آب سیاه

«لغت نامه دهخدا»

[بِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیایِ عصب باصره پدید آید :
ز سهم خدنگت بروز سپید
درآید بچشم خور آب سیاه.
کمال الدین اسماعیل.
و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان).
- آب سیاه آوردن چشم؛ زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن.
- آب سیاه ناقص(1)؛ درجهء اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام(2) منتهی گردد.
|| آب عظیم و عمیق : بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامهء شرف الدین). || طوفان. || مجازاً به معنی آفات و مکروهات و مرگ آید :
زردگوشان بگوشه ها مردند
سر به آب سیه فروبردند.نظامی.
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب سیاه.نظامی.
جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک
چو راضیم بیکی نان و آبک انگور.
ابن جلال.
|| سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دَوَد :
آب سیه از زمین برآمد
مرگ از در آهنین برآمد
بارید بباغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی.نظامی.
خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحه الصدور راوندی). || مداد. نِقس. زگالاب. دودهء مرکب :
آب سیه خورده چنان گشت مست
کش چو نگیرند بیفتد ز دست.
امیرخسرو دهلوی (در وصف قلم).
|| و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است.
.
(فرانسوی)
(1) - Ambiopie .
(فرانسوی)
(2) - Amaurose
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر