«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر)مخفف از این. زین. من هذا. || (ص مرکب) (اشارهء وصف جنس) ازین گونه. ازین نوع. ازین قسم : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راه بین بخردی.فردوسی. اندر این میانه هر جا که ازین بزرگی را یعقوب [ لیث ] عمل داده بود چون یعقوب اندرگذشت عصیان بدل اندر کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف کردند. (تاریخ سیستان). من [ سلطان محمود ] روا داشتمی... که این حق [ ماتمداری بوصالح ] بتن خویش گذاردمی اما مردمان ازین گویند و باشد که عیب کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). از کوه فرودآمد زین پیری نورانی.سنائی. کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین جان گرچه باشد نازنین هرگز بجانان کی رسد. سلمان ساوجی. چرخ گوید که کشم پیش تو درهای نجوم در زوایای ضمیر تو ازین بسیار است. وحشی. گر در خیبر بزور، بازوی حیدر گشاد بسکه ازین قلعه را سایهء حق برگشاد. کاتبی. بسلامت نگذشته ست کسی از ره عشق صد ازین قافله در رهگذر ما زده اند. باقر کاشی. پوشیده مرقعند ازین خامی چند بگرفته ز طامات الف لامی چند نارفته ره صدق و صفا گامی چند بدنام کنندهء نکونامی چند.؟ || چقدر. چه اندازه. چه بسیار. چه مایه. رجوع به از این و زین شود. || چنین. (غیاث اللغات بنقل از شرح گلستان خان آرزو): ازین جائی ندیده ام؛ یعنی چنین جائی ندیده ام. رجوع به از این و زین شود.