اردشیر سوم

«لغت نامه دهخدا»

"[اَ دَ / دِ رِ سِوْ وُ] (اِخ)(هخامنشی).
نام و نسب: نام او اُخُس بود که تصور میکنند یونانی شدهء وهوک است، وی پس از اینکه به تخت نشست، خود را اردشیر نامید، اسم او را چنین نوشته اند: در کتیبهء تخت جمشید، که از خود اوست، ارتَ خْشثَر، از نویسندگان یونانی دیودور و آریان، آرتاکسرک سس، بعضی دیگر آرتاسس سس، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اردشیر ثالث و اُخُس. در داستانهای ما این شاه مانند اردشیر دوم فراموش شده با اردشیر اوّل و دوم یک شاه گشته اند. بنابراین از نویسندگان قرون اسلامی آنهائی که از مدارک شرقی استفاده کرده اند، مانند طبری و ابن اثیر و مسعودی و ثعالبی و حمزهء اصفهانی و غیره اسم او را ذکر نکرده اند. ابوالفرج هم اسم او را ذکر نکرده (نفوذ داستانهای ما). نسب اردشیر بالاتر ذکر شده، ظن قوی میرود، که مادر او استاتیرا بوده.
رسیدن او بتخت: شرح کشته شدن داریوش و ارسام و خودکشی آریاسپ در ترجمهء اردشیر دوم ذکر شد. پس از آن، چون اُخُس میدانست بسبب این جنایت ها نجبا و مردم از او متنفرند و رضایت نخواهند داد که او بتخت نشیند، بخواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرامین و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرامین خود را ولیعهد مملکت خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن، چون دید مقامش محکم شده، فوت پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست.(1) (موافق قانون بطلمیوس 390 ق.م.که مطابق است با آبان، یعنی اکتبر - نوامبر 359 - 358 ق.م.). دیودور سی سی لی گوید (کتاب15، بند93): «اسم او اُخس بود، ولی پس از جلوس بتخت از این جهت خود را اردشیر خواند، که بواسطهء سلطنت طولانی اردشیر با حافظه حکم شده بود شاهان بعد به این اسم ملقب گردند». اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که در موقع انحلال دولتی بتخت می نشینند و از هیچ وسیله برای جمع آوری مملکت فروگذار نمیکنند. بعضی مورخین عهد قدیم او را بسیار ستمکار و خون ریز دانسته اند، و اگر نوشته های آنان را صحیح بدانیم، باید گفت، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی حتی کبوجیه بشدت عمل و شقاوت او نبوده.
کشتار در خانوادهء سلطنت: اردشیر پس از اینکه بتخت نشست تصمیم کرد تمام اعضای خانواده سلطنت را بقتل برساند، تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد و با این مقصود کاری کرد، که نظایر آن در تاریخ نادر است. در این موقع شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای زیاد بقتل رسیدند و خواهر اردشیر، که اُخا نام داشت و مادر زن او بود، نیز کشته شد. عموی او را با یکصد پسر و نواده در حیاطی محبوس داشته همه را تیرباران کردند. کنت کورث(2)گوید (کتاب10، فصل5): که اردشیر هشتاد نفر از عموزادگان خود را با پدران آنها به قتل رسانید. ژوستن نیز این کشتار را تأیید کرده. (کتاب10، بند3). پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا می پنداشت که از سلطنت او ناراضی هستند، نابود کرد. چنین است روایات بعض مورخین عهد قدیم، ولی نُلدکه عقیده داشت که این گفته ها اغراق آمیز است و در تحت تأثیرات نوشته های دی نُن، که اردشیر را خیلی بد توصیف کرده و تنفر مصریها از او نقل شده است. اردشیر اشخاصی را که بسلطنت نزدیک بوده اند، نابوده کرده زیرا اشخاصی، مانند داریوش (داریوش سوم زمان بعد) و اُکسیاتْرِس(3) برادر اردشیر دوم، زنده ماندند. عالم مذکور در اینجا اردشیر سوم را با اسکندر مقدونی پسر فیلیپ مقایسه کرده زیرا، چنانکه بیاید، او هم پس از جلوس بتخت جمعی را از خانوادهء خود بقتل رسانید (تتبعات تاریخی ص 116).
اسکات شورشهای داخلی: پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت، چنانکه ذکر هر یک از وقایع پائین تر بیاید. از قراین چنین استنباط میشود که در این راه نظر اردشیر در ابتداء بکادوسیان متوجه گشته و بدان صفحه لشکر کشیده جهت معلوم است، زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً مطیع کند. کیفیات قشون کشی اردشیر سوم بدین ولایت درست معلوم نیست، همینقدر از نوشته های دیودور، ژوستن، آریان و کنت کورث چنین بنظر می آید که داریوش نبیرهء داریوش دوم در این جنگ بهره مندی داشته و بهمین جهت والی ارمنستان گشته، ژوستن گوید (کتاب10، بند3)، که کدُمان (یعنی داریوش) در این جنگ شجاعتها کرد و پارسیها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجهء ممالک دیگر که علم طغیان برافراشته بودند، گردید. یاغیگری اَرته باذ(4): ارته باذ والی فریگیه سفلی (فریگیهء هلس پونت) در 356 ق.م. بر او یاغی شده خارس(5) نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر قشونی مرکب از هفتاد هزار نفر بقصد او فرستاد و تیروسِتس سردار اردشیر شکست خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود (این جنگ را جنگ متحدین یا اجتماعی نامیده اند) اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارته باذ کمک کند، بحریه ای از سیصد کشتی تشکیل کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنی ها ترسیده فوراً خارِس را احضار کردند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. (دیودور، کتاب16 بند22). در این احوال ارته باذ، که از آتنیها مأیوس شده بود، بدولت تب متوسل شده پنجهزار نفر سپاهی از آنها اجیر کرد (353 ق.م.) و بواسطهء این قوه و سردار تبی، که پام مِن(6) نام داشت، در دو جدال دیگر فاتح شد، ولی بعد شکست خورد. ذکر وقایع بعد در جای خود بیاید، زیرا با وقایع دیگر ملازم است و مقتضی نیست که پیش افتیم.
شورش صیدا و قبرس: در این زمان اهالی صیدا و سایر قسمتهای فینیقیه، چون از حکام ایران ناراضی بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقول دیودور (کتاب16 بند41) راحت طلب بود و نمیخواست از قصر خود حرکت کند، در ابتداء اعتنائی به این واقعه نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و سایر شهرهای فینیقی نیز با صیدآئیها همدست شده اند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل بطرف سوریه حرکت کند. در فینیقیه شهری بود، که یونانی ها آنرا تری پولیس(7) یعنی سه شهر مینامیدند این شهر بقول دیودور ترکیب شده بود از آراد(8)، صیدا و صور، که هر یک بمساحت یک استاد (185 مطر) از دیگری واقع بود (عبارت دیودور قاصر است و از آن چنان استنباط میشود، که از سه شهر مزبور یک شهر تشکیل شده و مسافت بین آنها این اندازه بوده، ولی مقصود او چنین نبوده و میخواسته بگوید شهری بنا شده بود، که اهالی آراد، صیدا و صور بدانجا رفته هر کدام محله ای تأسیس کرده و دور آن دیواری کشیده مجزا از یکدیگر زندگانی میکردند و مسافت این محله ها از یکدیگر به این اندازه بود، زیرا این نظر موافق اطلاعات جغرافیائی و تاریخی است. تری پولیس نزدیک جبل لبنان و در مصب رودی واقع است، که به دریای مغرب میریزد. بعدها شهر مزبور در موقع جنگهای صلیب بدست فرانگ ها افتاد و پس از آن مسلمین شهری در نزدیکی تری پولیس قدری دورتر از دریا ساختند، که موسوم به طرابلیس شرق گردید. م). تری پولیس در میان شهرهای فینیقیه از همه مهمتر و مقر سنای فینیقیه بود. ولی وُلات ایران در صیدا می نشستند و بقول دیودور با خشونت با مردم رفتار میکردند. بر اثر این رفتار صیدائیها مصمم شدند خود را از قید ایران برهانند. و با این مقصود سایر شهرهای فینیقیه را تحریک کردند، که نیز چنین کنند و رسولانی بمصر فرستاده کمک از پادشاه آن خواستند. چون صیدا بسیار آباد و ثروتمند بود، اهالی بسهولت توانستند تدارکات جنگ بینند، کشتیهای زیاد بسازند و اسلحه و آذوقه تهیه کنند. نکتانب دوم(9) پادشاه مصر هم مِن تور(10) سردار یونانی را، که خیلی قابل و در خدمت او بود با چهار هزار نفر یونانی اجیر بکمک صیدا فرستاد. شورش از اینجا شروع شد که اهالی صیدا بپارک شاهی، یعنی تفرجگاه ایرانیها در آن شهر، هجوم برده آن را خراب کردند. بعد علوفه ای که والی ایران برای موقع جنگ تهیه کرده بود، آتش زدند و به ایرانیها حمله کرده آنها را کشتند. (دیودور، کتاب16، بند41). اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بطرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس(11) والی سوریه و مازاوس(12) حاکم کیلیکیه هم به او در راه ملحق شده پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن(13) پادشاه صیدا با مِن تور یونانی، قوهء او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار میرفت. تمام این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور اعلان استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه(14) پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوهء بری و بحری ترتیب داده بجنگ پادشاهان یاغی قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار نفر سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون(15) آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیرهء مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین، یعنی مهمترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقهء وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی زیاد بطمع نفع و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عدهء آن دو برابر شد. از طرف دیگر پادشاهان یاغی قبرس، چون محصور گشتند، دچار وحشت و اضطراب گردیده قوت قلب سابق را از دست دادند (همانجا، بند42).
فرونشاندن شورش فینیقیه و قبرس (351 ق.م.): چنین بود احوال قبرس، که اردشیر از بابل حرکت کرد. وقتی که خبر نزدیک شدن قشون عظیم اردشیر به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون(16) محرم ترین گماشتهء خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات رسول را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، معفو بدارد، بلکه اگر او بوعده های خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که عدم اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. وقتی که او را بقتل گاه می بردند، تسالیون فریاد کرد: «شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی». از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد. در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت استفاده و وسایل دفاع را از حیث اسلحه و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه خندق عریض کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از حیث ثروت و وفور همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقه ای و پنج طبقه ای بدریا انداخته بود (همانجا، بند44). تن، پس از اینکه رسولش از نزد اردشیر برگشت، من تور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا آمده بودند، خواسته نقشهء خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دسته ای از قشون صیدا برای اجرای نقشهء خود در شهر گذارده خودش با پانصد نفر سپاهی از شهر خارج شد و به این بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود، صد نفر از بزرگان صیدا را با خود برداشت. بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد نفر را گرفته بشاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال حکم کرد، این صد نفر را مانند یاغیان تیرباران کردند (بند45). وقتی که اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد نفر مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل مذاکره شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد نفر از میان معروفین خود انتخاب کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا میتواند شهر را تسلیم کند؟ او جواب داد، بلی. جهت سؤال مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهر بمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که سایر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند. بنابراین، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر حکم کرد، تمام پانصد نفر را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر راه دهند و بدین نحو پارسی ها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. اما اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگان شان آگاه شدند، فهمیدند، که چارهء دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقب نشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتی ها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت یأس تصمیم بخودکشی کرده بخانه های خود درآمدند و درها را بسته منازل را آتش زدند و خودشان با زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند. دیودور گوید (کتاب16، بند45) که چهل هزار نفر با غلامان در این واقعه تلف شدند و شهر طعمهء آتش گردید. نُلدکه نوشته، که عدهء تلف شدگان چهارصد هزار نفر بود (تتبعات تاریخی، ص 119)، ولی مدرک این عقیده را ذکر ننموده و دیگر بعید بنظر می آید، که صیدا در این زمان دارای 400 هزار نفر سکنه بوده باشد. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان بفروخت. توضیح آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابه های این شهر حفریات کنند و از این راه به حد وفور طلا و نقرهء گداخته بدست آوردند. بعد مورخ مذکور گوید، چنین بود عاقبت این شهر بدبخت و پس از آن سایر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر نسبت به صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند. در باب قبرس دیودور، که یگانه منبع مهم اطلاعات ما راجع بوقایع این زمان است، گوید (کتاب 16، بند46): در این سال اِواُکراس (نوهء اِواُگراسی که در زمان اردشیر یاغی شده بود) و فوسیون(17) سالامین را محاصره کردند، زیرا سایر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و فقط پروتاگراس(18) پادشاه سالامین مقاومت میکرد. اِواُگراس، چون در این جا سابقاً پادشاه بود، تصور میکرد، که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند، شاه به پروتاگراس متوجه شد و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد. بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این خیال، که بپادشاهی سالامین برگردد، منصرف گردید، ولی بعد که در نزد اردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، اما او در مملکت جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و مجبور شد فرار کرده به قبرس پناه ببرد و در آنجا دستگیر شده به قتل رسید. پروتاگراس، که بطیب خاطر بشاه تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی خیال عمر خود را بسر برد. (350 ق.م.).
تسخیر مصر (344 ق.م.): اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه خاتمه داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد، شرح اجیر کردن سپاهیان یونانی را دیودور چنین نوشته (کتاب16، بند46): شاه که بسیار علاقمند بود که مصر را از نو تسخیر کند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای عمده را تشویق کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیها جواب دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانهء خود را با شاه حفظ کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبی ها هزار نفر سنگین اسحله بسرداری لاکراتس(19) فرستادند. اهالی آرگس سه هزار نفر دادند بی اینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به تقاضای شاه نیکوسترات(20) نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبه ای هم دیوانگی داشت توضیح آنکه چون قوی هیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول(21)(پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید میکرد و در موقع جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت یونانیهای آسیائی هم مانند تب�� ها و اهالی آراگس شش هزار نفر فرستادند چنانکه عدهء تمام سپاه یونانی بده هزار نفر میرسید روایت دیودور دفعهء بیشتر این مطلب را تأیید میکند، که اهالی تب و آرگس همیشه با ایران همراه بودند، اردشیر بطرف مصر راند تا بدریاچه و باطلاقهای سیربونید(22) رسید و بواسطهء عدم شناسائی محل عده ای از سپاهیان او در باطلاقها فرورفته تلف شدند این دریاچه بقول دیودور (کتاب1 بند30) بین سوریه و مصر واقع و دارای طول و عمق بسیار و عرض بسیار کمی بود و سواحل آنرا بادهای جنوبی از ماسه و ریگ روان میپوشید چنانکه دریاچهء مزبور مانند زمینی بنظر می آمد و مسافر فریب ظاهر را خورده پا روی ماسه ای که در زیرش آب بود می گذاشت و می دید که هرچند جای پایش بر زمین نقش می بندد ولی زمین محکم است بعد که قدری پیش میرفت چون دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش فرورفته هلاک میگردید این باطلاقها را که در آن زمان باراثر(23) می نامیدند حالا خشک کرده اند پس از عبور از باطلاقهای مذکور اردشیر به پلوز(24)که اولین شهر مصر و در اولین شعبهء مصب نیل واقع بود رسید ایرانیها در چهل استادی (یک فرسنگ و ثلث) پلوز اردو زدند و یونانیها در مجاورت آنها. از جهت تأنی ایرانیها در تدارکات جنگی مصریها فرصت یافته تمام شعب نیل و بالخصوص این شعبه را خوب محکم کرده و ساخلوئی بعدهء پنجهزار نفر سپاهی بحفاظت آن گماشته بودند چه میدانستند که اردشیر از این طرف حمله خواهد کرد سپاهیان تب خواستند زودتر از تمام یونانیها از خندقهائی که کم عرض ولی بسیار عمیق بود بگذرند تا نشان دهند که از سایر یونانیها شجاع ترند بر اثر این تصمیم ساخلوی مصری از شهر بیرون آمده در خندقها با تبی ها مشغول کارزار شد و چون طرفین با نهایت ابرام میجنگیدند تمام روز نایرهء جنگ مشتعل بود ولی همینکه شب دررسید و دست از جنگ کشیدند روز دیگر اردشیر قشون یونانی را به اردو تقسیم کرده برای هر کدام یک سردار یونانی و یک نایب سردار ایرانی که عقل و شجاعتش امتحان شده بود معین کرد اردوی اول مرکب بود از اهالی بِاُسی که در تحت فرماندهی لاکراتس تبی و نیابت روزاسس(25) والی لیدیه و ولایت ینیان واقع شد. اردوی دوم از اهالی آرگس ترکیب یافت و در تحت فرماندهی نیکوسترات مذکور و معاونت آریستازن(26)ایرانی قرار گرفت این پارسی سمت دربانی شاه را داشت و پس از باگواس خواجه(27) در نزد شاه بیش از همه مقرب بود (دیودور که وقایع این جنگ را نوشته مقصودش از دربان صاحبمنصبی است که بتوسط او شاه اشخاص را میپذیرفته) این اردو پنجهزار نفر سپاهی و هشتاد کشتی جنگی تری رم داشت. اردوی سوم را من تور یونانی که صیدا را بشاه تسلیم کرد فرمان میداد سپاه او تماماً از یونانیهائی ترکیب شده بود که پیش از این هم در تحت امر او خدمت میکردند معاو��ت او به باگواس خواجه که مردی فعال و جسور و مقرب ترین کس در نزد شاه بود تفویض شد سپاه این خواجه از یونانیهائی ترکیب یافت که تابع شاه بودند و نیز از سپاهیان غیریونانی و چند کشتی جنگی سایر قسمتهای قشون در تحت فرماندهی خود اردشیر بود و تمام عملیات جنگی را خود شاه اداره میکرد نکتانب پادشاه مصر با وجود فزونی قشون ایران و مواقعی که سپاهیان داشتند نترسید و برای جنگ حاضر شد قوهء او مرکب بود از بیست هزار نفر سپاه یونانی و از همان عده سپاهیان لیبیائی و شصت هزار نفر مصری از طبقهء جنگیها و عدهء بی شمار از کشتی ها و کرجیها که برای جنگ در رود نیل تدارک کرده بودند. پادشاه مزبور ساحل نیل را از طرف عربستان محکم کرده و بمسافتهای کم از یکدیگر خندقهائی کنده و استحکاماتی ساخته بود با وجود تمام این تهیه ها چنانکه دیودور گوید (کتاب16، بند47): بواسطهء بی مبالاتیش این جنگ را باخت. جهت شکست او بیشتر از بی تجربگی و نیز اشتباهی بود، که برای او دست داد، از جهت فتوحات سابق خود نسبت به ایرانیها تصور میکرد، که سردار لایقی است و حال آنکه فتوحات سابقش از لیاقت سرداران یونانی او مانند دیوفانت آتنی(28) و لامیوس اسپارتی(29) بود. در نتیجهء این اشتباه، پادشاه مصر فرماندهی را خود بتنهائی بعهده گرفت و شکست خورد. او ساخلوهای قوی در قلاع گذارد و خودش در رأس سی هزار سپاهی مصری و پنجهزار یونانی و نصف سپاهیان لیبیائی مواقعی را اشغال کرد، که بیش از هر جای دیگر ممکن بود، مورد حمله واقع شود. چنین بود وضع طرفین، وقتی که ایرانیها حمله کردند. نیکوسترات سردار آرگسیها چند نفر مصری را که عیال و اطفال آنها گروی ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریهء خود از یکی از کانال های نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعدهء هفت هزار نفر برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوس کسی(30)سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که بخشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعت های محیرالعقول کردند. در نتیجه کلینوس کشته شد و پنجهزار نفر از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. وقتی که خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، مضطرب گردید و بتصور اینکه سایر قسمت های قشون ایران بسهولت از نیل گذشته بطرف منفیس پای تخت مصر خواهند شتافت، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد و بر اثر این تصمیم با تمام قشونی که در تحت امر خود داشت، بشهر مزبور رفت و بتدارکات دفاع پرداخت. در این حال لاکراتِس تبی بطرف پلوز رفت، تا آن را محاصره کند و شعبهء نیل را برگرداند و پس از آن که زمین این شعبه خشک شد، خاک ریزهائی ساخت و ماشین های جنگی بر آنها استوار کرد، تا در دیوارهای قلعه سوراخ هائی ایجاد کند، بدین وسیله قسمت بزرگ دیوار شهر خراب شد، ولی ساخلو پلوز از نو دیواری بنا کرد و برجهای چوبین بلندی ساخت. بعد در خاک ریزهای خندق ها جنگ چند روز بطول انجامید. در ابتداء یونانیهائی، که در پلوز بلندی ها را اشغال کرده بودند، سخت جنگیدند (مقصود یونانی هائی است که بخدمت مصر اجیر شده بودند). ولی، چون شنیدند که پادشاه مصر بطرف منفیس رفته از رسیدن کمک مأیوس شده رسولانی به اردوی ایران برای مذاکره فرستادند. لاکراتس به آنها گفت قول میدهم، که اگر پلوز را تسلیم کنید آزاد باشید و با بار و بنهء خود بی مانع به یونان برگردید. بر اثر این قرارداد ارگ شهر تسلیم شد و بعد از آن اردشیر با گواس خواجه را با عده ای از سپاهیان غیر یونانی فرستاد، تا شهر را تصرف کند. در حالی، که سربازان مزبور وارد شهر می شدند، به یونانیهائی که تسلیم شده بودند و خارج میگشتند، برخورده اموال آنها را غارت کردند. یونانیها در خشم شده از خدایان خود، که بنام آنان قسم یاد میکردند کمکی استغاثه کردند و لاکراتس، چون از نقض عهد آگاه گردید به باگواس خواجه و سربازان او حمله کرده بعضی را کشت و مابقی را بپراکند. باگواس نزد اردشیر رفته شکایت از رفتار لاکراتِس کرد و شاه گفت جزای سربازانی که نقض عهد کرده اند، همین بوده و فرمود اشخاصی را که مقصر بودند، به قتل رسانند. چنین بود تسلیم شدن پلوز. اما من تور فرماندهء اردوی سوم، شهر بوباست(31) و بسیاری از شهرهای دیگر را با حیلهء جنگی تصرف کرد، او در اردوی خود انتشار داد، که هر گاه شهرهائی خودشان تسلیم شوند، مورد عفو اردشیر واقع شده پاداش خواهند یافت. و الا شاه با آنها همان معامله خواهد کرد، که با صیدائی ها کرد. در همین وقت من تور امر کرد دروازه بانهای اردو از خارج شدن اشخاص مانع نشوند و اسرای مصری که در اردوی من تور بودند، خارج شده در شهرهای مصر بپراکندند و خبر مزبور را در میان اهالی منتشر کردند. بر اثر این خبر منازعه بین سربازان اجیر یونانی و سپاهیان ملی مصر درگرفت و هر کدام از طرفین خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگری سبقت کند. بدین نحو قلاع را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرف درآمد. بعد در این جا قضیه ای روی داد، که دیودور چنین ذکر کرده (کتاب16، بند50): منازعه ای بین باگواس خواجه و مِن تور در گرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو در نزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بی اطلاع یونانی ها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیت به آنها بدهد، حاضرند شهر را به او تسلیم کنند. یونانیها از این قضیه آگاه شده رسول را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت بمصریهاحمله برده چند نفر را کشتند و عده ای را زخم زده ما��قی را بیکی از محلات شهر تبعید کردند، مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرف کند. یونانیها هم قضیه را به مِن تور اطلاع دادند و او در نهان دستور داد، که در موقع دخول با گواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت، که باگواس با عده ای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازه ها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را اسیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت جز اینکه از مِن تور کمک بخواهد و وعده کرد، در آتیه اقدامی بی مشورت او نکند. پس از آن من تور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با من تور دوست صمیمی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بی مشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرب شدند که هیچکدام از اقربا و دوستان او این تقرب را نداشتند. پس از تسخیر بوباست سایر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیش رفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده به حبشه فرار کرد و ثروت خود را هم بدانجا برد. دیودور گوید (کتاب16، بند51): اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمدهء آن را خراب و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامه های مصری را ربود و بعد کاهنان را مجبور کرد بقیمت گزاف این نوشته ها را بخرند و غنائم زیاد از طلا و نقره بدست آورد. راجع بتوهین معابد مصر دیودور درکیفیات آن داخل نشده، ولی بعض مورخین از قول اِلیَن(32) نوشته اند که: آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. (الین نویسندهء یونانی است که در قرن سوم میلادی میزیسته و تصنیفاتی مانند «تاریخهای گوناگون» و «خصایص حیوانات» از خود باقی گذارده). برخی نوشته اند به امر او از گوشت گاو مزبور خوراکی تهیه کردند و در سر میز اردشیر صرف شد. صحت این روایات معلوم نیست، اگر چه از اردشیر سوم، چنانکه مورخین یونانی او را توصیف کرده اند، این رفتار ناشایست و ظالمانه بعید نیست، بخصوص در بارهء مصریها، که سه دفعه علم طغیان برافراشته بودند و در مدت بیش از شصت سال در همه جا با دشمنان ایران همراهی کرده پیوسته غضب دربار ایران را مشتعل میداشتند و نیز باید در نظر داشت که رویهء شاهانی مانند کوروش بزرگ و داریوش اول و سرمشق هائی که آنها از حیث رفتار معتدل با ملل مغلوبه بعالم آن زمان دادند، در این زمان از خاطرها زدوده بود. تاریخ تسخیر ثانوی مصر در سال 344 ق.م. روی داد و این تاریخ موافق است با نوشتهء ماِن تُن مورخ مصری، که گوید مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود.پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانی ها را بقول دیودور (کتاب16، بند50 - 51) بسیار بنواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد. در این وقت مِن تور یونانی والی و رئیس قشون تمام ایالات ایران در ساحل بحرالجزائر شد. این شخص بگفتهء دیودور سرداری بود قابل و مدیری پاک دامن. او خدمات شایان به اردشیر کرد و با گواس خواجه که با من تور میانهء گرمی داشت، بقدری در نزد اردشیر مقرب شد که شاه بی مشورت او بکاری نمی پرداخت و در واقع امر، این خواجه شاه بود، بی اینکه او را شاه خوانند. اردشیر پس از بهره مندیهای خود در مصر فرندات(33) را در مصر به ایالت برگماشت و خود با ثروت و غنائم بیشمار به بابل برگشت. (344 ق.م.).
شفاعت مِن تور از ارته باذ: چنانکه دیوردور گوید (کتاب16، بند52) پس از تسخیر مصر مِن تور بدرجه ای در پیش شاه مقرب شد که اردشیر او را از محارم خود دانست و پاداش های بزرگ به او داد، توضیح آنکه صد تالان نقره(34) با اثاثیهء بسیار و زیبا و گرانبها به او بخشید و ایالت سواحل آسیا را به وی تفویض کرد و با اختیارات بسیار برای قلع و قمع شورشیان آسیای صغیر فرستاد. من تور برادری داشت مِم نُن(35) نام، که به معیت ارته باذ یاغی با پارسی ها جنگیده و بعد فرار کرده بدربار پادشاه مقدونی رفته بود (این دفعهء اول است که در تاریخ ایران پناهندگی یک ایرانی بدولت یا دربار خارجه ذکر میشود. ایرانیها دورهء هخامنشی معایبی داشتند، که هر کدام در جای خود ذکر شده، ولی بر خلاف یونانی ها، راضی نمیشدند بخارجه پناهنده شوند و چنانکه گذشت، مکرر ولات یا رؤسای قشون بر شاهان یاغی گشتند، ولی همیشه جنگ کرده کشته شدند، یا پس از یأس از پیشرفت خود داخل مذاکره شده تسلیم گردیدند. بنابراین اَرته باذ اول کسی است، که این سابقهء میشوم را در تاریخ ایران گذارده. م). مِن تور در پیش شاه وساطت از این دو نفر کرده امنیت برای آنان گرفت و آنها را نزد خود طلبید. از نوشته های آرّیان (کتاب2، فصل14) چنین استنباط میشود، که از این زمان روابطی بین ایران و مقدونیه شروع شده و عهدی هم منعقد گشته، ولی مضمون آن معلوم نیست. بعد دیودور گوید (کتاب16، بند52): ارته باذ از زنی که خواهر مِن تور و مم نُن بود ده پسر و یازده دختر داشت و مِن تور، چون از بسیاری نسل خواهر خود خوشنود بود، اول بترقی پسران او پرداخت و با این مقصود جاهای مهمی به آنها در قشون داد.
دفع هرمیاس(36) یاغی: پس از آن، چون شاه او را مأمور کرده بود یاغیان را قلع و قمع کند، بقصد هرمیاس جبار آترنِه(37) واقع در میسیه حرکت کرد و به هرمیاس پیغام داد، که میخواهد وساطت کرده عفو شاه را نسبت به او درخواست کند. جبار بملاقات او رفت و به امر مِن تور گرفتار شد. پس از آن یونانی مذکور حلقهء (مهر) او را بدست آورد، نامه هائی بشهرهای تابع نوشت، که جبار بوساطت من تور با شاه صلح ک��ده و این نامه ها را بمهر او رسانیده برای شهرها و قلاع فرستاد. اهالی شهرها این نامه ها را صحیح دانستند و چون از جنگ خسته شده بودند، با شادی صلح را پذیرفته تسلیم گردیدند. وقتی که شاه شنید که مِن تور بی خون ریزی تمام این شهر را مسخر کرده بسیار مشعوف شد و گفت، مِن تور سرداری است قابل، سفیری زیرک و هوشمند، سپس باز چیزهای بسیار به او بخشید. بعد مِن تور در مدت کمی دشمنان دیگر شاه را از پا درآورد و آرامش کامل در آسیای صغیر برقرار کرد.
بهبودی اوضاع ایالات: براثر فرونشاندن شورش های فینیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان بجای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجهء سلطنت طولانی اردشیر دوم بواسطهء بی قیدی او مستقل شده بودند، حالا بواسطهء فتوحات اردشیر و سختی هائی که میکرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه که زمام امور را بدست داشت، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران میرفت، که روبراه شود. از طرف دیگر فتوحات اردشیر در صیدا و مصر یونانیهای اروپائی را بحرکت آورد و باز بنای مداهنه را گذاردند و چون تشنهء دریک های ایران بودند، برای اجرای امیال شاه حاضر شدند. آتنیها گفتند، ما خارس را احضار کردیم. تبی ها اظهار کردند که اگر ما به ارته باذ کمک کردیم، بعد در سفر مصر با شاه همراه بودیم.
آواز قوت یافتن مقدونیه: چنین بود اوضاع ایران، که ابر سیاهی در افق حدود شمال غربی آن پدیدار گردید. مقدونیه پادشاهی یافته بود مانند فیلیپ دوم که از پرتو لیاقت و کاردانی او مملکت مزبوره قوی می شد شرح این وقایع در جای خود ذکر خواهد شد و عجاله همینقدر لازم است گفته شود، که آواز قوی شدن مقدونیه و پیشرفت های فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطق های دِموسِتن دیده میشود، آتن از ایران بر ضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتداء جواب داد، که آتن همواره به مصر کمک میکرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه باعث نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید. دیودور گوید (کتاب16، بند75): «صحبت بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسی ها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات ساحلی نوشت که با تمام قوا به اهالی پِرنت(38) کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس از مشورت با یکدیگر عده ای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، اسلحه و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند». بعد بواسطهء این قوهء امدادی، کمک اهالی بیزانس و تهدید آتنی ها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با وجود مساعی بسیار که بکار برده بود، مجبور شد محاصرهء پرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانی هائی که اعلان جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونی ها در ایران آماده گردید. اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر باحافظه مهیا شده بود، ولی قوت ارادهء اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و من تور آرامشی بممالک تابعهء ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که ناشی از ضعف حکومت مرکزی بود، جلوگیری میشد، زیرا چنانکه بیاید، در موقع حملهء اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطهء اقتدار دربار ایران بود، که بواسطهء بی تجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکار نرفت و بعدها اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را دلیل طالع بلند او دانستند. راجع به یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتداء یعنی در سال 353 - 352 ق.م. شایعه ای در یونان منتشر شد، که اردشیر در خیال حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دِموستن نطاق معروف آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده پارسی ها را دشمنان خود پندارند.
کشته شدن اردشیر: اردشیر را در سال 20 سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه بر اثر آن درگذشت. جهت این اقدام خواجهء مزبور درست معلوم نیست. دیودور گوید (کتاب 17، بند5): «در سلطنت فیلیپ، اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی درجهء شقاوت را نسبت بتبعهء خود بکار می برد از این جهت مورد بغض گردید و باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، او را زهر داد. این خواجهء جنگ آور مردی بود فاسد و طبیبی را آلت اجرای جنایت خود کرد». بعض مورخین دیگر، مانند پریدو(39) نوشته اند، که خواجهء مذکور مصری بود و شدت عمل اردشیر نسبت به مصریها و بی اثر ماندن عجز و الحاح او، راجع به اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را بکشیدن انتقام تحریک کرد. الین نوشته، کینهء خواجهء مزبور بقدری شدید بود که پس از قتل اردشیر جسد او را ریز ریز کرده بسگها خوراند. برخی از نویسندگان را عقیده این است، که اردشیر قسمتی از سختیهای خود را در بارهء مصریها جبران کرد، چنانکه سالنامه های مصری را خریده بکاهنان پس داد، ولی قضیهء کشتن آپیس گاو مقدس مصری ها را ممکن نبود جبران کند و همین قضیه حس انتقام را در دل خواجهء مصری که وطن پرست متعصبی بود، مشتعل داشته باعث قتل اردشیر شد. صحت این روایات معلوم نیست، زیرا اگر جهت این بوده، چرا باگواس خواجه با تقربی که در نزد اردشیر داشت و زمام امور را بدست گرفته بود، کشیدن انتقام را تا سال 20 سلطنت اردشیر، یعنی 6 سال پس از فتح مصر، بتأخیر میانداخت. این جنایت جهت دیگری داشته، که بر ما معلوم نیست. دیودور سی سی لی گوید: «پس از تسخیر ��صر اردشیر ببابل برگشت و در عیش و عشرت غوطه ور شده زمام تمام امور را به باگواس خواجه سپرد». شاید پس از چندی اردشیر، بسبب حسادت و سعایت درباریان، خواسته او را تغییر دهد و او برای حفظ مقام خود بدینوسیله متوسل شده، تا شاهی را بتخت نشاند، که جوان بوده موافق میل او رفتار کند. بهرحال اردشیر در سال 338 ق.م. درگذشت.
از قرائن چنین بنظرمی آید، که اردشیر اولاد زیاد داشته، ولی فقط اسامی یکی دو نفر از آنها در تاریخ ذکر شده و ظن قوی این است، که سایرین را باگواس خواجه نابوده کرده (دیودور، کتاب17، بند5). اسامی اولادی که ذکر شده این است: آرسس، که بعد از اردشیر به وسیلهء خواجهء مزبور بتخت نشست و از همه کوچک تر بود، بیستانس(40) که بعدها فرار کرده نزد اسکندر رفت (آریان، کتاب3، فصل7، بند2). باید در نظر داشت، که آتُس سا(41) زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند. یکی از این دختران پروشات نام داشت و چنانکه آریان گوید، زن اسکندر شد.
صفات اردشیر سوم: صفات او از کارهایش هویداست. او را میتوان تشبیه کرد بکسی که خانه ای به او رسیده است و این خانه پی هایش در رفته، از هر طرف شکافهائی برداشته در شرف فروریختن است و آنکس پی های دررفته را بسته، شکافها را گرفته و خانه را برای چندی پاینده و استوار داشته. اگر شقاوت های مذکور را چنانکه مورخین یونانی شرح داده اند، مرتکب نشده بود، هر آینه لایق آن بود که شاه بزرگش خوانند، ولی کارهای بی رویهء اردشیر در صیدا و مصر و خونریزیهایش در خانوادهء هخامنشی او را در نظر مورخین جدید با پادشاهان آسور مساوی میدارد. با وجود این نلدکه گوید: «بعد از داریوش اول، او از دودمان هخامنشی یگانه شاهی بود که از قشون کشیهای بزرگ با بهره مندی بیرون آمد. بنظر ما فوت او در این موقع باریک برای پارس فقدانی بزرگ بشمار می آید». (تتبعات تاریخی، ص 123). موزوله(42): قبل از اتمام ترجمهء اردشیر سوم، مقتضی است قضیه ای را، که دیودور بزمان اردشیر سوم مربوط داشته ذکر کنیم، زیرا این قضیه و بنائی، که بر اثر آن ساخته شده بود، در عالم قدیم شهرتی بسزا داشت و بنای مزبور را یکی از عجایب هفت گانهء عالم قدیم میدانستند و هنوز هم اثری از آن شهرت باقی است. چنانکه در ضمن وقایع ایران مکرر ذکر شده، کاریه یکی از قسمتهای آسیای صغیر، پادشاهانی داشت که تابع ایران بودند و باج میدادند. در سلطنت اردشیر (353 ق.م.) پادشاه آن موزول نام فوت کرد. موافق عادات کاریه پادشاه میبایست، خواهر خود را ازدواج کند و پس از فوت پادشاه زنش جانشین او میگردید و برادران و حتی اولاد بلافصل پادشاه از سلطنت محروم میشدند. بنابراین موزول نیز آرتمیز(43) خواهر خود را ازدواج کرده بود. این ملکه پس از فوت شوهر خواست جسد او را در جسم خود دفن کند و با این مقصود نعش او را آتش زده و خاکستر آنرا در ظرفی ریخته همه روزه قسمتی از این خاکستر را در مشروبی خورد، تا دو سال بعد از فوت شوهرش درگذشت. در مدت مزبور ملکه برای شوهر خود مقبره ای در هالیکارناس(44) پای تخت کاریه ساخت که از حیث بنا و تزیینات یکی از عجائب هفت گانهء عالم قدیم گردید و چون برای موزول مذکور ساخته شده بود، آنرا موزوله نامیدند (این لفظ حالا هم در اروپا به مقبره اطلاق میشود). پس از فوت آرتمیز برادر او ایدریه(45) که بالاتر ذکری از او شد، پادشاه کاریه گردید و موافق عادات آن مملکت (آدا) خواهر خود را ازدواج کرد. ایدریه پس از 7 سال درگذشت و باز زنش بجای او نشست. (دیودور، کتاب16، بند36). روایت مذکور این نکته را تأیید میکند که شاهان هخامنشی بترتیبات داخلی ممالکی، که تابع آنان بودند کاری نداشتند و هر مملکت موافق قوانین و عادات خود اداره میشد. رجوع به ایران باستان صص 1164 - 1185 و ص 956، 1186، 1187، 1189، 1198، 1200، 1242، 1322، 1323، 1324، 1352، 1448، 1459، 1600، 1602، 1611، 1629، 1637، 1883، 1949، 2131 و یشتها تألیف پورداود ج1 ص296 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1ص 38، 64، 129، 132، 156 شود.
(1) - Prideau.Hist. des Juifs et des peuples voisins, T.111,pp.89-90.
این روایت به پولی ین مورّخ مقدونی میرسد (کتاب 7 بند17). و چندان مورد اعتماد نیست.
(2) - Quinte-Curce.
(3) - Oxiathres.
(4) - Artebazos.
(5) - Chares.
(6) - Pammenes.
(7) - Tripolis. (8) - اروادتوریه (کتاب حزقیال، باب 27).
(9) - Nectanebe ll.
(10) - Mentor.
(11) - Belesys.
(12) - Mazaeus.
(13) - Tennes.
(14) - Idriee.
(15) - Phocion.
(16) - Thessalion.
(17) - Phocion.
(18) - Protagoras.
(19) - Lacrates.
(20) - Nicostrate.
(21) - Hercule.
(22) - Sirbonide.
(23) - Barathres.
(24) - Peluse.
(25) - Rosaces.
(26) - Aristazane. (27) - خواجه در اینجا بمعنی اخته است.
(28) - Diophante l'Athenien.
(29) - Lamius le Spartiae.
(30) - Clinius de Cos .(بعضی اسم او را Glinias نوشته اند)
(31) - Bubaste.
(32) - elien.
(33) - Pherendate. (34) - تقریباً 600 هزار فرانک طلا.
(35) - Memnon.
(36) - Hermias.
(37) - Atarne.
(38) - Perinthiens.
(39) - Prideau. Hist. des Juifs et des peuples voisins.
).بعضی نوشته اند:
(40)
Bistanes.(Bisthanes
(41) - این همان آتس ساست، که دختر اردشیر دوم و زن او بود و بعد زن اردشیر سوم گردید.
(42) - Mausolee.
(43) - Artemise.
(44) - Halicarnasse.
(45) - Idriee."
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر