«لغت نامه دهخدا»
[وَ] (ق) یقیناً. بالقطع. براستی. راست. (صحاح الفرس). صحیح. بتحقیق. (فرهنگ اسدی، خطی). برتحقیق : کسی را که باشد بدل مهر حیدر شود سرخ رو در دو گیتی به آور.رودکی. اگر دیده بگردون برگمارد ز سهمش(1) پاره پاره گردد آور.بوشعیب. گروه دیگر گفتند نه، که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه، آور.فرخی. چنین شنیدم از مردمان دانا که می بسنبد الماس گوهر، آور.مسعودسعد. || (اِ) ایمان. یقین : گر سلیم حیهء عشقی بخور تریاق فقر تا مسلم گرددت آور چو سلمان داشتن. شیخ روزبهان. هرچه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند بی شک ای مسکین، اگر در دل نداری آوری. ؟ (از جهانگیری). و کلمهء باور مخفف به آور، یعنی به یقین، مؤید دعوی فوق است. || و در فرهنگها بکلمهء آور معنی آسمان هفتم و یا مطلق آسمان داده اند و بیت مزبور بوشعیب را مثال آورده اند. گذشته از اینکه شاهد دیگری برای این مدعا نیست، کلمه در آن بیت ظاهراً همان معنی یقیناً و قطعاً میدهد. و نیز زشت را یکی از معانی این کلمه شمرده و بیت ذیل را شاهد گذرانیده اند : نزدیک عقل جمله در این عهد باور است کامروز همچو جهل هنر زشت و آور است(2). عنصری. || (ص) طعم بگشته. تندشده. تیزگردیده. بیورزده (مغز جوز و لوز و پسته و مانند آن). (1) - ن ل: ز بیمش. (2) - ن ل: زشت آور است.