«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (اِ)(1) آرزو. (جهانگیری) (برهان). اَمَل(2). || حسرت. (جهانگیری) (برهان) (اوبهی): ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس). || امید. رَجاء : نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی(3). منوچهری. || رنج. (فرهنگ اسدی). رنج بردن. (برهان) (اوبهی). رنجگی. (فرهنگ اسدی) : به ارمان و اروند مرد هنر فرازآورد گنج زرّ و گهر(4).فردوسی. || پشیمانی. (سروری) (برهان) (اوبهی). پشیمان شدن. (شعوری). دریغ. افسوس. (برهان). || دست رس (؟) : هر زمان مرتبتی نو دهد او را بر خویش هر دو روزی بمرادی دهد او را ارمان(5). فرخی. - ارمان خوار و ارمان خور؛ حسرت خورنده. (برهان) (آنندراج). حسیر. آرزوکننده. (السامی). - ارمان خورانیدن؛ تحسیر. (تاج المصادر بیهقی). - ارمان خوردن؛ لهف. (دهار). اَسَف. حسر. حسره. (تاج المصادر بیهقی). حسرت بردن. تحسّر. (دهّار). تلهّف. (دهّار) (تاج المصادر بیهقی). شواهد نظمی که برای این کلمه آمده است چنانکه آرمان ظاهراً همه برای یک معنی است که تقریباً کمال مطلوب یا غایت امل و نظایر آن باشد. (1) - غیاث اللغات نویسد: بمعنی آرزو، لفظ ترکی است. لیکن این گفته بر اساسی نیست. (2) - در فرهنگها بیت فردوسی (به ارمان و اروند...) را برای این معانی نیز شاهد آورده اند. (3) - در بعض فرهنگها این بیت برای آرمان با الف ممدوده شاهد آمده است. رجوع به آرمان شود. (4) - ن ل: فرازآورد گونه گون سیم و زر. (5) - در بعضی نسخ بجای ارمان، فرمان است.