«لغت نامه دهخدا»
"[اَ دَ] (اِخ) سوم. اشک هیجدهم. چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پسندید و جمعی از یونانیان را مقرب خویش کرد. بزرگان پارت از او روی گردانیدند و اردوان را که سابقاً در میان داهی ها(1)بود و در این زمان پادشاه آذربایجان بشمار میرفت، به تخت سلطنت دعوت کردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 3). و او با قشونی که از اتباع خود ترکیب یافته بود به پارت تاخت و با وُنُن جنگ کرد ولی چون مردم پارت باطناً با ونن بودند، شکست خورده به آذربایجان برگشت و با سپاهیان بیشتری عازم پارت گردید و این دفعه فاتح گشت. ونن پس از آن فرار کرده با عدهء کمی از یارانش به سلوکیه رفت. ولی قشون او که مورد تعقیب دشمن بود، تلفات بسیار داد. اما اردوان بر اثر این فتح وارد تیسفون گردیده بر تخت نشست. (یوسف فلاویوس، کتاب 18، بند 2). وُنن ازسلوکیه به ارمنستان پناه برد و چون در این وقت تخت سلطنت خالی بود، او را پادشاه ارمنستان کردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 4). اردوان و وُنن: اردوان پس از اینکه بتخت نشست و شنید که وُنن پادشاه ارمنستان گردیده، در اندیشه فرورفت. معلوم است که در نفع او نبود پادشاه مملکت همجوار، دشمن خونین او و تحت الحمایهء روم باشد. بنابراین صلاح خود را در این دید که در ارمنستان و هم در روم با این وضع مخالفت کند. قیصر روم تی بریوس میخواست که وُنن با اجازهء دولت روم پادشاه ارمنستان گردد، ولی اردوان سفیری به روم فرستاده، آشکارا به تی بریوس اعلام کرد که اگر وُنن را بپادشاهی ارمنستان بشناسد، باید برای جنگ حاضر شود. در همان وقت از ارامنه خواست که وُنن فراری را به او رد کنند و قسمت مهمی از ارامنه با این تقاضای اردوان همراه بودند. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18). تی بریوس که میخواست وُنن را حمایت کند، بر اثر تهدید اردوان در شناسائی او خودداری کرد. (یوسف فلاویوس، همانجا تاسی توس، سالنامه ها) و در این احوال وُنن، چون خود را در مخاطره دید، فرار کرده نزد والی روم در سوریه کری تی کوس سیلانوس(2) رفت و در تحت حمایت او درآمد. سیلانوس با شعف او را پذیرفت. قراولانی برای حفاظت او گماشت و امر کرد او را پادشاه خوانند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 4). در این وقت اردوان بدور کردن وُنن از ارمنستان اکتفاء نکرده خواست پسرش اُرد پادشاه ارمنستان گردد. تی بریوس، چون دید که ابهت رومیها در مشرق بسبب بر تخت نشستن اردوان و رانده شدن وُنن از ارمنستان متزلزل گردیده، خواست بی جنگ، که خطرناک بود، وسیله ای برای اعادهء آن بکار برد و با این مقصود برادرزادهء خود را، که ژرمانیکوس(3)لقب داشت، بفرمانفرمائی کل آسیای رومی (از داردانل تا فرات) مأمور کرد و برای اینکه مردمان مشرق زمین را، از قوت و ابهت روم مبهوت سازد، به او دستور داد که هر چه برای نمودن جلال و عظمت خود لازم دارد، تدارک و مانند سلاطین بزرگ با کبکبه و جلال حرکت کند. اختیارات ژرمانیکوس بحدی بود، که میتوانست بدون رجوع بدولت روم، پادشاهان دست نشاندهء روم را معزول یا منصوب دارد و حتی اجازه داشت که بنظر خودش اعلان جنگ دهد و در مواقع مقتضی عهد صلح ببندد. خلاصه آنکه ژرمانیکوس مانند پادشاه تمام مستملکات روم در آسیا، بطرف مشرق روانه شد. در باب نسب و صفات شخصی او باید گفت که او پسر بزرگ دروزوس(4) برادر تی بریوس قیصر روم بود و چون بر اثر شورش ژرمن(5)ها به آن طرف قشون کشیده فاتح گردید، لقب ژرمانیکوس، یعنی فاتح ژرمن ها به او دادند. ولی تی بریوس باطناً مخالف او بود. این شخص، چنانکه مورخین رومی نوشته اند، رفتاری نجیبانه داشته خلقاً و عادهً ملایم، مؤدب، سربازی خوب و محبوب القلوب بوده. ژرمانکیوس در 18 م. به آسیا درآمده به امور حکمرانی پرداخت و اول کاری که کرد، با قشون خود به ارمنستان رفته، وارد آرتاکساتا پایتخت آن شد. (تاسی توس، همانجا. بند 43). در این وقت، موقع او مشکل بود، زیرا اگر موافق میل خود، وُنن را تقویت کرده بر تخت ارمنستان مینشاند، میبایست با اردوان بجنگد. زیرا روشن بود که اردوان هرگز تحمل نخواهد کرد، دشمن او پادشاه مملکت هم حدّ پارت گردد و هرگاه میخواست اُرُد پسر اردوان را بپادشاهی ارمنستان بشناسد، مانند آن بود که ارمنستان را بکلی به اردوان تسلیم کرده باشد و چنین پیشآمد لطمهء بزرگی بنفوذ و ابهت روم در مشرق میزد. در این احوال بالاخره او صلاح روم را در آن دید که حد وسط را اختیار کند. یعنی نه وُنن پادشاه ارمنستان باشد و نه اُرُد پسر اردوان. بنابراین او شخصی را که زنو(6) نام داشت و پسر پوله مو(7) پادشاه سابق پنت (بعد از کوچک شدن آن بدست رومیها) و ارمنستان کوچک بود و بواسطهء اقامت طولانی در ارمنستان بعادات و اخلاق ارامنه شناسائی کامل داشت، بر تخت نشانید، جشن جلوس او را با حضور نجبای ارامنه گرفت، بدست خود تاج پادشاهی را بر سر او گذارد و او را آرتاکسیاس(8) نامید. تاسی توس گوید (همانجا) که این اسم از نام پایتخت ارمنستان آرتاکساتا اتخاذ شده و معلوم است که مورخ مزبور اشتباه کرده، زیرا بعکس، اسم پایتخت ارمنستان از آرتاکسیاس آمده به این معنی که آرتاکساتا در اصل آرتاکسیاس ساتا(9) بوده و بعدها، از کثرت استعمال آرتاکساتا گردیده(10). پس از این کار، ژرمانیکوس به سوریه برگشت و دیری نگذشت که سفیر اردوان وارد شد. او مأموریت داشت از ژرمانیکوس بخواهد که وُنُن را از سوریه که نزدیک سرحد ایران است، دور کنند. سفیر از طرف اردوان اظهار میداشت که او مکاتبه با عدهء کثیری ��ز نجبای پارتی دارد و آنها را بشورش تحریک میکند و کلیهً اقامت چنین شخصی در جاهائی که نزدیک سرحدات ایران است، صلاح نیست. سفیر افزود که اردوان حاضر است ملاقاتی با ژرمانیکوس کرده عهد مودتی را که پارت و روم در زمان اُگوست و کایوس با هم بسته بودند، تجدید نماید، ژرمانیکوس این پیشنهاد اردوان را پذیرفت و قرار شد که وُنُن از سوریه حرکت کرده به کیلیکیه برود و در شهری که پومپه ساخته بود (پومپه - یوپولیس(11)) اقامت کند. بعضی گفته اند که در این کار خصومت ژرمانیکوس نسبت به پی زو(12) والی سوریه و تمایلش بزن او، پلان سینا(13) دخالت داشته و وُنُن میخواسته مورد عنایت این زن واقع شود. ولی این روایت معلوم نیست که مبنائی داشته باشد. بهرحال ژرمانیکوس با پذیرفتن تقاضای اردوان، او را راضی کرد. ولی وُنُن از این پیش آمد بسیار افسرد و بعد از اینکه او را بطرف کیلیکیه حرکت دادند، چون از اقامت در شهر مزبور تنفر داشت، فرار کرد و او را تعقیب کرده کشتند (19 م.). در همین سال ژرمانیکوس هم درگذشت. توضیح آنکه، چون تی بریوس با او باطناً خصومت میورزید، پی زو والی جدید سوریه را مأمور کرد، او را سمّ داده بکشد و او این دستور را انجام داد. پس از آن زن ژرمانیکوس، آگریپ پینا(14) جسد شوهرش را بعادت رومیها سوزانیده و خاکستر را در سبوئی ریخته، به روم رفت و محاکمهء پی زو را خواست. والی سوریه، چون دانست که تی بریوس او را تقویت نخواهد کرد، بخودکشی اقدام کرده درگذشت. از کیفیات دیگر، چون به تاریخ پارت مربوط نیست می گذریم. تاریخ پارت از زمان فوت ژرمانیکوس روشن نیست. با وجود این از نوشته های تاسی توس (سالنامه ها، کتاب 6، بند 31) چنین میتوان استنباط کرد که اردوان جنگهای عدیده با دول هم حدّ خود کرده و در همه جا بقدری بهره مند گردیده که خواسته با دولت روم بجنگد. در این زمان تی بریوس پیر بود (در 34 م. او 75 سال داشت) و اردوان میدانست که ژرمانیکوس درگذشته و والی جدید سوریه وی تلّیوس(15) شخصی نیست که طرف ملاحظه باشد. بنابراین در 34 م. همین که شنید که زنو مرده، داخل ارمنستان گردیده آنرا اشغال کرد و پسر بزرگترش را بر تخت نشانید. اسم او را نمیدانیم، زیرا دیوکاسیوس و تاسی توس فقط نام خانوادگی اورا، که ارشک است ذکر کرده اند. ولی معلوم است، که نام شخصی هم داشته. از کتاب 15، فصل 1، بند 36 سترابون هم چنین برمی آید. در همان وقت اردوان از رومیها تقاضا کرد، خزانه ای را که وُنن از پارت برده و در سوریه یا در کیلیکیه گذارده، پس بدهند و اظهار کرد که او حقاً پادشاه تمام ممالکی است که در ایام قدیم متعلق به مقدونیه یا پارس بوده، زیرا او حق دارد خود را جانشین کوروش و اسکندر بداند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 31). بعد، چون دید که تی بری یوس حاضر نیست با پ��رت بجنگد و به وی تلّیوس والی سوریه دستور داده، مناسباتی صلح آمیز با پارت داشته باشد و از جنگ احتراز کند، در صدد برآمد، کاپادوکیه را، که در این زمان جزء روم بود، اشغال کند و بعض عملیات برای انجام این مقصود خود کرد. جهت آن بود که اردوان از احوال تی بریوس بی اطلاع نبود. احوال تی بریوس: اگر چه شرح احوال تی بریوس بتاریخ ایران مربوط نیست، ولی برای فهم وقایع مقتضی است کلمه ای چند در این باب بگوئیم. او پسرخواندهء اُکتاویوس اُگوست قیصر روم بود و سرداری نامی بشمار میرفت، زیرا در جنگ های عدیده با بهره مندی برمشکلات فائق آمده بود. پس از مرگ قیصر بواسطهء نامی که داشت و نیز از جهت نفوذ مادرش، که از متنفذات روم بود، طرفدارانش غلبه کرده و او را بجای اُگوست نشانیده قیصر و اُگوستش خواندند. تی بریوس در داخلهء روم اصلاحاتی مجری داشت، اوضاع دولت روم را بهتر کرد و در سیاست خارجه پیرو عقیدهء اُکتاویوس گردیده، بسط آنرا بیش از آنچه که بود، برای روم مضر دانست. ولی چون خودرأی و مستبد بود، به این و آن پیچید و دشمنان زیاد یافت. بعد چون رومیها به استثنای مجلس سنا و چند نفر چاپلوس، که کورکورانه مطیع اوامر او بودند، از او ناراضی گشتند، از سوءظن زیاد و نیز از این جهت، که طبعاً معاشرت را دوست نداشت، بجزیرهء کاپری(16) رفته در آنجا انزواء اختیار کرد و در اینجا جباری شد که نظایرش در تاریخ زیاد نیست. هر کس، که دارای نامی بود یا از خانوادهء بزرگی بشمار می آمد، یا ثروتی داشت و یا مورد سوء ظن او میگردید، مصون از ظلم او نبود. در نتیجه، اشخاص و خانواده هائی زیاد قربانی این احوال او گشتند و بر نفرت مردم از او بدرجات افزود، تا اینکه در سن 75 سالگی بخودکشی اقدام کرد. توضیح آنکه آنقدر از خوردن غذا امتناع ورزید، تا بمرد. (37 م.). فسق و فجور او هم در جزیرهء کاپری معروف است. اردوان و تی بریوس: اردوان که بر احوال تی بریوس آگاه بود و نارضامندی رومیها را از او میدانست گمان میکرد که او هرگز بجنگ اقدام نخواهد کرد. ولی در این وقت به تی بریوس خبر رسید که چون مردم ایران از اردوان و حکومتش راضی نیستند، میتوان انقلابی در این مملکت ایجاد کرد. حتی بعض نجبای پارتی به روم رفته به تی بریوس گفتند که اگر او فرهاد پسر فرهاد چهارم را به ایران بفرستد، مردم بر اردوان قیام خواهند کرد (35 م.) این اشخاص ضمناً گفتند که اردوان از جهت شقاوت تمام اشخاص رشید خانوادهء اشکانی را کشته تا مدعی نداشته باشد. تی بریوس از شنیدن این اخبار مشعوف گشت، زیرا یقین حاصل کرد که اگر جنگ خانگی در پارت روی دهد، اردوان فرصتی نخواهد یافت که در سیاست خارجه این قدر جسور باشد و روم را تهدید کند. بنابراین فرهاد پسر فرهاد چهارم را به سوریه فرستاد تا انقلابی را در ایران برپا کند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). اردوان بزودی از این توطئه آگاهی یافت و چون سرمنشأ آن را سین ناکِس(17) نامی، که از نجبای پارت و بسیار ثروتمند بود، دانست و فهمید که خواجهء آبدوس(18)، که در دربار اهمیتی داشت، با او همدست است، در ابتداء خواست هر دو را نابود گرداند، ولی چون نمیدانست دشمنان او کی ها هستند و عده شان چیست و تا چه درجه این توطئه اهمیت دارد، به احتیاط نزدیکتر دید که اجرای نقشهء خود را بتأخیر اندازد. بنابراین برای خواجه زهری ترتیب داد که زود کشنده نبود و سین ناکِس را همه روزه بقدری مشغول کارها میداشت که او فرصت نمییافت به اداره کردن مخالفین بپردازد. در این وقت قضیه ای هم بکمک اردوان آمد. توضیح آنکه پسر فرهاد چهارم که برای ایجاد انقلاب در ایران به سوریه وارد شده بود، چون خواست رفتار خود را تغییر داده طوری کند که پسند پارتیها باشد، از عادت رومی خود دست کشید و چون در مدت چهل سال اقامت در روم این عادت در او ریشه دوانیده بود و ترک عادت، چنانکه گفته اند، موجب مرض است، ببستر ناخوشی افتاد و بمرد. از جمله جهت ناخوشی او، چنانکه از قول خودش روایت میکنند، لباس دراز پارتیها بوده. (دیوکاسیّوس، کتاب 18، بند26). این مرگ ناگهانی فرهاد برای اردوان خیلی مفید بود، چه خیال او را از طرف فرهاد آسوده میداشت. در این وقت بود یا قبل از این زمان، معلوم نیست، ولی محقق است که از شرکت تی بریوس در توطئهء داخلی ایران برای ایجاد اغتشاشی در آن، اردوان بقدری برآشفت که نامه ای بسیار سخت به تی بریوس نوشت. نویسندهء رومی سوئه تُن(19) گوید (تی بریوس، بند66): مفاد نامه چنین بود که اردوان تی بریوس را شقی، ترسو و فاسدالاخلاق (از جهت فسق و فجورش) خوانده به او توصیه میکرد موافق میل تبعه اش، که بجا و حق است، فوراً بخودکشی اقدام کند(20). تی بریوس از این نامه بشدت در خشم فرورفته، برخود پیچید و بر اثر این حال وقتی که خبر مرگ فرهاد را شنید، از نقشهء خود در ایجاد انقلاباتی در ایران منصرف نگردید و تیرداد برادرزادهء فرهاد را به سوریه روانه کرد، تا کار را به انجام برساند. در همان وقت بر اختیارات وی تلیوس افزود و فَرس مَن پادشاه ایبری، یعنی گرجستان را تحریک کرد که بمتصرفات ایران حمله کند. حملهء فَرسَمَن به ارمنستان: در این وقت اردوان در مخاطرهء بزرگ واقع شد. در داخله توطئه بر ضد او دوام داشت و از خارج از دو سمت، از طرف سوریه و قفقاز مورد حمله بود. فَرسَمَن اعلام کرد که قصد او نشانیدن برادرش مهرداد بر تخت ارمنستان است. تاسی توس گوید که تی بریوس این نقشه را به او پیشنهاد کرده بود. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). بعد او کسان و همراهان ارشک های ارمنستان را خریده از طریق خیانت آنها را بدست آورده نا��ود ساخت و با قشونی بطرف ارمنستان حرکت و آن را بی مقاومتی اشغال کرد. اردوان پسر خود اُرُد را مأمور کرد به ارمنستان رفته حقوق اشکانیان را بر این مملکت محفوظ دارد. ولی چون قوای فَرَس مَن زیادتر بود و او آشنائی کامل به احوال این مملکت داشت، اُرُد از جنگ در دشت نبرد احتراز کرد. قوای فَرسَمَن بیشتر بود، زیرا او در این وقت کمک و همراهی آلبانی ها (یعنی ارانی ها) را طلبید و به این هم اکتفا نکرده، دربند داریال را در کوههای قفقاز باز کرده، مردمان سکائی و سارماتی را در این جنگ شرکت داد. تاسی توس این مردمان را سارمات مینامد. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 33). ولی یوسف فلاویوس مورخ یهود گوید که سکائی بودند. (کتاب 18، بند 4). دیگر اینکه هر دو نویسندهء مزبور گویند، که سارماتها و سکاها از دربند دریای خزر گذشتند، ولی گمان میکنیم که این اشتباه است، زیرا راه آنها از دربند داریال بوده و جهت نداشته که راهشان را دورتر کرده، دور بزنند. دربند داریال راهی است که از ماوراء قفقاز(21) یعنی پشت کوههای قفقاز به گرجستان میرود و حال آنکه دربندی که در کنار دریای خزر واقع است (باب الابواب مورخین اسلامی) یا دربند کنونی به ارّان آن زمان یا به شیروان قرون بعد و دولت بادکوبهء کنونی هدایت میکند. این مردمان همیشه انتظار داشتند که موقعی بدست آورده در منازعهء جنوبی ها دخالت کنند و مقصودشان این بود که بخدمت یکی از طرفین منازعه درآمده طرفی ببندند (حقوقی دریافت دارند و بعلاوه بتاخت وتاز و غارت بپردازند) اینها در این وقت از آن جهت بطرف فَرَسَمن رفتند که دربند داریال در دست ایبریان یا گرجی ها بود و دربند دریای خزر، چنانکه خود تاسی توس هم گفته، در تابستان قابل عبور نبود، زیرا دریا در این وقت طغیان میکرد و آبش به این راه میریخت. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). اُرُد در مقابل اتحاد سه مردم مزبور صلاح خود را در آن دید که جنگ را بتأخیر اندازد و بنابراین در شروع به آن تعلل ورزید، ولی بالاخره در مقابل اصرار فَرَس مَن بجدال مجبور گردید داخل جنگ شود و حال آنکه ضعیف بود، زیرا فقط سواره نظام داشت و فَرَس مَن علاوه بر سواره نظام پیاده نظامی از مردمان مختلف آراسته بود. با وجود این ممکن بود اُرُد فاتح گردد، ولی در جنگ تن بتن، که او با دشمن خود کرد، بزمین افتاد و همراهان او پنداشتند، که کشته شده و بر اثر این قضیه، چنانکه در قشون مشرق زمین آن زمانها همیشه روی میداد، قشون او فرار کرد و موافق روایت یوسف فلاویوس (تاریخ یهود، همانجا) هزاران نفر از دم شمشیر گذشتند. این جنگ برای اردوان خسرانی زیاد دربرداشت. ارمنستان را او بکلی از دست داد و از قوای لشکری و مالی اش در مقابل دشمنان داخلی خیلی کاست (35 م.). فرار اردوان به گرگان: با وجود این اردوان از پای ننشست و در بهار 36 م.، سپاهیان زیاد جمع کرده بطرف شمال رفت تا شکست پسرش را تلافی کرده ارمنستان را هم برگرداند. ولی در این احوال به او خبر رسید که وی تلیوس والی سوریه با لژیونهای رومی در راه است و میخواهد بمستملکات پارت در بین النهرین دست اندازد. بر اثر این خبر او مجبور گردید، ارمنستان را رها کرده بحفظ مستملکات خودش بپردازد. زیرا شکی نداشت که در غیاب وی، وی تلیوس بهره مند خواهد بود. سردار رومی، چون خبر آمدن اردوان را شنید، بترسید از اینکه با او در دشت نبرد روبرو گردد. بنابراین نقشهء خود را تغییر داده، پرداخت به اینکه پول خرج کند و بزرگان پارت را بر ضد اردوان برانگیزد. این دفعه توطئه نجباء بر ضد اردوان نتیجه داد. زیرا عدم بهره مندی اردوان در جنگ آخری از اعتبار او کاسته بود و همه، به استثنای عدهء کمی از سپاهیان خارجی (داهی) که برای حفاظتش همراه او بودند، بر ضد او شده بودند. در این حال او خود را تنها و بی کس دید و بعد از تأمل تصمیم کرد که نزد قوم داهی رفته در آنجا اقامت گزیند، تا پارتیها از کردهء خود شاید پشیمان گردیده دوباره او را بسلطنت بطلبند. آمدن تیرداد به ایران: اما وی تلّیوس، پس از اینکه از خارج شدن اردوان از ایران آگاه شد، از فرات گذشته تیرداد را برتخت نشانید. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 36). در این وقت اُرْنُس پاد(22) والی بین النهرین اول کسی بود که به استقبال رفته طرفدار تیرداد گردید. سین ناکس(23) سردستهء مخالفین اردوان و پدرش آبداگز(24) خزانه دار شاه و سایر رجال دولت هم چنین کردند و شهرهای یونانی بین النهرین دروازه ها را با بشاشت و خوشوقتی برای تیرداد گشودند، زیرا امیدوار بودند که شخصی که در میان رومیها اقامت داشته بمراتب بهتر از شاهی خواهد بود که در میان سکاهای غیر متمدّن بار آمده. شهرهای پارتی هم مث آرِته می تا و هالوس(25) مانند شهرهای یونانی رفتار کردند (اولی در سی تاسن(26) بود، دومی را نتوانسته اند با محلی مطابقت دهند). اهالی سلوکیه بقدری در حسن پذیرائی افراط کردند که رفتارشان با تملق و چاپلوسی تماس یافت. اینها نه فقط تمام احتراماتی را که بر حسب عادت نسبت بشاه میکردند، بجا آوردند، بل سلف تیرداد را حرام زاده و غاصب تاج و تخت خواندند و نیز گفتند که او از خانوادهء اشکانی نبود. در مقابل این چاپلوسیها تیرداد با این یونانیها عهدی بسته بر حقوق مردم در اداره کردن شهرشان افزود. تا این وقت این شهر مجلس سنائی داشت، مرکب از سیصد نفر اشخاص مُسنّ و ثروتمند و مردم هم نظارتی به اعمال سنا داشتند. اردوان بتازگی تغییری در قانون اساسی این شهر داده حکومت اشرافی را تقویت کرده بود. تیرداد عکس این سیاست را اتخاذ کرده، حکومت ملی را قوت داد. بعد تیرداد به تی��فون رفت، تا تاج بر سر گذارد و در این موقع، چون حضور بعض نجباء لازم بود و آنها آمدنشان را بتأخیر میانداختند، چند روزی گذشت و بالاخره در میان جمعی، سورِنا تاج را بر سر تیرداد گذارد. (معلوم است که این شخص از خانوادهء سورِن بوده). پس از آن، چون بین النهرین و بابل و تیسفون تیرداد را بسلطنت پذیرفته بودند، سایر قسمتهای مملکت هم مخالفتی نکردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 42). بعد تیرداد پرداخت به اینکه اردوان را گرفته بکشد یا لااقل او را از حدود ایران براند، ولی برای این کار بمحاصرهء محلی که اردوان حرم و خزانه خود را در آنجا گذارده بود، اکتفاء کرد. از طرف دیگر رفتار اردوان در میان داهی ها طوری بود که رقت آنها را تحریک میکرد. مثلاً او قوت خود را از شکار بدست می آورد و لباس مندرس می پوشید و همواره نشان میداد که از آن بلندی به چه پستی افتاده و مستحق ترحم و همراهی است. در مقابل این رفتار و تظاهرات اردوان، تیرداد خبط هائی کرد که در ابتدای سلطنت مشئوم بود. توضیح آنکه چون مقام خود را محکم دید، پنداشت که باید بعقیدهء خود کار کند و وزارت اعظم و مقامات دیگر دولتی را به اشخاصی که خودش انتخاب کرده بود، داد نه به آنهائی که متوقع بودند و انتظار رسیدن به این مقامات را داشتند و دیگر اینکه اشخاصی که درتاجگذاری تیرداد عمداً یا از جهت پیش آمد سوئی حاضر نشده بودند، اکنون میترسیدند که غیبت آنها بر ایشان گران تمام خواهد شد. تمامی این کیفیات دست بهم داده باعث شد که نجباء از راندن اردوان پشیمان گشتند و اشخاصی را نزد او فرستاده دعوتش کردند که بیاید و از نو تخت را اشغال کند. این اشخاص وقتی که وارد گرگان شدند، اردوان را در وضع بد و حقیری یافتند. دیدند که او با کمانش معاش خود را تحصیل میکند و در لباس مندرس است. در ابتداء اردوان دربارهء فرستادگان ظنین گشته تصور کرد که اینها برای گرفتن و تسلیم کردن او به تیرداد آمده اند، ولی دیری نگذشت که مأمورین خیال او را از این بابت راحت کرده اردوان را مطمئن ساختند که دشمن تیرداداند و در اظهاراتشان صادق. (تاسی توس، همانجا، بند 44). پس از آن اردوان پیشنهاد آنها را پذیرفت و قشونی از داهی ها و سکاها ترتیب داده بطرف مغرب راند و در این موقع لباس مندرس خود را تغییر نداد، تا هر بیننده را برقت آرد (باید در نظر داشت که تاسی توس فقط اسم سکاها را برده، ولی یوسف فلاویوس گوید، از داهی ها و سکاها. چون بالاتر گفته شد، که اردوان در میان داهی ها اقامت طولانی داشت، بحقیقت نزدیکتر است که تصور کنیم قشون او از داهی ها بوده و چون قوم داهی یکی از اقوام سکائی بود، بدین مناسبت اسم سکاها را هم برده اند. م.) در این وقت او با شتاب حرکت کرد، تا بدشمن مجال تهیهء قواء ندهد و دوستانش فرصت نداشته باشند از تصمیمشان برگردند. اردوان بدین منوال به تیسفون نزدیک گردید، و حال آن که دشمن او، تیرداد، در تردید بود که چه کند. بعضی به او پیشنهاد میکردند بی اتلاف وقت به استقبال دشمن رود و تا قشون او از خستگی این راه طولانی بیرون نیامده، جنگ کند. برخی عقیده داشتند که تیرداد به بین النهرین عقب نشسته با ارامنه و مردمان دیگر شمال متحد شده و قشون رومی را که در اختیار وی تلیوس والی سوریه است و البته بمجرد رسیدن خبر آمدن اردوان، از فرات خواهد گذشت، بقوای خود افزوده بجنگ اردوان رود. عقیدهء آخری بد بود، زیرا در ابتدای امر تیرداد میبایست عقب نشیند و عقب نشینی در نظر مردم در حکم فرار است و اثرات شوم دارد. با وجود این چون تیرداد مرد جنگی نبود، این عقیده را پسندید بخصوص که وزیرش آبداگز طرفدار این عقیده شد. تیرداد از دجله گذشت تا نقشهء خود را انجام دهد، ولی دیری نگذشت که تمام قشون او پراکند، بعضی به اردوی اردوان ملحق شدند و برخی بخانه های خودشان برگشتند (35 یا 36 م.). در این احوال تیرداد با یک مشت مردم از فرات گذشته به سوریه رفت و خود را وقتی در امنیت دید که دوباره تحت الحمایهء روم گردید. معلوم است که پس از آن اردوان از نو بتخت نشست، بی اینکه مجبور شده باشد جنگ کند، ولی مقام خود را چندان محکم ندید که باز بمسئلهء ارمنستان بپردازد یا با دولت روم ستیزه کند. بنابراین مهرداد پسر فَرس مَن گرجی در ارمنستان بماند و وی تلیوس هم از طرف فرات دچار اشکالاتی نگردید. روابط روم با اردوان: از طرف دیگر تی بریوس که انقلابی را در ایران باعث شده بود، چون دید که نقشه اش پیش نرفت، مایل گردید به احوال جنگ خاتمه دهد و روابط دوستانه بین دولتین روم و پارت برقرار گردد. با این مقصود به وی تلیوس امر کرد این کار را انجام دهد. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند 4). و او اردوان را بکنار فرات دعوت کرد، تا عهد مودتی بین دولتین بسته شود. یوسف فلاویوس گوید که در جائی از فرات، چنانکه معمول بود، پلی از کشتی ها ساختند و تلاقی اردوان با والی سوریه در وسط پل روی داد و پس از اینکه عهد مودت بسته شد، هرودآن تی پاس(27)، یکی از متحدین روم، اردوان و والی سوریه را بضیافتی طلبید و این میهمانی در زیر خیمهء باشکوهی که در وسط پل زده بودند، برگزار شد. (همانجا، بند 4-5). در عهد مودت دولت روم متعهد شد که هیچ گونه کمکی بمدعیان سلطنت پارت نکند و اردوان از هرگونه ادّعائی راجع به ارمنستان صرف نظر کرد، در این ملاقات رومیها اردوان را بر آن داشتند که پسرش دارا را برای اظهار مودّت به روم بفرستد و رومیها چنان وانمودند که اردوان خواسته گروگانی به روم بدهد، تا بنماید که مناسباتش با دولت مزبور حسنه خواهد بود. لفظ گروگان را یوسف فلاو��وس ذکر کرده (همانجا) و نیز سوئه تن(28) و دیوکاسّیوس. (کتاب 59، بند 27). ولی معلوم نیست که قصد اردوان چنین بوده. شاید او پسرش را برای اثبات روابط دوستی به روم فرستاده. بعلاوه این اقدام که موافق مقام شاه پارت نبود، اردوان چند دانه کندر در آتشی که در جلو بیرق رومی و صورت امپراطور میسوختند، انداخت و رومیها این عمل او را علامت احترام و خضوع پنداشتند. (دیوکاسیّوس، همانجا). در باب این عهد باید گفت که شرایط آنرا در روم نمیدانستند و فقط وقتی شرایط افشاء شد که تی بریوس درگذشت (37 م.) و کالی گولا(29) بجای او نشست. وقتی که رومیها از شرایط عهد مزبور مطلع شدند، مشعوف گشتند و این بهره مندی را از کفایت تی بریوس و تردستی وی تلّیوس دانستند، ولی در زمان کالی گولا انتشار دادند که اردوان اظهار کرده، من با ملت روم هیچ گاه خصومتی نداشته ام. طرف بغض و عداوت من تی بریوس بود، حالا که او درگذشته، با کالی گولا خصومتی ندارم و روابط مودت را حفظ خواهم کرد. خلاصه آنکه برای نمودن دوستی خود آنطور رفتار کرده و این فتح دیپلوماسی را از کالی گولا باید دانست. ولی حقیقت این است که این بهره مندیهای رومیها در دولت اشکانی نه از تی بریوس بود و نه از کالی گولا، رومیها میبایست مرهون اُکتاویوس اُگوست باشند، که آن کنیزک فاسد رومی را بدربار فرهاد چهارم فرستاد و او منشأ اوضاعی گردید که نتیجه اش آن همه انقلابات درباری بود. گوئیم «آن همه» زیرا با وقایعی، که ذکر شده، شرح این انقلابات هنوز خاتمه نیافته و پائین تر، کیفیات دنبالهء آن بیاید. اغتشاش در ایالت بابل: در این وقت یا کمی پس از آن، اختلالی در یکی از ایالات غربی دولت پارت روی داد و شرح آن چنین بود: یهودیها از ازمنهء قدیم در آسیای غربی پراکنده بودند و محل های یهودی نشین در ارمنستان، ماد، خوزستان، بین النهرین و سایر جاهای ایران کم نبود. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 16، بند 6) (موسی خورِن، تاریخ ارمنستان، کتاب 2، فصل 3، بند 2). بنای این مستعمرات از زمان بخت نصر دوم پادشاه بابل شروع شده بود و در همه جا عدهء یهودیها بیش از عدهء مردمان دیگر، که مجاور آنها بودند، رو به ترقی میرفت و مخصوصاً در بین النهرین و بابل بر عدهء یهودیها و اهمیت آنها میافزود، و حال آنکه سِلکوس و سایر پادشاهان سلوکی با آنها خصومت میورزیدند و آنها را از بابل به انطاکیه میبردند. (یوسف فلاویوس، کتاب 12، بند 3). چنین بود وضع آنها، تا دولت اشکانی بسط یافت و بابل ایالتی از دولت پارت گردید. در دورهء سلطنت سلسلهء اشکانی وضع یهودیها خوب بود و دولت پارت از آنجا که تعصب مذهبی نداشت، متعرض آنها نمیشد. یهودیهای پارت انجمنی تشکیل کرده بودند که دولت اشکانی آنرا شناخته بود. این ها شهرهائی داشتند که مختص یهودیها بود. یک خزانهء عمومی تأسیس کرده بودند و گاهگاه پولهائی با سی یا چهل هزار نفر به اورشلیم میفرستادند. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند 9). حکومت اشکانی کلیهً با نظر ملاطفت به یهودیها مینگریست و از آنها در مقابل یونانیها و سریانیها، که طرف اعتماد اشکانیها نبودند، استفاده میکرد. بنابراین یهودیها از دولت اشکانی رضایت داشتند و هیچ گاه مایل نبودند، اغتشاشی در مستعمرات یهود روی دهد. ولی دراین زمان وقایعی اتفاق افتاد که موجب بدبختی های بزرگ شد:(30) دو جوان یهودی آسی نای(31) و آنی لای(32) نامان، که از اهل شهر نه آردا(33)، یعنی شهری که خزانهء عمومی یهود در آنجا بود، بشمار میرفتند، مورد تعدّی صاحب کارخانه ای که آنها را بکار میبرد، گردیدند و فرار کرده بشهر سرحدّی، که بین دو بازوی فرات واقع بود رفتند و مصمم گشتند، براه زنی بپردازند. با این مقصود دسته ای از جوانان را دور خود جمع کرده باعث ناامنی حول وحوش شدند. کارهای اینها چنین بود که باجی برای امنیت از اهالی میگرفتند و از مسافرین هدایائی دریافت میکردند. وقتی که طغیان آنها بالا گرفت، والی بابل مأمور قلع و قمع آنها گردید و برای اینکه بزودی و آسانی بهره مند شود، قرار داد که روز شنبه، که یهودیها کار نمیکنند، به آنها بتازد. ولی یهودیها بموقع از حرکت والی اطلاع یافته قرار دادند که روز شنبه را تعطیل نکنند و در نتیجه والی جنگ کرده شکست خورد. اردوان، چون از قضیه آگاه شد، دو برادر مزبور را بدربار خود خواست و برادر بزرگتر را، که آسی نای نام داشت، والی بابل کرد. این شخص ایالت بابل را با احتیاط و جدّی تمام اداره کرد و مدت 15سال در این شغل بماند (حدس میزنند از 19 تا 34 م.). پس از آن آنی لای عاشق زن یکی از نجبای پارتی، که فرمانده ساخلو بابل بود، گردید و چون نمیتوانست بر آن زن دست یابد، جنگی با فرمانده کرده او را بکشت و زن او را گرفت، ولی یهودیها برآشفته گفتند که این زن آئین بت پرستی را در جامعهء یهود داخل میکند و در نتیجه از آسی نای خواستند که او برادرش را مجبور کند، زنش را طلاق دهد. اقدام او در این مسئله باعث شد که زن آنی لای او را مسموم کرد و پس از اینکه او درگذشت، آنی لای بی اجازهء دربار حکومت بابل را بدست گرفت. این برادر، چون اشتیاق زیاد به راه زنی داشت، همین که بمسند حکومت نشست، در خاک ایالت هم جوارش، که در تحت حکومت مهرداد نام، پارتی بود، بنای تعدی را گذارد. مهرداد که از نجبای درجهء اول پارت بشمار میرفت و علاوه بر آن یکی از دختران اردوان را ازدواج کرده بود، بمقام مقاومت برآمد ولی بهره مند نگردید، توضیح آنکه آنی لای بر او شبیخون زده قشونش را شکست داد و خود مهرداد را اسیر کرد. اگر چه او از کشتن مهرداد از جهت خویشاوندیش با اردوان و نیز از ترس اینکه شاه انتقام قتل او را از آنی لای و یهودیهای بابل بکشد، دست بازداشت، ولی اسیر خود را بسیار توهین کرد، زیرا او را سربرهنه بر خری سوار کرده از میدان جنگ نزد آنی لای بردند. بعد او مهرداد را آزاد کرد و والی نزد زنش برگشت ولی این زن حاضر نشد، توهینی را که آنی لای بشوهرش کرده بود، تحمل کند و گفت او را راحت نخواهد گذارد، مگر اینکه قشون تازه نفس دیگری جمع کرده انتقام خودرا از آنی لای بکشد. مهرداد درصدد جنگ برآمد و آنی لای بی واهمه بجنگ او رفت، ولی چون قشون خود را بجلگهء گرم و خشکی بمسافت ده میل از بابل برد و بی آنکه به آنها استراحت دهد، جدال را شروع کرد، شکست خورد و در عوض بجان بابلی ها افتاده با آتش و آهن خسارات زیادی به آنها وارد کرد و بعد گریخته بشهر (نه آردا) رفت. بابلی ها تسلیم او را از اهالی شهر مزبور خواستند و چون آنها را یارای چنین اقدامی نبود، بابلیها خواستند قراری در این باب داده شود و بعد، وقتی که از قوهء آنی لای آگاه شدند، شبی بر سپاهیان او، که مست یا در خواب بودند، تاخته همه را از دم شمشیر گذراندند. بدین ترتیب آنی لای و دستهء سپاهیانش معدوم گشتند. بر اثر این قضیه بابلیها با یهودیها دشمن خونین شدند و این دو مردم با هم درافتادند. پس از آن یهودیها، چون دیدند که در بابل نمیتوانند بمانند، کوچ کرده به سلوکیه رفتند و پنج سال در آن شهر اقامت گزیدند. در این اوان بین یونانیها و سریانیها منازعه ای بود و چون یهودیها سریانیها را از حیث نژاد بخودشان نزدیک میدانستند، طرفدار آنها شدند، ولی یونانیها زرنگی کرده با سریانیها کنار آمدند و هر دو برضد یهودیها قیام کردند. پس از آن جدالی روی داد که در آن پنجاه هزار یهودی تلف شد و مابقی به تیسفون رفتند. ولی در اینجا هم دشمنان یهودیها دست از تعقیب آنها برنداشتند و احوال این قوم چنین بود، تا آن که قرار گذاشتند، از شهرهای مهم مهاجرت کرده و در شهرهای کوچک زندگانی کنند. در چنین شهرها تمامی سکنه از آنها ترکیب میشد. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، فصل 9، بند 9). قضیهء دو برادر مذکور را با نتایجی که از آن حاصل شد، بعض نویسندگان جدید دلیل اوضاع بد دولت پارت تصور میکنند و مایلند دارای این عقیده باشند که در دولت پارت، مانند دولت عثمانی قرن نوزدهم میلادی، ملل و اقوام مختلف از جهت ضدیت مذهبی و نژادی و غیره بهم می افتادند و دولت مرکزی با نظر بی قیدی به این منازعات داخلی مینگریست. دولت پارت بعقیدهء آنها دولتی نبوده که وظیفهء خود را حس کرده باشد، زیرا اول وظیفهء دولت این است که امنیت را در داخلهء مملکت بر پایهء محکمی نهد و تمام تبعه اش، از هر نژاد و مذهب و زبانی که باشند، در سایهء این امنیت زندگانی کنند. این اصل صحیح است، ولی اگر بخواهیم از روی انصاف در این قضیهء دو برادر مذکور قضاوت کنیم، باید بگوئیم که در تاریخ علمی نیست که اسلوب(34) تحقیقاتش قیاسی باشد. اسلوب آن بر استقراء است و منطق اجازه نمیدهد که از یک قضیهء جزئی این نتیجهء کلی را بگیریم و بعد آن را شامل تمامی دورهء اشکانی، که 475 سال دوام آن بود، بدانیم و دیگر نباید فراموش کرد که سلطنت اردوان زمان ضعف حکومت مرکزی است، دو دفعه او از سلطنت افتاد (خلع او از سلطنت در دفعهء دوم پائین تر بیاید) و چند دفعه با دشمنان داخلی و خارجی خود جنگید. بنابراین با گرفتاریهائی که داشت، مجبور بود این نوع مسائل داخلی را بنحوی برگزار کند و به اصطلاح سر و ته قضیه را بهم آرد. چون از اوضاع دولت پارت در قسمت تمدنی این کتاب (ایران باستان) مشروحاً صحبت خواهد بود، عجالهً به این اندازه تذکر اکتفاء کرده میگذریم. راندن اردوان در دفعهء دوم: از قرار معلوم اردوان پس از چندی باز مجبور گشته کناره گیرد. (فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 20، فصل 3، بند 1-3). جهت آنرا نمیدانیم، ولی باید مانند دفعهء اول نجباء برضد او شده باشند و این حدس با احوال اردوان موافقت دارد. او شخصی بود سخت و شدیدالعمل. بنابراین اشخاصی که طرف بغض یا غضب او میشدند، برای امنیتشان چارهء دیگر جز تحریک مردم و نجباء به انقلاب نداشتند. این دفعه اردوان نزد عزت(35) پادشاه دست نشاندهء آدیابن، که مذهب موسوی را پذیرفته بود، رفت. (فلاویوس، همانجا). بعد از این قضیه، مجلس مهستان او را از سلطنت خلع کرده کین نام(36) یا کین ناموس(37) نامی را بجای او بر تخت نشاند. ولی عزت با اردوان همراهی کرد و مجلس مهستان جواب داد که کین نام هم اشکانی است و نمیتوان حق او را انکار کرد. مشکلاتی در این وقت بین شاه سابق و لاحق روی داد، ولی کین ناموس با اردوان کنار آمد، با این ترتیب که اردوان را دوباره بتخت خواند، و وقتی که او آمد، استعفاء کرده تاج را از سر خود برداشت و بر سر او نهاد. در این موقع اردوان بتمام دشمنانش عفو عمومی بخشید و عزت هم امنیت آنها را ضمانت کرد. اگرچه واضح است باز برای احتراز از سوءتفهیم توضیح میکنیم که عزت پادشاه آدیابن دست نشاندهء دولت پارت بود(38). شورش سلوکیه: از وقایع سلطنت اردوان این بود که شهر سلوکیه، دوم شهر دولت پارت، بر اثر انقلاب دوم پارتیها و رفتن اردوان نزد عزت شورشی برپا کرد و خود را مستقل خواند. جهات این شورش و قیام را نمیدانیم، ولی گمان میرود که شهر یونانی، چون ضعف دولت پارت را دیده، قطع کرده که در این زمان موقع تجزیهء پارت در رسیده و وقت است که سلوکیه از دولت مزبور جدا شود... (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 11، بند 8-9). مخصوصاً باید در نظر داشت که سلوکیه از تابعیت پارت هیچ گاه راضی نبود. اما اینکه میخواسته بکلی مستقل شود، یا در تحت حمایت روم دارای استقلال داخلی بیشتری گردد، معلوم نیست. بهرحال یونانیها در 40 م. قیام کرده خودشان را جامعهء مستقلی دانستند. از طرف دیگر دیده نمیشد که رومیها کمکی به آنها کرده باشند، زیرا مایل نبودند عهدی را که با اردوان بسته بودند، بهم بزنند. بنابراین شهر سلوکیه میبایست بپای خویش بایستد و بخویشتن تکیه دهد. اردوان بمقام حمله برآمد، ولی بهره مند نشد، زیرا شهر مزبور دفاعی سخت از خود کرد، ولی بعدها پارتیها موفق گشتند که آن را ازنو تابع خود کنند. این واقعه در سلطنت دیگر روی داد، زیرا اردوان از قرار معلوم در 42 م. درگذشته. بعضی فوت او را در 44 م. میدانند، ولی سکه های او مینماید که سنهء 42 م. صحیح تر است. صفات اردوان: سلطنت اردوان از 10 تا 42 م. بود، ولی بعضی تا 42 و برخی مانند یوستی (نامهای ایرانی، ص 412) آنرا تا 40 م. میدانند. اگر سلطنت او را بعد از رفتن وُنن به ارمنستان بدانیم، از 17 تا 42 م. است. او شخصی بود تندخو و شدیدالعمل و گمان میرود که جهت انقلابات داخلی هم عدم اطمینانی بوده که نجباء از او داشته اند. بهرحال سلطنت او به اغتشاشات و انقلابات و جنگ ها گذشت و ایران در زمان او ضعیف گردید. اردوان استقامت رأی داشت، ولی عاقل نبود. بهترین دلیل این نظر نوشتن آن نامهء وهن آمیز به تی بریوس قیصر روم است در ابتداء، و در آخر تمکین به اینکه از ارمنستان صرف نظر کرده به امور آن مملکت دخالتی نداشته باشد. بنابراین اردوان سوم، دوم شاه ایران پارتی است که ارمنستان را برومیها واگذارد. (در دفعهء اول این کار را فرهادک کرد. م.) (ایران باستان ج3 صص2392-2413). و نیز به ص2414 و 2416 و 2417 و 2423 و 2424 و 2429 و 2619 و 2649 رجوع شود. (1) - داهی ها قومی بودند سکائی، که بین اترک و کراسنوودسک کنونی میزیستند، بهمین مناسبت این صفحه را دهستان مینامند. (2) - Criticus Silanus. (3) - Germanicus. (4) - Drusus. .(اهالی آلمان کنونی) (5) - Germains (6) - Zeno. (7) - Polemo. (8) - Artaxias. (9) - Artaxias Sata. (10) - بعضی عقیده دارند که آرتاکساتا در اصل آرتاشادا بوده و آرتاشادا از آرداشس ارمنی، یعنی اردشیر آمده. (11) - Pompeiopolis. (12) - Piso. (13) - Plancine. (14) - Agrippine. (15) - Vitellius. (16) - Caprae. (17) - Sinnaces. (18) - Abdus. (19) - Sueton. (20) - بنظر مؤلف اردوان خواسته نیشی به قیصر بزند: موافق اخلاق پارتیهای شجاع شخصی که مرتکب عمل شنیع بر ضد طبیعت میشد، میبایست خودکشی کند. بنابراین اردوان خواسته فسق و فجور تی بریوس را بچشم او بکشد و بفهماند که موافق اخلاق پارتی او مستحق مجازات خودکشی است و بعلاوه تبعه اش هم از شدت ظلم او همین را میخواهد. در باب فسق و فجور تی بریوس بکتاب سوئه تن موسوم به 12 قیصر بند 42-45 رجوع شود. (21) - ماوراء قفقاز برای اروپائیها صفحات این طرف کوههای قفقاز است و لی برای ما صفحات آن طرف کوه مزبور. (22) - Ornospades. (23) - Sinnaces. (24) - Abdageses. (25) - Artemita, Halus. (26) - Sitacene. (27) - Herode Antipas. (28) - Sueton. (29) - Caligula. (30) - تمامی این روایت از یوسف فلاویوس مورخ یهودی است. (31) - Asinai. (32) - Anilai. (33) - Nearda. (34) - Methode. (35) - Izates. (36) - Kinnam. (37) - Kinnamus. (38) - بعضی عقیده دارند که عزت از ایزد آمده. اگر چنین باشد، باید با الف نوشت."