ارمک

«لغت نامه دهخدا»

[اُ مَ] (ترکی، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامهء پشمینه. صوف :
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.
نظام قاری.
تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل.
نظام قاری.
آدمی را باید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.
نظام قاری.
امیران ارمک، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.نظام قاری.
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
ملهء میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری. || گونه ای از ریش بز(1). اَلته. رجوع به ریش بز شود.
(1) - Ephedra altissima. Ephedra
fragilis.
Ephedra major. Ephedra.Nerbadensis.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر