نبود، نخواست منتظر موقع مناسبی شود، بکشتی نشست و از جهت هوای بد کشتی اش غرق گردید. در این احوال او بقیهء قشونش را جمع کرده به گالاتی(10) درآمد و دید، پادشاه آن جوتاروس(11) که پیر بود، قصری میسازد. در این وقت او پادشاه را مخاطب قرار داده بطور مزاح گفت: چه می کنید؟ در ساعت دوازده روز شروع بساختمان کرده اید (ساعت دوازده روز، یعنی آخر روز. کراسوس میخواسته بگوید، این چه کاری است که در آخر عمر میکنید). پادشاه گالاتی خندیده فوراً جواب داد: سردار، شما هم زود وقت بجنگ پارتیها عازم نشده اید. (همانجا بند 21). کراسوس در این وقت بقول پلوتارک 60 سال داشت. رفتن به بین النهرین: بعد مورّخ مذکور گوید (کراسوس بند 21) کارهای اولی کراسوس امیدواری های او را تأئید میکرد. زیرا پس از ورودش بسوریه روی فرات پلی ساخت و چند شهر در بین النهرین طوعاً تابع شدند. فقط یک شهر، که یونانیها آن را زنودوتی(12)مینامیدند، پا فشرد و جبار آن آپولونیوس صد نفر رومی را کشت، ولی کراسوس بقیهء قشون خود را بشهر نزدیک کرده آن را گرفت و تمام اموال و ثروت امکنه را غارت کرده اهالی را مانند بردگان فروخت. پس از این کار کراسوس پذیرفت که در ازای چنین پیشرفت کوچکی سربازانش او را امپراطور خوانند. علاوه بر اینکه این عنوان برای او باعث شرمساری بود، نشان میداد، که او امید بهره مندیهای بزرگتری را ندارد، زیرا برای پیشرفتی اینقدر حقیر این عنوان را پذیرفت. مراجعت به سوریه: بعد کراسوس هفت هزار سپاهی بطور ساخلو در شهرهائی، که تسخیر کرده بود، گذارده برای زمستان بسوریه برگشت. در این وقت پسر او که در گالیا در زیر دست سزار خدمت میکرد و از جهت شجاعتش به افتخاراتی نائل آمده بود، وارد شده هزار سوار زبده با خود آورد (این سواران از اهل گالیا بودند) مراجعت کراسوس به سوریه خبطی بود بزرگ. پس از اینکه دولت پارت را بجنگ طلبید، نه شهر بابل را گرفت و نه سلوکیه را، و حال اینکه هر دو همیشه بر ضد پارتیها بودند. بنابراین بپارتیها فرصت داد، که خودشان را برای جنگ حاضر کنند. خبط دیگرش این بود، که بعد از خبط اولی، بجای اینکه خود را سرداری قابل نشان داده لشکرش را همه روزه به ورزشهائی وادارد و آنها را آمادهء جنگ سازد، مانند تاجری رفتار کرد. خود بشخصه بشمردن نقود و کشیدن ذخایر معبد اِلهه هی یروپولیس(13) با ترازو پرداخت. بعد مأمورینی فرستاده از شهرها سپاهی خواست و پس از آن بعض آنها را در ازای وجهی، که میدادند، مرخص کرد. این رفتارش او را در انظار مردم پست کرد و حتی اشخاصی که مرخص میشدند او را حقیر می شمردند. اولین تطیر بدبختی های او در معبد همین ربه النوع وقوع یافت. توضیح آنکه روزی در معبد مزبور پسر کراسوس در آستانهء معبد افتاد و کراسوس هم روی او غلطید. (پلوتارک کتاب کراسوس، بند 22). آمدن سفرای ارد: بعد موقعی رسید، که کراسوس مقتضی دید سپاهیان خود را از قشلاق ها جمع کند. در این وقت سفرائی از ارشک پادشاه پارتیها رسیدند و با کلماتی کم، موضوع مأموریت خود را بیان کردند. مضمون نطق آنها چنین بود: «اگر این لشکر را رومیها فرستاده اند پادشاه ما با آن جنگ خواهد کرد و به کسی امان نخواهد داد، ولی، اگر چنانکه بما گفته اند، این جنگ بر ضد ارادهء روم است و شما برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتی ها شده شهرهای ما را تصرف کرده اید، ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است، که رحم به پیری شما کرده، به رومیهائی که در شهرهای او هستند، اجازه بدهد بیرون روند، زیرا پادشاه ما این رومیها را محبوسین خود میداند نه ساخلو شهرها». کراسوس با تکبر جواب داد: «نیتم را در سلوکیه بشما اعلام خواهم کرد». پس از این جواب مسن ترین سفرا که ویزی گس(14) نام داشت بنای خنده را گذارده و کف دست خود را نشان داده گفت: «کراسوس، اگر از کف دست من موئی خواهد روئید، تو هم سلوکیه را خواهی دید». پس از آن فرستادگان بیرون رفتند و نزد هیرود(15)پادشاهشان برگشته گفتند: «باید فقط در فکر جنگ بود». (پلوتارک، کتاب کراسوس بند 12). رسیدن اخبار موحش: در این احوال چند نفر از سربازان رومی، که از ساخلو شهرهای بین النهرین با مخاطرات زیاد فرار کرده بودند برای کراسوس خبرهای وحشتناک آوردند آنها می گفتند، ما با چشمان خودمان دیدیم که عدهء دشمن خیلی زیاد است و جدال آنها را در موقع حمله بشهرها تماشا کردیم. بعد، چنانکه در مواقع ترس عادت مردم است، مخاطرات را بیش از حقیقت آن بزرگ کرده میگفتند: «پارتیها مردمی هستند، که از تعقیب آنها نمیتوان جان بدر برد و اگر فرار کنند، نمیتوان به آنها رسید. تیرهائی دارند، که رومیها با آن آشنا نیستند و با نیروئی تیر میاندازند، که نمیشود سرعت آن را مشاهده کرد و قبل از اینکه شخص دررفتن تیر را از کمان ببیند، تیر به او خورده. اسلحهء تعرضی سوارهایشان همه چیز را شکسته از هر چیز میگذرد و به اسلحهء دفاعیشان چیزی کارگر نیست.» این خبرها باعث پژمردگی سربازان رومی شد، زیرا پیش از این، آنها گمان نمیکردند که پارتیها هم مانند اهالی ارمنستان و کاپادوکیه اند، چه لوکولوس آنها را بقدری میراند، که بالاخره خسته می شد. آنها بخود نوید میدادند که بزرگترین اشکال این سفر جنگی فقط طول راه است و تعقیب دشمنی که هیچگاه جرأت نخواهد کرد، با رومیها روبرو گردد، ولی اکنون میدیدند که باید برای جدالها و مخاطرات بی پایان حاضر گردند. بنابراین عدهء زیادی از صاحب منصبان عمده عقیده شان چنین بود که کراسوس دورتر نرفته اقدام خود را موضوع مشورت قرار دهد. یکی از صاحب منصبان، کاسیوس بود. غیب گوها نیز آهسته میگفتند، که در قربانیها علامت تطیر را می بینند و هرچه میکنند خدایان با این سفر جنگی مساعد نمیشوند، ولی کراسوس اعتنائی به این حرفها نداشت و فقط گوش بحرف کسانی میداد که می گفتند، باید حرکت را تندتر کرد. (پلوتارک، کتاب کراسوس بند 23). آمدن پادشاه ارمنستان نزد کراسوس: ��یزی که اعتماد کراسوس را تأیید کرد این بود که ارته باذ پادشاه ارمنستان با شش هزار سوار وارد شد، این سواران مستحفظین شخصی او بودند. پادشاه وعده میداد، ده هزار اسب جوشن دار و سی هزار پیاده، که با مخارج او تجهیز شده اند، بدهد. او به کراسوس نصیحت داد که از طرف ارمنستان داخل دولت پارت گردد و میگفت در این صفحات آذوقه وافر است و در اینجا بواسطهء کوهستانها با امنیت خاطر میتوانید حرکت کنید، زیرا قوای پارتیها که سواره نظام است در اینجاها آزادی عملیات را نخواهد داشت. کراسوس تشکر سردی از پادشاه ارمنستان کرده گفت: من از بین النهرین خواهم گذشت، زیرا عدهء زیادی از رومیهای شجاع را در آنجا گذارده ام. پس از این جواب پادشاه ارمنستان برگشت. (کراسوس بند 23). عبور از فرات: کراسوس بفرات رسیده امر کرد از پلی که در نزدیکی زگما(16) ساخته بود، عبور کنند. در این احوال رعد و برقی روی داد و برق بصورت سربازان زد، بعد تندبادی برخاست و پس از آن رعد غرّیدن گرفت و برق قسمت بزرگی را از پل خراب کرد. بجائی که کراسوس برای زدن اردو انتخاب کرده بود دو دفعه برق افتاد یکی از اسب های او که یراقی عالی داشت میرآخور را برداشته خود را به رود انداخت و غرق شد. وقتی که عقاب گروهان اول را برداشتند تا علامت فرمان حرکت باشد این عقاب بخودی خود بعقب برگشت و نیز پس از عبور از رود فرات چون خواستند جیرهء سربازان را تقسیم کنند، از نمک و عدس شروع کردند و حال آنکه این دو چیز علامت عزا بود و رومیها آنرا در موقع دفن جنازه استعمال میکردند. کراسوس در نطقی، که خطاب بسربازان کرد عبارتی اداء کرد که باعث آشفتگی حال آنها گردید، توضیح آنکه گفت: من پل را خراب کردم تا یکنفر سرباز نتواند برگردد و پس از آنکه دریافت که اظهار این معنی چقدر بیموقع بود، بجای اینکه آن را تصحیح یا توضیح کند، تا اعتماد اشخاص کم جرئت را برگرداند، از جهت طبیعت سرکشی که داشت، به بی اعتنائی گذرانید. بالاخره هنگام قربانیهای کفّاره، که برای قشون بعمل می آمد، روده هائی را که از دست کاهن هاتف گرفت، از دستش افتاد و بعد چون دید که این قضیه اثر بدی در حضار کرد خنده کنان گفت: «و این نتیجهء پیری است ولی اسلحه از این جهت از دستم نخواهد افتاد». باری بعد از عبور از فرات هفت لژیون (فوج رومی) پیاده و تقریباً چهارهزار نفر سوار و همان قدر سپاهیان سبک اسلحه بطول آن حرکت کرد. چندنفر سوار، که برای تفتیش و شناسائی محل فرستاده بود برگشته گفتند، کسی را در صحرا ندیدند، ولی آثاری دیدند که دلالت بر عدهء زیاد سوارنظام میکند و مثل این است، که این عده را تعقیب کرده اند و فرار کرده اند. این خبر باعث امیدواری کراسوس به نتیجهء جنگ گردید و سربازان او هم با نظر حقارت به پارتیها نگریسته یقین حاصل کردند که هرگز آنها با رومیها مواجه نخواهند شد، ولی کاسیوس باز به کراسوس گفت: باید در یکی از شهرها که دارای ساخلو رومی است، بقشون استراحت دهید و بعد کسانی را بفرستید که خبرهای صحیح از دشمن آرند و اگر این عقیده را نمی پسندید، بطول ساحل فرات حرکت کرده خودتان را بسلوکیه برسانید، زیرا در آنجا میتوانید آذوقه و افزار کشتی هائی که اردوی شما را متابعت خواهند کرد بیابید. دیگر اینکه فرات مانع خواهد بود از اینکه دشمن شما را احاطه کند و درین وقت شما با دشمن از یک جهت طرف خواهید شد این نکته در نفع شما است. (همانجا، بند 24). آمدن آریام نِس(17): کراسوس در مجلس مشورت در باب پیشنهاد کاسیوس مشغول مذاکره بود، که دید یک شیخ عرب موسوم به آریام نس وارد شد. او شخصی بود، که بقول پلوتارک از تمام بدبختی هائی که روزگار برای کراسوس تدارک میکرد، بزرگتر و قطعی ترین آنها بود، بعض صاحب منصبان، که با پومپه در این صفحات خدمت کرده بودند میدانستند که دوستی این شیخ برای او بیفایده نبود و او دوست رومیها بشمار می آمد، ولی در این وقت او را سرداران پادشاه پارت، که با شیخ روابطی داشتند فرستاده بود که کراسوس را تا بتواند از فرات و کوهستانها دورتر گرداند و او را بجلگه های وسیع هدایت کند، زیرا در جلگه ها پارتی ها میتوانستند او را احاطه کنند والّا بدترین نقشه برای آنها این بود که به رومیها از جبهه حمله کنند. این خارجی، که بی فصاحت بیان نبود، در ابتدا پومپه را ولینعمت خود خواند و تمجیدی زیاد از او کرد بعد کراسوس را از جهت خوبی وضع و احوال لشکرش ستوده و سپس او را سرزنش کرد، که چرا جنگ را به این اندازه به درازا می کشاند و وقت خود را در تدارکات گم می کند، مثل اینکه احتیاج او به اسلحه است نه بدست ها و پاهای چابک و نمیداند که دشمن از دیرگاهی فقط در این صدد است، که عزیزترین اشخاص رومی را با گرانبهاترین اشیاء آنها برباید و بتواند زودتر بصفحات سکاها یا گرگانیها فرار کند. شیخ در پایان نطقش افزود: اگر میخواهید جنگ کنید باید بشتابید، که تا پادشاه پارتیها جرئت نیافته و قوای خود را جمع نکرده با او مواجه شوید زیرا او سیل لاکس(18) و سورنا را بین خود و شما حائلی داشته: تا شما نتوانید او را تعقیب کنید. او در جائی دیده نمیشود. (کراسوس بند 25). هیچیک از حرفهای شیخ صحیح نبود. هیرود قشون خود را به دو قسمت کرده در رأس یکی به ارمنستان رفت، تا انتقام رفتار ارته باذ را بکشد و قسمت دیگر را با سورِنا سردار خود جلو رومیها فرستاد و این اقدام او نه از تحقیر کراسوس بود، چنانکه میگویند، زیرا هیرود بی عقل نبود که اعتنائی بدشمنی چون کراسوس، که یکی از رجال اوّل درجهء روم بشمار میرفت نکند و رفتن به ارمنستان و زیان رسانیدن به آن را ترجی�� دهد، بل مقصود هیرود چنین بود که ناظر بوده در انتظار وقایع باشد، ضمناً بخت آزمائی کرده جلو دشمنی را هم بگیرد. سورنا، از حیث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام اول را داشت. از جهت شجاعت و حزم در میان پارتیها اول کس بود و از حیث قد و قامت از کسی عقب نمی ماند. وقتی که مسافرت میکرد هزار شتر بار و بنهء او را حرکت میداد. دویست ارابه حرم او را نقل میکرد و هزار سوار غرق آهن و پولاد و بیش از آن سپاهیان سبک اسلحه همراه او بودند، زیرا دست نشانده ها و بردگانش میتوانستند ده هزار سوار برای او تدارک کنند. (مقصود پلوتارک از دست نشانده ها مالکین درجهء دوم است، که در تیولات وسیعهء او میزیستند و مقصود از بندگان رعایای او. م.) نجابت خانوادگی اش این حق ارثی را به او داده بود که در روز جشن تاجگذاری پادشاهان پارت، کمربند شاهی را ببندد، این سردار اُرُد را بر تخت نشاند، و حال آنکه او را رانده بودند. او شهر سلوکیه را گرفت و اول کسی بود، که بر دیوار شهر برآمده با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند، بزیر افکند. او در این وقت سی سال نداشت و با وجود این حزم و عقل او باعث نامی بزرگ برای او شده بود و اساساً احتیاط و حزم او بود، که کراسوس را درهم شکست، زیرا در ابتداء جسارت و نخوت کراسوس و بعد یأسی که از بدبختیهایش حاصل شد به آسانی او را در دامهائی افکند که سورنا برایش گسترده بود. (کراسوس بند 26). راهنمائی آریام نس: آریام نِس خارجی، پس از اینکه کراسوس را مطمئن ساخت، که از رود باید دور شود، او را به جلگه های وسیع برد. در ابتداء راه صاف بود، ولی بزودی سخت گردید و غیر از ماسه و ریگ روان عمیق و صحراهائی که عاری از درخت و آب بود چیزی دیده نمی شد، تا بتوان بیافتن آرامگاهی امیدوار شد. تشنگی و خستگی و نیز چیزهائی که رومیها می دیدند، باعث یأس آنها گردید، در جائی درخت یا جویبار و یا تپه و سبزه ای نمی دیدند و تا چشم کار می کرد، از همه طرف دریای ریگ روان آنها را احاطه داشت. در این حال رومیها ظنین شدند که به آنها خیانت کرده اند و بعد در این گمان یقین حاصل کردند، زیرا ارته باذ کس فرستاد اطلاع داد، که چون هیرود با قوائی نیرومند به ارمنستان تاخته، من نمیتوانم کمکی برای شما بفرستم و بنابراین شما بطرف ارمنستان بیائید، تا با هم جنگ کنیم و اگر نمیخواهید این نصیحت مرا بشنوید، لااقل از جاهائی که برای سواره نظام مناسب است. احتراز کنید و همیشه به کوهستانها نزدیک شوید، کراسوس که بر چشمانش خشم و غضب پرده کشیده بود، نخواست جواب نامهء پادشاه ارمنستان را بدهد و به چاپارها شفاهاً گفت: من حالا وقت ندارم که در فکر ارمنستان باشم، ولی بزودی به ارمنستان خواهم آمد. تا از ارته باذ انتقام خیانت او را بکشم. کاسیوس از این جواب به خ��د پیچید، ولی چون دید، که کراسوس پیشنهادات او را بد می پذیرد، خودداری کرد، ولی آریام نِس را کنار برده توبیخ و ملامتش کرده چنین گفت: ای نامردترین مردمان، کدام عفریت تو را بمیان ما آورد و با چه سحر و جادو تو کراسوس را با قشونش به این جلگه های ریگ روان و کویرها و راههای بی آب و علف افکندی، و حال آنکه این جلگه ها با راهزنان صحراگرد بیشتر مناسبت دارد تا با سردار رومی. بعد پلوتارک گوید: بیگانهء دغا و حیله ور با فروتنی کاسیوس را مطمئن ساخت که، بزودی این حرکت سخت و دشوار به پایان خواهد رسید. بعد خود را داخل صف سربازان کرده و با آنها راه پیموده با آهنگی سخریه آمیز گفت: آیا تصور می کنید، که در جلگه های زیبای کامپانی (در ایطالیا) حرکت میکنید و میخواهید در اینجا همان چشمه ها و جویبارها و سایه ها و حتی همان حمامها و میهمانخانه ها را که آن صفحه را پوشیده، بیابید و فراموش کرده اید که شما در حدود عربستان و آسور هستید؟ (کراسوس بند 27). پس از اینکه بیگانه سعی کرد سربازان را نرم کند و قبل از اینکه خیانتش آشکار شود، از اردو بیرون رفت و کراسوس را مطمئن ساخت که اکنون می رود به او خدمت کرده در میان دشمنانش اختلال اندازد کراسوس، وقتی که می خواست به میان مردم آید، به جای اینکه موافق عادت سرداران روم لباس ارغوانی پوشد، جامهء سیاه در بر کرد و بعد، ملتفت آن شد، لباس را تغییر داد صاحب منصبان، وقتی که می خواستند درفشها را بردارند و فرمان حرکت دهند، بقدری برداشتن آن برایشان دشوار بود، که گفتی درفشها در زمین ریشه دوانیده است. کراسوس این پیش آمد را به شوخی تلقی کرد و برای تسریع حرکت فرمان داد پیاده ها دنبال سواران بروند. خبر دررسیدن پارتیها: پس از آن چیزی نگذشت که چند چابک سوار مفتش برگشته گفتند که چند نفر رفقای آنها را پارتیها کشتند، اینها با زحمت فرار کردند و قشون پارت، که جسور است و عده اش زیاد، در حرکت است و حمله می کند. این خبر در تمامی سپاه باعث آشفتگی گردید و بقدری کراسوس از این حال در حیرت شد، که خود را باخته و در حالی، که فکرش درست قضایا را نمی سنجید، شتابان صفوف سپاهش را برای جنگ بیاراست. او به نصیحت کاسیوس، او صفوف پیاده نظام را خیلی کشید، تا مسافتی زیاد بگیرد و احاطه کردن آن مشکلتر باشد و پس از آن سوارنظام را در جناحین قرار داد، ولی بعد تغییر عقیده داده پیاده نظام را جمع و فالانژ مربعی تشکیل کرد. این فالانژ عمقی زیاد داشت و از هر طرف با دشمن مواجه میشد. هر طرف دوازده دسته داشت و آن را یک گروهان سوار تقویت میکرد. او میخواست، که هر قسمت این فالانژ را سواره نظام تقویت کند و تمام سپاه جنگی، که بیک اندازه تقویت خواهد شد، با اطمینان حمله برد. کراسوس فرماندهی یک جناح را به کاسیوس داد. پسرش را به ریاست جناح دیگر مأمور کرد و خودش در قلب قرار گرفت. آنها بدین ترتیب حرکت کرده بکنار جویباری بالیس سوس(19)نام رسیدند. اگرچه این جوی آب فراوانی نداشت، با وجود این سربازان لذت بزرگی بردند چه از خشکی و گرمای فوق العاده سخت خسته شده بودند. (کراسوس بند 28). جنگ: بیشتر صاحب منصبان پیشنهاد کردند که در همین جا اردو زده شب را بگذرانند، تا بقدر امکان عدهء دشمنان و ترتیب جنگی آنان را بدانند و در طلیعهء صبح حمله برند، ولی کراسوس حرارت پسرش و سواره نظامی را که او فرمان می داد دیده، نظر به اصرار آنها، که جنگ را شروع کنند، امر کرد، اشخاصی که می خواهند غذا بخورند، سر پا، بی اینکه از صف خارج شوند، این کار کنند حتی او فرصت نداد، که سیر شوند، آنها را بحرکت آورد و بجای اینکه سپاهیان را قدم قدم پیش ببرد، چنانکه معمول بردن لشکر بجنگ است، و گاهی برای استراحت به آنها فرصت دهد، سپاهیان را با قدمهای سریع می برد و فقط وقتی ایستادند، که پارتی ها را دیدند. در این وقت قشون پارت برخلاف انتظار رومی ها نه زیاد بنظرشان آمد و نه مهیب، و حال آنکه چیزها در این باب شنیده بودند. جهت این بود، که سورِنا قسمت بزرگ لشکرش را پشت صفوف اول قرار داده بود و برای اینکه درخشندگی اسلحهء سپاهیانش را پنهان دارد، امر کرده بود اسلحه شان را با پوستی بپوشند یا رادئی در بر کنند، ولی همینکه این سپاهیان برومیها رسیدند بفرمان سورِنا در تمام دشت فریادهای وحشت آور و صداهای مهیب برخاست، زیرا پارتیها برای تحریص سپاهیان خود به جنگ عادت ندارند، نای و شیپور استعمال کنند، آنها آلتی دارند تهی، که روی آن پوستی کشیده اند و دور آن زنگهائی از مفرغ است. پارتیها این آلت را میکوبند و صدائی وحشت آور بلند میشود. این صدا شبیه نعرهء جانوران درنده است، که با غرش رعد آمیخته باشد. آنها خوب دریافته اند، که قوهء سامعه آسان تر از حواس دیگر در روح اثر میکند، تندتر شهوات ما را بهیجان می آورد و با سرعت انسان را از حال طبیعی خارج می سازد. (کراسوس بند 29). رومیها از این صدا فوق العاده مرعوب شده بودند که ناگاه پارتیها روپوش هاشان را کنده، بسبب کلاه خودها و جوشن های رخشان، مانند شعله هائی از آتش درخشیدند. در رأس آنها سورِنا از جهت صباحت منظر و قد و قامتش نمایان بود، صورت لطیفش می نمود، که برخلاف نام جنگیش است، زیرا آنرا مانند مادیها می آراست (یعنی گلگون میکرد) و موهای روی پیشانی را از یکدیگر جدا میساخت (مقصود فرق سر است) و حال آنکه پارتیها مانند سکاها می گذاردند این موها بحال طبیعی بروید، تا مهیب تر بنظر آیند. در ابتداء پارتیها خواستند با نیزه به رومی ها حمله کرده صفوف اولی دشمن را بشکافند، ولی وقتی که عمق صفوف را دانسته، دیدند که رومیها ��حکم ایستاده و تنگ بهم چسبیده اند، بمسافتی عقب نشسته وانمودند، که پراکندند و ترتیب جنگیشان بهم خورد، ولی چنان بزودی گروهان مربع رومیها را از هر طرف احاطه کردند که اینها فرصت نیافتند از نیت پارتیها آگاه شوند. کراسوس در این حال فرمان داد که سپاهیان سبک اسلحه حمله برند ولی آنها نتوانستند پیش روند، زیرا تگرگ تیر بر آنها باریدن گرفت و مجبور گشتند برگشته بحمایت پیاده نظامشان متوسل گردند. اما خود پیاده نظام، وقتی که سختی و نیروی تیرهای پارتی را دید و دانست که این ها از همه چیز میگذرد و چیزی در مقابل آن یارای مقاومت ندارد، خودش هم در وحشت افتاد و آشفته حال گردید. پارتیها، که دور شده بودند از هر طرف تیر میانداختند بی اینکه بکسی نشانه روند، و رومیها چنان تنگ بهم چسبیده بودند، که ممکن نبود ضربتی از ضربتهای پارتی بکسی اصابت نکند و این ضربتها وحشت انگیز بود: بزرگی و نیرو و نرمی کمان پارتی باعث میشد، که زه را بیشتر بکشند و وقتی که زه را رها میکردند تیر با چنان قوت پرتاب میشد، که بعمقی بسیار بگوشت مینشست. رومیها در این وقت در حال پرملالی بودند، زیرا اگر محکم در صفوفشان میماندند، زخمی پس از زخم برمیداشتند و اگر بدشمن حمله میکردند، نمیتوانستند به آن آسیبی رسانند و خساراتی هم که تحمل میکردند، کم نبود همین که رومیها بپارتیها حمله میکردند، آنها راه فرار پیش میگرفتند، بی اینکه از تیراندازی دست بردارند. این یک نوع جدالی است، که پارتیها پس از سکاها، بهتر از مردم دیگر روی زمین میدانند این عملی است که ماهرانه اندیشیده اند، زیرا آنها در حال فرار هم از خود دفاع میکنند و بنابراین فرار چیزی نیست که شرم آور باشد. تا وقتی که رومیها امیدوار بودند که پارتیها پس از تمام شدن تیرهایشان، از جدال دست خواهند کشید، یا جنگ تن بتن خواهند کرد، در تحمل رنج و مِحن پافشاری داشتند ولی همین که دانستند، که در پس قشون پارتی شترهائی هستند که بارشان تیر است و صفوف اول، که دور میزنند، بقدر حاجت تیر برمیدارند، کراسوس فهمید، که نهایتی برای رنج و تعب نیست و بپسرش پیغام داد که باید آنچه لازم است بکند، تا بدشمن برسد و قبل از اینکه او را احاطه کنند حمله کند، زیرا یکی از جناحین سواره نظام دشمن بسمت پسر کراسوس از جاهای دیگر نزدیک تر شده میخواست پشت آن را بگیرد. کراسوس جوان فوراً هزاروسیصد نفر سوار، که هزار سواری، که سزار به او داده بود جزء آن بود، با پانصد نفر کماندار و هشت دسته پیاده نظام برداشته بطرف دشمنی که میخواست او را احاطه کند، تاخت، ولی در این حال یا از جهت ترس، چنانکه گویند، یا برای اینکه کراسوس جوان را از پدرش دور سازند، پارتیها فرار کردند پسر کراسوس در حال فریاد زد، که دشمن نتوانست پا فشا��د و با سِنُ زریپوس(20) و مگاباکوس(21) بطرف دشمن تاخت. مگاباکوس از حیث شجاعت و نیرو ممتاز بود و سِن زُریپوس از حیث مقام سناتوری(22) هر دو دوست کراسوس و تقریباً با او هم سِن بودند. چون سواره نظام، دشمن را تعقیب کرد، پیاده نظام هم نخواست در حرارت و اظهار شعف از او عقب بماند و همه امیدوار بودند که فتح کرده اند و کار فاتح تعقیب دشمن است، ولی وقتی که از سایر قسمتهای لشکر خیلی دور شدند، دانستند که پارتیها حیلهء جنگی بکار برده وانموده اند که فرار میکنند، زیرا با عدهء زیادی از سواران برگشتند. (مترجم پلوتارک گوید «تقلب کرده وانموده اند» ولی چون این عمل را نمیتوان تقلب نامید، مؤلف لفظ حیله را، که موافق حقیقت است، ترجیح داده فی الواقع فنّ گریز یک اسلوب جنگی است نه تقلب اگر بخواهیم در قضاوتمان خیلی سخت باشیم منتها بتوانیم این عمل را حیله بنامیم. مترجم). رومیها به امید اینکه پارتی ها، چون عدهء کم آنها را ببینند، جنگ تن بتن خواهند کرد، ایستادند ولی پارتیها اسب های جوشن دار خود را در مقابل رومیها داشته سواره نظام سبک اسلحه شان را در جلگه بحرکت آوردند. در این وقت گرد و غبار ریگ روان و ماسه چنان دشت را فروگرفت، که رومیها نه میتوانستند یکدیگر را ببینند و نه با هم حرف بزنند. در این حال در فضای کوچکی جمع شده و بیکدیگر فشار داده از تیرهای پارتی ها میافتادند و از جراحت های دردناک با تأنی جان میدادند. آنها در حالی، که تیرها ببدنشان بعمق نشسته بود، بر ماسه و ریگ روان میغلطیدند، از زجرهای وحشت آور میمردند و اگر میخواستند تیرهای نوک برگشته را از بدنشان بیرون آرند، زخم ها بازتر میگشت و درد و اِلمشان بمراتب بیشتر. (کراسوس بند 31). از این حملهء مرگ بار پارتیها عدهء زیادی از رومیها تلف گردید و اشخاصی که زنده مانده بودند، نمیتوانستند از خود دفاع کنند. وقتی که کراسوس جوان به آنها میگفت، به سواره نظامی، که غرق آهن است حمله کنید، رومیها دست هایشان را که بسپر دوخته بودند و پاهایشان را که تیر سراسر آن را گذشته بزمین میخکوب کرده بود، نشان میدادند. خلاصه آنکه رومیها بیک اندازه عاجز بودند، که جنگ یا فرار کنند در این وقت کراسوس به سواره نظام نهیب داده خود را بمیان دشمن افکند و سخت حمله کرد ولی این جدال، چه در حال حمله و چه هنگام فرار، جدال دو طرف مساوی نبود رومیها با زوبین های کوتاه و سست ضربتهائی بجوشن هائی از آهن یا پوست میزدند ولی پارتیها، که با نیزه های قوی مسلح بودند، ضربت های وحشت انگیز بجسم گالی هائی که تقریباً برهنه یا سبک اسلحه بودند وارد می آوردند. بیش از همه اعتماد کراسوس جوان به این سوارها بود و با آنها رشادت های حیرت آور کرد. آنها نیزه ها را با دست میگرفتند و بعد پارتیها را از اسب بزیر میکشیدند و چون آنها بزمین میافتادند بواسطهء سنگینی اسلحه شان نمیتوانستند برخیزند. عدهء زیادی از گالی ها از اسب پیاده شده زیر اسب دشمن میرفتند و با شمشیر شکم آنها را میدریدند. در این حال اسب بلند شده سوارش را بزمین زده و او را با دشمن لگدمال کرده در همانجا سقط میشد با وجود این چیزی مانند گرما و تشنگی گالی ها را عاجز نمیکرد، زیرا آنها به این چیزها عادت نکرده بودند. چندین سوار خودشان را بمیان پارتیها میانداختند و تنشان از نیزه ها سوراخ سوراخ میگردید و میافتادند. بالاخره سوارهای گالی مجبور گشتند عقب نشسته به پیاده نظامشان پناه برند و کراسوس جوان را که از شدت درد زخمها بر خود می پیچید، با خودشان بردند. وقتی که در نزدیکی خود تپهء کوچکی از ریگ روان دیدند، بدان جا عقب نشستند و اسب هایشان را در وسط جمع کرده از سپرهایشان حصاری ساختند به امید اینکه در اینجا بهتر میتوانند در مقابل دشمن از خود دفاع کنند، ولی این اقدام بکلی نتیجهء معکوس بخشید، زیرا در زمینی صاف صفوف مقدم صفوف مؤخر را میپوشد، اما در اینجا، چون مسطح نبودن زمین صفی را بالای صف دیگر قرار داد و صفوف آخر بیش از صفوف دیگر بی حفاظ ماند، ضربت ها بهمه وارد میشد. در این احوال همه از بدبختی خودشان مینالیدند، چه بی افتخار میمردند و نمیتوانستند از کسی انتقام بکشند. (کراسوس بند 32). کراسوس جوان دو نفر از یونانیهائی، که در کارَه (شهر این صفحه، حرّان قرون بعد) میزیستند، نزد خود داشت، یکی را، هی یرونیموس(23) و دیگری را، نی کوماخوس(24)می نامیدند (از اینجا معلوم است، که این جنگ نزدیک حرّّان در بین النهرین روی داده). این دو یونانی به او تکلیف کردند که فرار کرده بشهر ایشن(25)، که نزدیک و طرفدار رومیها بود بروند، ولی او جواب داد: مرگی نیست، که ترس آن باعث شود سربازانی را، که برای من جان میدهند، رها کنم، ولی به آنها پند داد که فرار کنند و بعد آنها را به آغوش کشیده مرخص کرد. سپس، چون نمیتوانست دست خود را بکار اندازد، زیرا تیری از آن گذر کرده بود، پهلویش را بطرف میرآخورش برگردانیده، امر کرد شمشیرش را بتن او فرو برد. گویند، که سِن - زُوری پُوس هم بهمین منوال مُرد و مِگاباکوس بدست خودش انتحار کرد و کسانی که باقی ماندند، پس از رشادت هائی که نمودند، از آهن دشمن کشته شدند. پارتیها بیش از پانصد نفر اسیر نگرفتند (مقصود این است، که باقی کشته شده بودند). آنها سر کراسوس جوان را بریده فوراً بطرف پدرش حمله بردند. اما شرح اقدامات کراسوس چنین بود: او پس از اینکه بپسرش امر کرد بپارتیها حمله کند، طولی نکشید که خبر فرار پارتیها و تعقیب آنها را شنید. بعد که دید، چون بیشتر پارتیها بپسر او حمله میکنند، بخود او فشار نمیآورند، قدری جرئت یافت و قشون خود را جمع کرد با این امید که پسرش بر اثر تعقیب پارتیها بزودی به او ملحق خواهد شد. کراسوس جوان چابک سوارانی نزد پدرش فرستاده بود، که او را از وضع خطرناک خود و قشونش آگاه دارند. از اینها، اولی ها در راه کشته شدند و آخری ها، که از دست دشمن با زحمت نجات یافتند، به کراسوس گفتند که اگر کمکی نیرومند فوراً بپسرش نرساند، معدوم خواهد شد. (کراسوس بند 33). این خبر بقدری کراسوس را آشفته حال کرد، که از حسیات متضاد نمیدانست چه تصمیمی گیرد. مدتی بین این واهمه که هرچه هست ببازد و میل رفتن بکمک پسرش مردّد بود، تا آنکه بلشکرش امر کرد پیش برود. این لشکر تازه براه افتاده بود، که پارتیها دررسیدند. فریادهای ذیل و آوازهای ظفرمندی، آنها را مهیب تر ساخته بود، این ها صداهای موحش طبل را بگوش رومیهائی، که این صداها را علامت جدالی تازه میدانستند، رسانیدند. پارتیهائی که سر کراسوس جوان را سر نیزه میبردند، برومیها نزدیک شده و با استهزاء آنها را توهین کرده میپرسیدند که اقوام و خانوداهء این جوان کی ها هستند، زیرا ممکن نیست که جوانی چنین شجاع و اینقدر دلاور، پدری بی حمیت و فقیر مانند کراسوس داشته باشد. این منظره بیش از تمامی دردهای سابق رومیها را مأیوس کرد و بجای اینکه غضب آنها را مشتعل سازد و حس کشیدن انتقام تیزتر کند، از ترس و وحشتی که بر آنها استیلا یافته بود، خونشان در عروقشان منجمد گشت. کراسوس در این بدبختی بزرگ شجاعتش را بیش از آنچه سابقاً نموده بود، نشان داد. او از صفوف قشونش گذشته فریاد زد: رومیها، این شکست فقط بمن مربوط است. تا شما زنده هستید اقبال و نام پرافتخار روم پاینده است و بر شما نمیتوان غلبه کرد، ولی اگر بدبختی پدری، که پسرش را از دست داده - آنهم پسری، که اینقدر لایق احترام است - شما را به رقت آورده، شرکت خودتان را در این مصیبت من با خشم خودتان نسبت بدشمنان بنمائید، این شادی وحشیانه را از آنها بگیرید، جزای آنها را در ازای شقاوتشان در کنارشان بگذارید، و از بدبختی من اینقدر افسرده و مأیوس نشوید. وقتی که شخص در جستجوی چیزهای بزرگ است، باید تحمل بدبختیها را داشته باشد لوکوّلوس خون رومیها را ریخت، تا بر تیگران غلبه کرد. سی پیون(26) بهمین وسیله بر آن تیوخوس فائق آمد، نیاکان ما هزار کشتی در دریای سیسیل از دست دادند و مرگ چندین سردار و سرکردگانشان را در ایطالیا دیدند، با وجود این شکست هایشان مانع نبود، از اینکه فاتحینشان را مطیع گردانند. قدرتی که اکنون رومیها دارند از عنایت اقبال نیست، از شکیبائی و شجاعتی است که در موقع ادبار نشان داده اند. (کراسوس بند 43). این تشویق کراسوس اثر کمی در عدهء زیاد سپاهیان کرد و وقتی که او فرمان داد، فریاد شروع بجنگ را برآرند، از صدای ضعیف و آهنگ غیرمساوی سپاه دریافت، که سربازان او افسرده و مأیوس اند. چه، تفاوتی بزرگ بین این فریادها و فریادهای محکم و نیرومند پارتیها بود. حمله شروع شد، سواران سبک اسلحهء پارتی در پهلوهای رومیها پدیدار گشتند و تگرگ تیر بر آنها باریدند. بعد سواران سنگین اسلحه با نیزه هایشان از جبهه حمله آورده رومیها را مجبور کردند در فضائی تنگ جمع شوند. چند نفر رومی برای اینکه از مرگ خلاصی یابند، با کمال یأس خودشان را بمیان پارتیها میافکندند، نه از این جهت که ضرری زیاد بپارتیها رسانند، بل برای اینکه نیزه ها چنان سخت و قوی بود، که غالباً تن دو سوار را میشکافت چنین جدالی تا شب امتداد یافت و بعد پارتیها به اردویشان برگشتند. وقتی که می رفتند گفتند، که یک شب به کراسوس فرصت میدهند، تا برای پسرش نوحه و زاری کند. مگر اینکه، تا او را کشان کشان نزد ارشک نبرده اند، خودش تصمیمی عاقلانه گرفته نزد او برود. پارتیها نزدیک رومیها اردو زدند و امیدوار بودند، که روز دیگر رومیها را معدوم سازند. این شب بسپاهیان کراسوس خیلی بد و سخت گذشت. آنها نه در فکر دفن کشتگان بودند، و نه در خیال بستن زخمهای مجروحینی که از شدیدترین دردها جان میسپردند. هر کس ببدبختی خود مینالید و همه این بدبختیها را حتمی میدانستند، چه منتظر روز باشند یا در جلگه های بی پایان متفرق شوند. مجروحین آنها نیز باعث آشفتگی احوالشان بودند، اگر آنها را با خودشان میبردند، فرار کندتر میشد و هرگاه در محل میگذاشتند، فریادهای آنان پارتیها را از فرار سپاهیان آگاه میساخت. با وجود اینکه میدانستند، کراسوس باعث بدبختی آنها بود، باز میخواستند او را ببینند و حرفهای او را بشنوند، ولی او در گوشهء تاریکی خوابیده و سر را با کلاه پوشیده به این جمعیت نمونهء نمایانی از تلون اقبال مینمود و بمردم عاقل از نتایج دیوانگی و جاه طلبی به او میگفت، که تو چیزی نیستی، زیرا دو نفر را بر تو ترجیح میدهند(27). (کراسوس بند 35). اُکتاویوس(28)، یکی از نایبان کراسوس، و کاسیوس خواستند او را بلند و تشجیعش کنند، ولی چون دیدند که حرفهای آنان اثری در او نمیکند، رؤساء و دسته های صد نفری و سایر دسته ها را جمع کرده شتابان مجلسی مشورتی آراستند و تصمیم حرکت را گرفته اردو را بلند کردند، بی اینکه شیپوری بدمند. در ابتداء نظم و ترتیب در خاموشی اجراء میشد، ولی همین که مجروحین دریافتند، که آنها را بخودشان وامیگذارند، فریادها و ناله هاشان تمام اردو را فروگرفت و باعث اختلال و بی نظمی عجیبی گردید. سپاهیانی، که اول حرکت کرده بودند، چون این صداها را شنیدند پنداشتند که دشمن شبیخون زده، این بود، که برگشته صف بستند، مجروحینی را که در دنبال آنها بودند، بمالها حمل کردند، اشخاصی را که کمتر مریض بو��ند از مالها بزیر آوردند و وقت گران بهاء را بدین ترتیب از دست دادند. فقط سیصد نفر سوار در تحت ریاست ایگ ناتیوس(29) در نیمهء شب به کاره (حرّان) رسیدند. این صاحب منصب بزبان خود قراولان بارو را صدا زد و پس از اینکه جواب رسید، گفت به کاپونیوس(30) کوتوال قلعه بگوئید، که کراسوس نبردی بزرگ با پارتیها کرد و پس از آن، بی اینکه چیزی بگوید و خود را بشناساند، بطرف پلی که کراسوس بر فرات ساخته بود رفته با سوارها نجات یافت، ولی او را از اینکه سردارش را گذارده فرار کرده بود، توبیخ کردند. اما خبری، که او به کاپونیوس داد، برای کراسوس مفید افتاد. این صاحب منصب از پیغام مبهم فهمید که خبر خوب نیست، و بر اثر آن ساخلو را مسلح کرد و همین که شنید، کراسوس در حرکت است به استقبالش رفته او را با قشونش بشهر آورد، پارتیها، اگرچه از فرار رومیها آگاه شدند نخواستند شبانه او را تعقیب کنند. در طلیعهء صبح آنها به اردو ریخته مجروحین را به عدهء چهارهزار نفر از دم شمشیر گذرانیدند و سواره نظامشان جلگه ها را پیموده کسان زیادی را که راه را گم کرده بودند، گرفتند. ورگون تینوس(31) یکی از نواب کراسوس، در باب راه اشتباه کرده با چهار دسته بطرف تپه ای رفت، روز دیگر پارتیها رسیده به او حمله کردند و با وجود دفاع سخت همه را کشتند. فقط 20 نفر شمشیر بدست خودشان را بمیان دشمن انداختند، تا مگر از میان قشون راهی بیابند. در این وقت پارتیها از شجاعت آنها در حیرت شده صفوف خود را گشودند، تا آنها بگذرند و بدین ترتیب این 20 نفر جان بسلامت در برده به کارّه (حرّان) رسیدند. (کراسوس، بند 35). در این احوال به سورِنا خبر کذبی رسید که کراسوس با بهترین قسمت قشون خود فرار کرده، در کارّه فقط مردمی هستند که بر حسب اتفاق جمع شده اند شایان آن نیستند که مورد توجه گردند. در ابتداء او تصور کرد که ثمرهء جنگ را از دست داده، ولی بعد چون تردیدی در باب این خبر داشت، صلاح را در این دید که در این باب تحقیقاتی کند، تا معلوم گردد که باید کارّه را محاصره کند یا این شهر را رها کرده بتعقیب کراسوس بپردازد. با این مقصود ترجمانی را که دو زبان میدانست، انتخاب کرده به او دستور داد که بدیوار شهر کارّه نزدیک شده کراسوس و کاسیوس را بخواند و بگوید، که سورِنا میخواهد با آنها مذاکره کند. مترجم مأموریت خود را انجام داد و کراسوس با میل پیشنهاد ملاقات را پذیرفت. کمی پس از آن اعرابی، که سابقاً کراسوس و کاسیوس را دیده با آنها آشنا بودند وارد شدند و کاسیوس را دیدند، روی دیوار شهر به او گفتند که سورِنا میخواهد با رومیها داخل مذکراه شود. او اجازه خواهد داد که رومیها عقب نشسته بروند، بشرط اینکه روابط حسنه با پادشاه پارت برقرار کنند و بین النهرین را به او واگذارند. ضمناً گف��ند که: صلح بهتر از جنگ است. کاسیوس به این امر راضی شد و خواست که روز و محل ملاقات کراسوس با سورِنا معین شود. اعراب گفتند که باید موضوع را به سورِنا اطلاع داد و پس از آن رفتند. (کراسوس، بند 37). سورِنا، از اینکه رومیها در کارّه هستند و نخواهند توانست از محاصره بیرون جهند، مشعوف گشت. روز دیگر پارتیها بشهر نزدیک شده و برومیها فحش داده، گفتند که اگر کراسوس را در زنجیر تسلیم نکنند قراردادی منعقد نخواهد شد. رومیها فوق العاده از این رفتار مکدر گشته به کراسوس گفتند، بیهوده منتظر کمکی از طرف ارمنستان مباش و فقط در فکر فرار باش. برای بهره مندی لازم بود، مسئلهء فرار را از تمام اهالی کارّه مکتوم دارند، تا وقت اجرای آن برسد، ولی آندروماخوس(32) خائن ترین مردمان، از خود کراسوس، که او را رازدار و رهنمای خود قرار داده بود، این سرّ را دانسته به پارتیها رسانید، و چون پارتیها شب جنگ نمیکنند و اینکار آنها آسان هم نیست، آن دروماخوس، از ترس آنکه مبادا پارتیها به کراسوس نرسند، کراسوس را از راه های مختلف برد و بالاخره بباتلاقها و راه هائی انداخت که درّه هائی آنرا قطع میکند، تا مجبور شوند، همواره برگشته از این راه براهی دیگر افتند و بدین ترتیب وقت را بواسطهء اشکال حرکت از دست بدهند. جمعی از رومیها سوء ظن از آن دروماخوس حاصل کرده نخواستند او را پیروی کنند. خود کاسیوس راه کارّه را پیش گرفت. در این وقت اعرابی، که با او بودند، گفتند، تأمل کنید، تا ماه از عقرب بیرون آید، او جواب داد. «من از قوس بیشتر میترسم» (اشاره بکمان پارتی. م.) و شتافته خود را با پانصد سوار به آسور رسانید. دیگران که راهنمای خوبی داشتند، به کوه سیناک(33) رسیدند و قبل از طلوع آفتاب در امنیت بودند، عدهء اینها پنج هزار نفر بود و رئیسشان صاحب منصب خوبی اُکتاویوس نام. (کراسوس، بند 38). چون روز شد، کراسوس از خیانت آن دروماخوس، که او را در چنین باتلاقهای سختی افکنده بود، در حیرت فرورفت. او چهار دسته پیاده نظام و عدهء کمی سوار و پنج نفر لیکتور(34) همراه داشت، بشاهراهی ورود کرده بود و بیش از 12 اِستاد (تقریباً نیم فرسنگ) در پیش نداشت تا به اُکتاویوس برسد. در این وقت دشمنان به او رسیدند و او بقلهء دیگر کوههائی رسید که صعود به آن آسانتر، ولی امنیت جاها کمتر است و نیز از حیث بلندی از سیناک پست تر بنظر می آمد. این کوهها بوسیلهء زنجیره ای دراز بکوه سیناک اتصال مییابد. در این وقت، چون اُکتاویوس دید، که کراسوس در خطر است، اول شخصی بود که با عدهء کم همراهانش بکمک او رفت. بعد دیگران از او پیروی کردند و اینها از بی حمیتی خودشان نادم گشته و به پارتیها حمله برده آنها را از تپهء کوچکی بزیر راندند. بعد دور کراسوس را گرفته گفتند که تیری از دشمن بسردارشان اصابت نخواهد کرد مگر اینکه بدواً تمامی آنها کشته شوند. سورِنا، چون دید، که پارتیها حرارت سابق را بجنگ کردن ندارند، و اگر شب دررسد و رومیها بکوهها برسند، دیگر اسیر کردن رومیها محال است، باز بحیله متوسل گشت تا کراسوس را فریب دهد. او چند نفر اسیر رومی را فراراند و قب بقراولان دستور داد، در حضور اینها صحبت کرده بگویند که پادشاه پارت نمیخواهد با رومیها جنگی امان ناپذیر کند، بعکس او میخواهد مورد دوستی رومیها گردد و نسبت به کراسوس انسانیت خواهد کرد، بنابراین پارتیها حمله شان را موقوف داشتند و سورِنا آرام با صاحب منصبان عمدهء خود به تپه نزدیک شده زه کمانش را باز و دست خود را بطرف کراسوس دراز کرده او را طلبید، تا داخل مذاکره گردد و به او اطمینان داد، که پادشاه برخلاف میلش شجاعت و نیروی خود را برومیها نشان داد، ولی اکنون حاضر است، که ملایمت و عنایت خود را برومیها نموده با آنها صلح کند و بعد اجازه دهد، که رومیها عقب نشینند. (کراسوس، بند 39). تمامی قشون رومی سخنان سورِنا را با شعف اصغاء کردند، ولی کراسوس که تا این زمان جز خدعه چیزی از پارتیها ندیده بود و جهتی هم برای تغییر حال پارتیها نمیدید، این سخنان را باور نکرد و با صاحب منصبان خود به شور پرداخت، اما سربازان فریادکنان فشار می آوردند که کراسوس بملاقات سورِنا برود و او را دشنام داده میگفتند، تو ما را بطرف مرگ میبری، زیرا میخواهی با دشمنی جنگ کنیم، که تو از روبرو شدن و مذاکرهء با آن هم واهمه داری، کراسوس در ابتداء خواست آنها را با ملایمت و خواهش نرم کند و به آنها گفت، که اگر در بلندیهائی، که دشمن به آسانی به آن دست نخواهد یافت، باقی روز را بمانید، شب میتوانید به آسانی فرار کنید حتی به آنها راهی را که میبایست اختیار کنند، نشان داده نصیحت کرد که این امید نزدیک را نباید فدای ترس کنند، ولی وقتی که دید، سربازان در حال طغیان اند و با تهدید اسلحه شان را بیکدیگر میزنند، از ترس اینکه مبادا دست بسردارشان بلند کنند، از تپه بزیر آمد و بطرف قشون برگشته این کلمات را بطور ساده گفت: «اُکتاویوس و پترونیوس و شما ای صاحب منصبان رومی، می بینید، که چگونه مرا در فشار میگذارند که نزد دشمن بروم شما شاهدید که چه عنف و اجباری نسبت بمن روا میدارند. اگر شما از این خطر نجات یافتید، بتمام مردم بگوئید، که بواسطهء خدعهء دشمن من کشته شدم، نه از جهت خیانت هموطنانم». اُکتاویوس نخواست او را تنها بگذارد و با او از تپه پائین آمد و کراسوس لیکتورهای خود را، که میخواستند از دنبال او روند، برگردانید. (کراسوس بند 40). از طرف بیگانگان اول اشخاصی، که به استقبال کراسوس آمدند، یونانی های دورگه بودند (یعنی اولاد یونانیهائی که زنان بومی گرف��ه بودند. م.) اینها از اسب فرود آمده کراسوس را تکریم کردند و بزبان یونانی به او گفتند، کس بفرستید، تا ببینند که سورِنا و همراهان او هیچگونه اسلحه ندارند. کراسوس جواب داد که اگر من قدر و قیمتی پست برای زندگانی خود قرار میدادم، نمی آمدم که خود را بشما تسلیم کنم و بعد او، روس سیوس(35) و برادر او را فرستاد، تا بداند، که در چه باب باید مذاکره کنند و این ملاقات چقدر طول خواهد کشید. سورِنا فوراً این دو برادر را توقیف کرد و خودش سواره با صاحب منصبان عمده اش حرکت کرده، همینکه به کراسوس رسید، گفت: «عجب! سردار رومی پیاده است، و ما سواریم» این بگفت و امر کرد اسبی بیاورند. کراسوس جواب داد: «این حال ما نه تقصیر شما است و نه تقصیر من. هرکدام از ما موافق عادات مملکتش رفتار کرده». سورِنا پس از آن گفت: «از این زمان بین هیرودشاه و رومی ها عهد دوستی و اتحاد منعقد است، ولی شرایط این عهد باید در کنار فرات معین گردد، زیرا شما رومیها شرایط قراردادی را که می بندید، همیشه بخاطر نمی سپارید». سورِنا بعد از این سخنان دست خود را بطرف کراسوس دراز کرد. کراسوس میخواست کس بفرستد، تا اسبی برای او آورد، ولی سورِنا گفت لزومی ندارد: پادشاه این اسب را بشما هدیه میکند. در این لحظه اسبی آوردند که دهنهء آن طلا بود. میرآخوران به کراسوس کمک کردند تا به اسب بنشیند و بعد اسب را زدند تا او تندتر حرکت کند. اُکتاویوس در این حال زمام اسب را گرفت و پتریوس نیز. دیگران هم که با کراسوس بودند، دور او را گرفتند تا نگذارند میرآخوران اسب را برانند. در نتیجه طرفین بیکدیگر فشار دادند و همهمه و غوغائی بلند شد. پس از آن دیری نگذشت که طرفین بهم افتادند و اُکتاویوس شمشیر خود را کشیده یک مهتر بیگانه را کشت و بعد ضربتی از پشت به او آمد و افتاد و مرد. پترونیوس که سپر نداشت ضربتی بجوشن برداشت و از اسب بزیر جست، بی اینکه زخمی بردارد. کراسوس را بروایتی یک نفر پارتی موسوم به پوماکسارث(36) کشت بروایت دیگر یک پارتی دیگر ضربت مهلکی به او زد و پوماکسارث سرش را برید. (کراسوس، بند 41). پس از کشته شدن کراسوس مضامین نوشته های پلوتارک راجع به این جنگ چنان است، که ذکر شد. اما در باب کشته شدن کراسوس، چون خود پلوتارک هم حس کرده که این روایت مصنوعی بنظر می آید و شلاق زدن میرآخواران به اسب و راندن آن چگونه میتوانست باعث جنگ شود، در بند 42 این کتابش گوید: ولی روایت موافق حدسیاتی است نه اطلاعات صحیح، زیرا از تمامی اشخاصی که حاضر بودند بعضی هنگام جدال کشته شدند و برخی فرصت یافتند، که بطرف تپه فرار کنند. بعد مورّخ مزبور گوید: پارتیها بزودی بعد از آنها به تپه رسیدند و گفتند که کراسوس از جهت خیانتش بجزای خود رسید، اما سورِنا شما را دعوت میکند، که بی تر�� نزد او روید. پس از آن بعضی از تپه پائین آمده تسلیم پارتی ها شدند و برخی، همین که شب دررسید، بپراکندند. از اینها فقط عدهء کمی نجات یافتند، زیرا بیشتر اشخاص را اعراب تعقیب کرده کشتند. گویند که این سفر جنگی برای رومیها بمرگ بیست هزار و به اسارت ده هزار نفر سپاهی تمام شد. سورِنا سر و دست کراسوس را نزد هیرود پادشاه، که در ارمنستان بود، فرستاد در همانوقت بسلوکیه چاپارهائی روانه کرد که به اهالی بگویند، او کراسوس را زنده بدان جا میبرد. و دبدبهء غریبی تدارک کرد و این طنطنه را بطور استهزاء جشن فتح خود خواند (مقصود این است که چون سرداران رومی عادت داشتند، جشن فتح خودشان را در روم بگیرند و بعد از غلبه بر بعض پادشاهان آسیای صغیر و ممالک دیگر، این پادشاهان را مجبور میکردند، با حال فلاکت بار شخصی مغلوب و ذلیل در این جشنها شرکت کنند، سورِنا خواست همین رفتار را دربارهء شبیه(37)کراسوس مجری دارد و چون چنین جشنی در میان پارتیها معمول نبود، در این مورد سورنا بطور مضحک تقلید رومیها را درآورد (برای فهمیدن معنی این رفتار باید در نظر داشت، که اهالی سلوکیه یونانی بودند و معلوم است، که رومیها را بر اهالی مشرق زمین ترجیح میدادند. مترجم.). بعد پلوتارک گوید: سورِنا از میان اُسراء شخصی را کایوس پاک سیانوس(38) نام، که کام به کراسوس شبیه بود، برگزید، به این شخص لباس پارتی پوشید و به او آموختند که هر زمان او را کراسوس نامند یا امپراطور خطاب کنند جواب بدهد. ترتیب حرکت چنین بود: او بر اسبی نشسته بود و چند نفر شیپورچی و فراش که بر شترها سوار بودند، دستهء چوب و تبری بدست داشتند (تقلید لکیتورهای رومی) از این چوب ها همبانهائی آویخته بود و بر تبرها سرهای رومیهائی که تازه کشته شده بودند، نصب شده بود. از عقب پاک سیانوس دسته ای از زنان بدعمل سلوکیه، که تماماً سازنده و خواننده بودند می آمدند و آوازهائی میخواندند که تماماً توهین و استهزاء کراسوس بود و دلالت بر بی حمیتی و لهو و لعب او میکرد. این نمایش سخره آمیز را برای مردم عوام ترتیب داده بودند، ولی سورِنا برای خواص چنین کرد: او سنای سلوکیه را منعقد داشته امر کرد کتاب هزلیات آریستید(39) را، که می له زیاک(40) نام داشت، بیاورند این کتاب را در ارّابهء روس تیوس(41) یافته بودند و سورِنا میخواست به اعضای سنای سلوکیه نشان دهد که رومیها تا چه اندازه از حیث اخلاق مردمانی پست اند که حتی در وقت جنگ از خواندن هزلیات و از اشتغال بکارهای شنیع، خودداری ندارند. سنای سلوکیه در این مورد فهمید که معنی حکایت بزاس(42) که اِزوپ(43)یونانی نوشته، چقدر صحیح است. او دید که سورِنا با این کتاب هزلیات را در جیب پیش گذارده و در جیب عقب یک دستگاه شهوت رانی را که از دنبال خود میکشد، جا داده و این دستگاه دلالت میکند بر اینکه حتی در مملکت پارتیها سی باریس(44) نوین پدید آمده. (این عبارت پلوتارک را باید روشن کنیم. در ایطالیا در قسمتی موسوم به لوکانی شهری بود،(45) که آنرا باریس مینامیدند. این شهر در 510 ق. م. خراب شد. اهالی شهر مزبور از حیث تن پروری و زندگانی بسیار ملایم معروف بودند. مانند مثل گویند: بقدری اینها به تن آسانی خو کرده بودند که شخصی، چون دید، غلامی هیزم میشکند، عرق کرد و دیگری شکایت میکرد که شب گذشته نتوانست بخوابد، زیرا یکی از گلهای سرخ، که بر بسترش پاشیده بودند، از وسط تاه خورد. مقصود پلوتارک این است، که زنانی، که از دنبال قشون سورِنا حرکت میکردند، اشخاصی مانند سی باریسها بودند. م.). این ارّابه های زیاد که زنان غیرعقدی سورِنا را حمل میکرد، لشکر او را شبیه افعیها و نیز مارهائی میداشت، که سی تال(46) نامند، زیرا سر این لشکر از حیث نیزه و پیکان و اسبهای جنگی وحشت آور بود و دُم آن بزنان بدعمل و روسپی، با آلات موسیقی، خاتمه مییافت و تمامی شب با آوازها و لهو و لعب و عیش و عشرتها در مجلس چنین زنانی بدعمل بسر میرفت. روس نیوس بی تردید مستحق توبیخ است، ولی پارتیها چقدر بی حیاء بودند که لهو و لعب رومی ها را استهزاء میکردند، حال آنکه پادشاهان اشکانی آنها غالباً از زنان بدعمل شهر می لت (شهر یونانی در آسیای صغیر. م.) و شهرهای دیگر پونیه زاده بودند. (کراسوس بند 42). چنین است نوشته های پلوتارک. او ندرتاً قلم را تابع حسیات میکند، ولی در اینجا متانت را از دست داده. بنابراین باید گفت که فتح سورِنا نسبت به کراسوس و بعد اظهارات او در مجلس سنای سلوکیه بر پلوتارک بقدری ناگوار آمده که نتوانسته است حسیات خود را چنانکه شایان مورخی است، اداره کند والاّ، بجای این همه عبارت پردازی و تشبیهات غیرمناسب، کافی بود بگوید: توبیخ رومیها به سورِنا نمیبرازید، زیرا خودش هم مانند آنها عشرت پرست بود یا بدتر از آنها. پس از آن پلوتارک گوید (کراسوس بند 43): وقتی که سورِنا نمایشی در سلوکیه میداد، هیرود پادشاه با آرتاواسد(47) پادشاه ارمنستان صلح کرد و خواهر او را برای پسر خود پاکروس گرفت. در این موقع دو پادشاه ضیافتهائی برای یکدیگر میدادند و در موقع مهمانیها تصنیفاتی از ادبیات یونان میخواندند زیرا هیرود نسبت بزبان و ادبیات یونانی بیگانه نبود و آراتاواسد در این زبان نمایشی حزن انگیز و خطابه ها و چیزهائی راجع به تاریخ نوشته بود. وقتی که حاملین سرِ کراسوس بدرب طالار پذیرائی رسیدند، مهمانان از سر میز برخاسته بودند و بازی گری از شهر ترال(48) که ژازُن(49) نام داشت، بازی آگاوه(50) را از تصنیف اوری پید(51)، موسوم به باکّانت، نمایش میداد و تمام حضار با لذتی هرچه تمامتر بسخنان او گوش میدادند د�� این حین سیلاس به طالار وارد شده در پیش پادشاه بخاک افتاد و سر کراسوس را بپای او انداخت. در حال هلهلهء شادی و کف زدنهای مهمانان شروع گردید و خدمه به امر پادشاه سیلاس را سر میز نشاندند، اما ژازُن که بیکی از آوازخوانان لباس پانته را پوشانده بود، فوراً سر کراسوس را برداشت و این اشعار آگاوهِ را خواند: «از بلندی کوهستانهایمان این بچه شیر را، که آفت جلگه های ما است به اینجا آوردیم. از این صید، که باعث سعادت است، فاتح را مفتخر میدانیم» از این مناسب خوانی، تمامی حضار لذت بردند و نمایش دهندگان دنبالهء این شعر را خواندند، یعنی آنجای را، که آوازخوانان می پرسند: «چه دستی او را زد؟» و آگاوِه جواب میدهد. «دست من شرف این کار را داشت». در این حین پاماکسارث از سر میز برخاسته و سر کراسوس را برداشته گفت: این قطعه ای را، که ژازُن خواند، بیشتر بمن راجع است (چنانکه بالاتر گفته شد، پوماکسارث موافق روایتی قاتل کراسوس بوده). چنین است نوشتهء پلوتارک در بند 43 کتاب کراسوس و چون او یونانی بود و کتابش را بیونانی نوشته لازم ندیده، توضیحاتی بدهد، ولی ما باید جاهای تاریک نوشته های او را برای خوانندگان این کتاب روشن سازیم و بنابراین گوئیم: اوری پید، یکی از شعرای نامی یونان است، که از 480 تا 405 ق. م. میزیست و نمایشاتی حزن انگیز ساخته. او با سقراط حکیم معاصر و دوست بود، مانند حکیم مزبور اعتقاد به ارباب انواع یونانی نداشت و گفته های یونانی ها را جزء خرافات و افسانه ها میدانست چنانکه معلوم است سقراط را آتنیها از جهت عقیده اش بخدای یگانه به اعدام محکوم کرده زهرش دادند. اما اوری پید، که رشادت و ثبات سقراط را نداشت، ترسید که مبادا طالع حکیم مزبور دامن گیر او هم بشود و خواست کاری کند که در نزد مردم پاک گردد و همه بدانند که او بخدای یگانه معتقد نیست. بنابراین برای هر یک از ارباب انواع تصنیفی نوشت، از جمله باکوس(52) رب النوع شراب بود که یونانی ها او را پسر زؤس (ژوپی تر) خدای بزرگ میدانستند. این رب النوع یونانی مانند سایر ارباب انواع معابدی داشت و زنانی، که کاهنات معبد او بودند، باکانت نام داشتند برای باکوس همه ساله جشنی میگرفتند و در این جشنها مرد و زن با هم مخلوط گشته با عربده های مستی و غوغا بهم میافتادند و مرتکب فسق و فجور گوناگون میشدند، گاهی هم در موقع این جشنها و شب نشینی ها قتلی اتفاق میافتاد. این مجالس جشن را باکانال(53) مینامیدند. باری اوری پید برای باکوس تصنیفی کرد موسوم به باکانت، که مفادش این است: پانته پادشاه شهر تب در زمان حکمرانی خود عبادت باکوس را با آن اعمال قبیح و زشت منع کرد. عبادت چنین بود که در هر سال در مدت چند روز معین زنان شهر از هر طبقه عریان گردیده، پوست ببر یا پلنگی را بخود بسته، سر و پا برهنه بکوهستانها رفته شراب زیاد میخوردند و بهمه قسم فسق و فجور میپرداختند از جمله آگاوِه مادر پادشاه در ایام این جشنها با زنان دیگر بهمان کارها اشتغال میورزید پانته برای منع مادرش از این کارها بکوهستانی که در آنجا عید باکوس را گرفته بودند، رفت، ولی بهره مند نشد، زیرا مادر پادشاه با زنان دیگر او را گرفته کشتند و از فرط مستی و قوت شهوت ندانستند که او پادشاه تِب است. پس از کشته شدن پانته سرش را بریده بشهر بردند و بمردم گفتند «این گرازی یا بچه شیری بود، که در کوهستان پدید آمد و مجلس عیش ما را بهم زد. ما هم بوقت باکّوس او را گرفته سرش را بریدیم». اوری پید میخواسته در ضمن این تصنیف بمردم بفهماند، که دین باکوس بقدری محکم و قوی است که اگر پادشاهی هم بر ضدّ آن باشد، مادرش سر او را میبرد. پس از این توضیح معلوم است، که میبایست بجای آگاوِه سر گراز یا بچه شیری را بمجلس آورده بحضار نشان دهد، در این موقع سر کراسوس را برداشته بمجلس آورده و آنرا بپای اُرُد (هیرود پلوتارک) انداخته، بعد اشعاری را هم، که اِوری پید از قول آگاوِه نوشته است، خواند (ترجمهء اشعار بالاتر، ذکر شد). بعد پلوتارک گوید (کتاب کراسوس، بند 44): پادشاه را رقابت پوماکسارث چنان خوش آمد که امر کرد هدیه ای را، که قانون مملکت پاداش کشتن سرداری قرار داده، به او بدهند و یک تالان(54) هم به ژازُن داد. چنین بود خاتمهء سفر جنگی کراسوس که آخرش را باید حُزن آور دانست، ولی... (از اینجا پلوتارک بمطلب دیگر میپردازد، که در جای خود بیاید.م.). گفته های بعض مورخین دیگر: آنچه که تا اینجا در باب سفر جنگی کراسوس بطرف مشرق و جنگ حرّان گفته شد، از قول پلوتارک بود که با شرح و بسط چگونگی را ذکر کرده. بعض نویسندگان دیگر هم چیزهائی نوشته اند، که اگر چه بپای نوشته های مبسوط پلوتارک نمیرسد، باز باید ذکر کرد، زیرا اطلاعاتی میدهند که پلوتارک به سکوت گذرانیده: کراسوس وقتی که به ایالات سوریه منصوب گردید، یعنی پروکنسول گردید، در روم سمت کنسولی را داشت و این سال مطابق 55 ق. م. است. (دیوکاسیوس، کتاب 39). آبگاروس(55) (بعضی آکباروس و آوگاروس نوشته اند، باید آکباروس صحیح تر باشد، زیرا مصحف اکبر عربی است. م.) پادشاه اُسران(56) (خُسرُوِن)، وقتی که پومپه در آسیا بود، متحد روم گردید، ولی پس از رفتن او قوت پارت را حس کرده بطرف اُرد رفت. (دیوکاسیوس، کتاب 40). الخودونیوس(57) یکی از مشایخ عرب، نیز در ابتداء متحد روم بود، ولی همین که دید پارت قوی تر است، طرفدار آن گردید. (دیوکاسیوس، بند 40). برای روشن ساختن فکر دیوکاسیوس لازم است توضیح دهیم، که اگر کراسوس به ارمنستان رفته بود و در آنجا با اُرُد میجنگید. اتحاد یا عدم اتحاد آباروس و الخودونیوس اهمیتی نمیداشت، زیرا جنگ در جلگه های بین النهرین وقوع نمی یافت و ارمنستان میدان جنگ میشد، ولی اُرُد چون خطر رومیها را در بین النهرین دریافت، پادشاه اُسرُانِ و اعراب سنیت(58) را (که قبیله ای بود. م.) بطرف خود جلب کرد. رفتن اُرُد هم بطرف ارمنستان خیلی مهم بود، زیرا ارمنستان را اشغال کرده نگذاشت سواره نظام آن، که قوی بود، بقوهء کراسوس ملحق شود. قشون پارتی فقط از سواره نظام تشکیل شده بود و نمیتوان گفت، که عادت پارتیها چنین بوده که فقط سواره نام را در جنگها بکار برند، زیرا در مواردی که ذکرش بیاید، پیاده نظام نیز در جنگها داشته اند. بنابراین تشکیل قشون پارتی فقط از سواره نظام در این جنگ از روی فکر و حساب بوده و مُمزِن(59) گوید که این فکر سورِنا فکری بوده عمیق و عالی، از طرف دیگر برای اشغال ارمنستان کوهستانی پیاده نظام بیشتر مناسبت داشت و اُرُد پیاده نظام را بدانجا برد، تا در کوهستانهای آن مملکت خوب بتواند حرکت کند. اگرچه در قسمت تشکیلات دولت پارت از قشون صحبت خواهد بود، ولی، تا بدانجا برسیم، بمناسبت جنگ حرّان، باید هم اکنون شمه ای از سواره نظام پارتی بگوئیم. سواره نظام پارت از دو قسمت متمایز تشکیل میشد: قسمتی سواره نظام سبک اسلحه بود و اسلحهء دفاعی، یعنی جوشن و زره و غیره، نداشت. اینها فقط با تیر و کمان مسلح بودند و کارشان این بود، که بچابکی پیش روند یا عقب بنشینند. اینها هیچگاه جنگ تن بتن نمیکردند، زیرا اسلحهء دفاعی نداشتند، فقط از دور تیر میانداختند، و وقتی که دشمن اینها را تعقیب میکرد، چون سبک اسلحه بودند به چابکی عقب می نشستند و در این وقت قیقاج بدشمن تیر میانداختند، یعنی جنگ کنان فرار میکردند. بنابراین دشمن تلفات میداد، بی اینکه بتواند تلفاتی وارد آورد و بالاخره خسته شده می ایستاد. در این وقت سواران پارتی برگشته باز باران تیر بدشمن می باریدند و همینکه او حمله میکرد، دوباره عقب نشسته قیقاج تیر میانداختند و هیچگاه داخل جنگ تن بتن نمیشدند. کار دیگر اینها بلند کردن گرد و خاک بود، تا دشمن نتواند تمیز بدهد، که بکدام طرف فرار میکنند. قسمت دیگر قشون، سواره نظام سنگین اسلحه بود، یعنی قسمتی که غرق آهن و پولاد میگشت و کلاه خود و زره یا جوشن و بازوبند و زانوبند و غیره داشت و حتی اسبهایشان غرق آهن بودند. اسلحهء تعرضی اینها کامل بود و نیزه و شمشیر و خنجر داشتند. این سواره نظام برای حمله و داخل شدن در جنگ تن بتن تدارک شده بود. پارتیها چون میدانستند که پیاده نظام روم خیلی ورزیده و مشق کرده و دارای دیسیپلین سخت است، در صلاح خود نمیدیدند، که جنگ را با حمله و جدال تن بتن شروع کنند. بنابراین در ابتداء جنگ سواره نظام سبک اسلحهء خود را بکار انداخته بقدری جدال را امتداد میدادند، که دشمن خسته میشد و نمیدانست، چگونه حریف را بجنگ تن بتن مجبور دارد. بعد، پس از اینکه این حال برای دشمن افسرده و فرسوده روی میداد، آنگاه سواره نظام سنگین اسلحه حملهء خود را شروع میکرد و تلفاتی زیاد وارد آورده غالب می آمد. پلوتارک گوید: که روز اول جنگ پارتیها پانصد نفر اسیر رومی گرفتند، ولی دیوکاسیوس گوید: که روز اول اسیر نگرفتند. (کتاب 40، بند 24). پادشاه اُسرُاِن، که در قشون رومی بود، تا پس از مرگ پسر کراسوس با رومیها بماند و بعد، وقتی که پارتیها از جبهه برومیها حمله کردند، او از پس بر آنها حمله کرد. (دیوکاسیوس، کتاب 40، بند 23). ژوستن در تمجید پارتیها گوید (کتاب 41، بند1): «باید با حیرت بشجاعت پارتیها نگریست، این شجاعت آنها را بقدری بلند کرد، که مردمانی که آقای آنها بودند، تابع آنها شدند. حتی روم در زمان اعلی درجهء اقتدارش سه دفعه با بهترین سردارانش به آنها حمله کرد و در نتیجه دانست که از تمام ملل و مردمان اینها یگانه مردمی هستند، که نه فقط با رومیها برابرند، بل فاتح آنهایند. باید این را هم گفت که برای پارتیها حملهء رومیها را دفع کردن آنقدر باعث افتخار نبود، که در میان مردمانی مانند آسوریها، مادیها و پارسی ها، یعنی مردمانی که دارای آنهمه نام بودند، بلند گشتند و هزار شهر دولت باختر را تسخیر کردند، و حال آنکه سکاهائی که همسایگان پارتیها بودند آن همه فشارهای سخت به آنها میدادند و آن همه جنگهای پی در پی میکردند» (مقصود ژوستن این است، که پارتیها در دو جبهه با مردمان قوی جنگ میکردند و با وجود این فاتح بیرون می آمدند. در جبههء غربی با رومیها و در جبههء شمال شرقی با سکاها و مردمان دیگر، که به ایران فشار می آوردند). دیوکاسیوس گوید، که جنگ حرّان در اواسط سال 53 ق. م. روی داد، ولی اُوید(60) که یکی از نویسندگان قدیم است، تاریخ آنرا در ماه ژون سال مذکور (10 خرداد - 10 تیر) ضبط کرده. نتایج جنگ حرّان: نتایج این جنگ برای پارتیها چنین بود: 1 - بین النهرین را تا انتهای آن، که رود فرات است، رومیها گم کردند و متعلق بپارت شد. 2 - ارمنستان تا مدتی بکلی از تحت نفوذ رومیها بیرون آمد و تابع دولت پارت گردید. 3 - تمام مشرق زمین از این فتح پارتیها متأثر گردید و تا اندازه ای بجنب و جوش آمد و یهودیها، که قید خارجه را با سختی تحمل میکردند و از دستبرد کراسوس به ذخایر معبدشان متنفر و مغموم بودند، اسلحه برداشتند، ولی باید گفت نتایجی، که از این جنگ حاصل شد، کمتر از اهمیت آن بود، زیرا در این وقت میشد، تمام آسیای صغیر، یعنی کاپادوکیه و فریگیه و کیلیکیه و سایر قسمتهای آن را بحرکت آورد و اگر چنین میشد، کار رومیها در این صفحات خیلی سخت میگشت، زیرا این ممالک مهیج بیطرف نمانده جنگ تعرضی را پیش میگرفتند و با این حال معلوم است که روم موقعش سخت میشد و مجبور میگشت آسیا را تخلیه کند، ولی این نتیجه با اینکه طبیعی بود، حاصل نشد، جهت آن چیست؟ جهت این است، که در این زمان پادشاهی مانند مهرداد ششم پُنت وجود نداشت و اُرُد پادشاهی نبود، که بتواند چنین نهضتی را اداره کند. اما در داخلهء پارت، این جنگ برای سورِنا، که فاتح آن بود نتیجهء معکوس بخشید: بجای اینکه اُرُد پاداشهای خوب به او بدهد، بنامش رشک برده نابودش کرد و پس از او دولت پارت سرداری بلیاقت و رشادت او نیافت، زیرا سیلاّک، که پس از او می آمد، کار نمایانی در جنگ پارتیها با کراسوس نکرده بود. اُرُد حق ناشناسی غریبی نسبت به سورِنا بروز داد بخصوص که، او مهرداد سوم اشکانی را شکست داده اُرُد را بر تخت نشانیده بود. سورِنا مظلوم واقع شد، ولی در تاریخ ایران و روم اهمیت بسزا دارد. اما اینکه به چه وسیله سورِنا را کشتند، در دُرَرالتیجان ذکر شده، که به اجزای سنّماری(61) کشته شد. (ج 2 ص145). ولی چون مدرک این خبر را صاحب کتاب مذکور ننموده، فقط بذکر آن اکتفا میشود. (العهده علی الراوی). اهمیت این جنگ: جنگ کارّه در تاریخ ایران نظیر ندارد. این اول دفعه ای بود که ایرانیها با رومیهای عالمگیر طرف شدند و فاتح بیرون آمدند. ممکن است گفته شود که ساسانیان نیز رومیها را مغلوب ساختند و کراراً به روم شرقی با یونانیان شکستهای فاحش دادند، ولی با قدری دقت معلوم خواهد شد، که این نظر صحیح نیست. رومیهای دورهء ساسانیان غیر از رومیهای این زمان بودند و یونانیهای روم شرقی ورای یونانیهای زمان داریوش اول و خشیارشا. در این زمان رومیها هنوز از حیث اخلاق فاسد نشده بودند، و بعلاوه، چون فتحی پس از فتح کرده بودند، روحشان چنان قوی بود، که خودشان را غیرمغلوب میدانستند. قرطاجنه را از پا درآورده، دولت مقدونیه و یونان را تابع کرده، از دولتهای بطالسهء مصر و سلوکی های سوریه ایالاتی ساخته، پادشاهان آسیای صغیر را یکایک دست نشانده کرده، حتی اعجوبه ای را مانند مهرداد ششم پنت بدست خودش نابود ساخته، مملکت گالی ها را تسخیر و اسپانیا و بسیاری از ممالک دیگر را بلعیده با این حال به رود فرات رسیده بودند. در چنین حالی جنگ آنها با پارتیها درگرفت و در اینجا بیچاره شدند. راست است که کراسوس خبطهائی کرد، ولی از طرف دیگر قوت روح و متانت و دیسیپلین لژیونهای رومی و ورزیدگی آنان و حضور سواران گالّی که از حیث شجاعت معروف بودند، و سرداری مانند پوبلیوس(62) پسر کراسوس، که زیردست ژول سزار بزرگترین سردار آن زمان تربیت یافته و خودش هم جنگی و شجاع بود، مزایائی است که در ترازوی شرایط جنگ کفهء رومیها را بی اندازه سنگین میساخت و باید تمامی این نکات را در نظر گرفت. وقتی که این اوضاع و احوال را می سنجیم، می بینیم، که رومیها باعلی درجه قوی بوده اند ولی نیروی پارتیها در جنگ، مهارت آنها در تیراندازی و اسلوب جنگیشان رومیها را عاجز کرده، پس از آن هرچه کرده اند از عهدهء حریف برنیامده اند و بالاخره افسرده و مأیوس گردیده از حیز انتفاع افتاده اند. اهمیت این جنگ در تاریخ زیاد است. این جنگ تاریخ ایران و ماوراء آنرا از طرف مشرق بجریانی دیگر انداخت و فتوحات دیگر پارتیها نسبت به رومی ها، که پائین تر ذکرش بیاید، گروگان این جنگ بود. اگر پارتیها در این جنگ مغلوب میشدند، دیگر نمیتوانستند جلو رومیها را بگیرند، چنانکه شکست های دیگر رومیها نتیجهء مرعوب شدن آنها در این جنگ میباشد. بنابراین قوم جوان و تازه نفس ایرانی، که نامش در تاریخ بپارتی معروف است، تا این زمان سه کار بزرگ تاریخی انجام داد: یکی اینکه سلوکیها را از ایران راند و نقشهء آسیای غربی را تغییر داد، دیگر اینکه در جلو مردمان شمالی، که میخواستند به ایران بریزند سدی متین شد و تمدن ایران را نجات داد. سوم، رومیها را در آن طرف فرات متوقف ساخته بجهانگیریهای آنها خاتمه داد و تاریخ را به مجرائی دیگر انداخت. در باب سورنا باید از روی انصاف گفت که بزرگترین سردار ایران تا این زمان است، زیرا سرداران دورهء هخامنشی، به استثنای بغابوخش، رام کنندهء مصر، در مقابل یونانیها بهره مندی نداشتند و دولت هخامنشی بالاخره با سیاست و پول، یونان را مجبور کرد در مدار امیال دربار ایران بگردد. اما نسبت های تقلب که پلوتارک به سورنا میدهد، چنانکه بالاتر گفتیم، صحیح نیست. سرداری را که قوهء خود را کمتر بدشمن مینماید یا اسلحهء آن را بدتر از آنچه هست نشان میدهد، متقلب نمیتوان نامید. امروز هم این نوع کارها را حیلهء جنگی نامند نه تقلب، تا چه رسد به دو هزار سال قبل. در باب کشته شدن کراسوس باید بگوئیم که اگر شرح قضیه چنان بوده که پلوتارک نوشته، البته چنین کاری نامردی بوده و خیانت، ولی، در صورتی که پلوتارک خودش گوید که این گفته ها حدسیاتی است و اطلاعات صحیح نداریم. (کتاب کراسوس بند 42). آیا میتوان بی مدرک و مبنا این گفته ها را صحیح دانست. پس باید در این باب گفت که جهات و چگونگی را نمیدانیم. پس از جنگ حرّان: پس از این جنگ پارتیها به آن طرف فرات گذشته در عوض خساراتی که رومیها به پارتیها وارد آورده بودند، بغارت پرداختند، ولی کاسیوس، که باقی ماندهء قشون رومی را به آن طرف فرات برده بود، جلوگیری کرد و بعد از آن پارتیها بپراکندند. پارتیها بقصد تسخیر صفحاتی به آن طرف فرات نرفته بودند، زیرا دسته های ضعیفی بودند که برای غارت کردن و اضرار بدشمن تدارک شده بود، بنابراین پافشاری نکرده پراکندند. (دیوکاسیوس کتاب 41 بند 28). حملهء پارتیها به سوریه: در سال بعد (51 ق.م.) اُرُد پسر خود پاکر را که در صغر سن بود، بسرداری معیّن کرده بطرف سوریه فرستاد و چون او جوان و بی تجربه بود، شاه سرداری را سالخورده و مجرب، که اوساک(63)نام داشت معاون پاکر قرار داد. لشکر پارتی از فرات گذشت و کاسیوس حاکم سوریه، چون دید نمیتواند با پارتیها روبرو شود، به دفاع شهرها پرداخت. پارتیها صفحات سوریّه را تصرف کردند و هیجانی در ایالات رومی پدید آمد (راپورت سیسرون به سنای روم)، رومیها در این زمان قشون زیاد در آسیا نداشتند، زیرا پومپه و سزار میخواستند افواج رومی را نزدیک خودشان نگاه دارند از طرف دیگر آسیائیها تمایلشان بپارتیها بود و آنها را برادر و ناجیان خود میخواندند. (دیوکاسیوس کتاب 41 بند 28). چقدر رفتار رومیها در ایالاتشان با مردم بد بوده که اهالی شرق پارتیها را که در تمدن از مادیها و پارسی ها پائین تر بودند، به رومی ها ترجیح میدادند، فقط دیوتاروس(64) گالاثی و آریُبَرْزَن کاپادوکی با رومیها بودند، ولی کاپادوکیه در مقابل پارتیها نمیتوانست کاری بکند، زیرا از طرف ارمنستان سرحداتش باز بود و ممکن بود مورد حمله گردد. از این جهت است که می بینیم سی سرون نطاق معروف روم، که در آن زمان حاکم کیلیکیه بود، شکوه میکند از اینکه روم دوستی در آسیا ندارد. اگر در این مورد اُرُد با آرْتاواسد پادشاه ارمنستان متفقاً اقدام میکردند، میتوانستند کاپادوکیّه و کیلیکیه را تصاحب کنند و در این صورت هیجان آسیای صغیر شدت یافته کار رومی ها نیک بد میشد، ولی چون اُرُد مدیر خوبی نبود، این موقع از دست رفت و سی سرون، چون دید، هیجان اهالی آسیای صغیر به اعلی درجه است، بطرف کاپادوکیه حرکت کرد و دیوتاروس را با گالاثی ها بکمک خود طلبیده در همان وقت از سنای دوم با تضرع خواستار شد که قشونی به آسیا بفرستد. (دیوکاسیوس کتاب 41 بند 29). در این وقت پارتیها در سوریه همواره پیش میرفتند و کاسیوس در انطاکیه نشسته جرئت نمیکرد بیرون آید، بنابراین قشون پارتی از سوریه گذشته به کیلیکیه رسید، ولی پارتیها مرتکب خبطی شدند، که رومی ها را نجات داد، توضیح آنکه پارتی ها بقدری که در دشت باز قوی بودند و رومیها را عاجز میکردند، در فن محاصره ضعیف بودند، زیرا آلات قلعه گیری نداشتند و اگر هم میداشتند، در استعمال آن ماهر نبودند. بنابراین میبایست نقشهء جنگ را چنین ریخته باشند که اهالی آسیای صغیر را بر ضدّ رومیها برانگیخته با قشون آنها شهرها را محاصره و تسخیر کنند و خودشان در دشت باز با رومیها مواجه گردند. بجای اینکار پارتیها بمحاصرهء شهرها پرداختند و خودشان را در وادی تنگ اُرُن تس محدود ساختند. در این وقت کاسیوس از بدی موقع پارتیها استفاده کرده اول آنها را از انطاکیه عقب نشاند و بعد لشکر پارتی را به کمین گاهی کشیده تلفات ز��اد به آن وارد آورد. در این جنگ اُساک سردار پارتی که معاون پاکُر بود کشته شد و این ضایع برای پارت اهمیت داشت، زیرا بعد از سورنا او سرداری مجرب و ماهر بود. (دیو کاسیوس کتاب 41 بند 29). در نتیجه پارتیها از اطراف انطاکیه عقب نشسته به سیرستی کا(65)، یعنی به آن قسمت سوریه، که بلافاصله بعد از کوه آمان واقع است، برای گذرانیدن زمستان رفتند، که در موسم بهار جنگ را دنبال کنند، ولی بی بولوس(66) والی جدید روم، چون میدانست، که نمیتواند با پارتیها در دشت نبرد روبرو شود، پرداخت به اینکه در میان آنان نفاق اندازد و حواس پاکُر را بطرف دیگر متوجه دارد. بنابراین روابطی با اُرْنُداپانت(67)نام، یکی از نجبای پارتی، ایجاد کرده به پاکُر رسانید که در صلاح او نیست، با رومیها بجنگد، زیرا کاری خیلی بهتر از این میتواند انجام دهد. لیاقت او بتخت و تاج پارت خیلی بیش از لیاقت پدرش است و با این حال چرا قشون خود را در این راه، که پدر را از تخت بزیر کشد، بکار نمیاندازد. (دیوکاسیوس کتاب 41 بند 30). این دسیسه، اول نتیجه ای که داشت این بود که جنگ بدرازا کشید و برومی ها فرصت داد خودشان را جمع آوری کنند و بعد باعث شد که خبر این روابط پاکُر با والی رومی در سوریه به اُرُد رسید و او پسرش را با لشکرش احضار کرد. در این موقع پاکُر چاره ای جز تمکین نداشت. (ژوستن کتاب 42 بند 4). بنابراین قشون پارتی به این طرف فرات برگشت و حملهء پارتیها به سوریه از جهت دسایس رومی بی نتیجه ماند، ولی نیز باید گفت، که اگر چه جنگ اول رومیها با پارتی ها چهار سال بطول انجامید، با وجود این آنها نتوانستند شکستی را، که در حرّان خورده بودند، تلافی کنند (50 ق. م.). پاکُر، از جهت فروتنی و اطاعت، که نسبت بپدرش نشان داد، غضب اُرُد را فرونشاند و حتی پس از آن، چنانکه بیاید، سپهسالاری قشون پارت در جنگ دوم پارتیها با رومیها به او محول گردید. از سکه های اُرُد چنین استنباط میشود، که در اواخر سلطنتش او با پاکُر معاً امور دولتی را اداره میکردند. 9 سال بعد از احضار پاکُر از سوریه پارت باز با رومی ها داخل جنگ شد. در این 9 سال دولت پارت چه میکرد معلوم نیست، ولی از آنجا که خبری نیست، باید استنباط کرد که واقعهء مهمی روی نداده و این نظر با حال اُرُد موافقت میکند. او جاه طلب نبود و میخواست به افتخاری که در جنگ حرّان یافته بود، قناعت ورزیده گرفتاریهای جدید برای خود تدارک نکند. باید گفت که او حق داشته چنین باشد، زیرا کار دیگر، یعنی راندن روم از آسیا قائد یا مدیری غیر از اُرُد لازم داشت و این شاه برای چنین کاری ساخته نشده بود. دیگر اینکه دولت پارت اگر هم آسیای صغیر و سوریه را تسخیر میکرد، نمیتوانست این دو مملکت را از حملات رومیها حفظ کند، زیرا روم بر دریاها مسلط بود و دولت پارت دولت دریائی نبود. روابط اُرُد با روم: در این وقت، چنانکه از تاریخ روم معلوم است، جنگ داخلی در دولت روم بین پومپه و سزار شروع گردیده بود و اُرُد میتوانست درین موقع استفاده های بزرگ از اوضاع روم کند. ولی او، چنانکه گفته شد، نمیخواست داخل نقشه های بزرگ گردد. اینهم معلوم است که او از گرفتاری روم بجنگ داخلی خشنود بود، زیرا، وقتی که پومپه کمک اُرُد را بر ضد رقیب خود سزار طلبید (دیوکاسیوس کتاب 41 بند 5) شاه اشکانی جواب داد که حاضر است با پومپه عقد اتحادی ببندد، بشرط اینکه او سوریه را بدولت پارت واگذارد، والاّ برای کمکی حاضر نخواهد شد. پومپه این شرط را قبول نکرد. با وجود اینکه مذاکرات نتیجه ای نداد و سفیر پومپه هیروس(68) توقیف گردید باز پس از چند ماه، وقتی که جدال فارسال(69) بین پومپه و سزار بشکست اوّلی خاتمه یافت (48 ق. م.) و مغلوب خواست در مقابل دشمن بزرگ خود پناهگاهی بیابد، در این صدد برآمد که خود را بحمایت اُرُد بسپارد شاید امیدوار بود که در این صورت قشون پارتی بکمک او درآید، ولی دوستان پومپه این نظر او را صلاح ندانسته گفتند خطر این کار برای خود پومپه و زنش کُرنلیا(70) موافق عقل نیست و پومپه از این قصد خود منصرف شد. این نصیحت دوستان پومپه برای اُرُد هم نافع بود، زیرا اگر پومپه بدربار ایران پناه می