«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (اِ) (از پهلوی اسپ)(1) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ. فَرَس. نوند. برذون. نونده. باره. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). بارگی. ریمن. (برهان). بارگیر. شولک. (صحاح الفرس). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی). ابوالمضا. (مهذب الاسماء). ابوطالب. ابومنقذ. ابوالمضمار. ابوالاخطل. ابوعمار. (مهذب الاسماء). هامه. (منتهی الارب): فسکل؛ اسب بازپسین. عُرن؛ اسب بی زین. لخت، اجرد؛ اسب بی مو. مصمت؛ اسب بی نشان. بیم، اشدف؛ اسب بزرگ تن. سحیر؛ اسب بزرگ شکم. (منتهی الارب). ابقع؛ اسب پیسه. (مهذب الاسماء). اسعف؛ اسب پیشانی سفید. (منتهی الارب). برذون؛ اسب ترکی. (زمخشری). عنجوج؛ اسب جواد. عوّام؛ اسب راهوار. شاهب؛ اسب سپیدموی. فیخز؛ اسب سطبرنره. (منتهی الارب). کمیت؛ اسب سرخ. (صراح). سِلَّغد؛ اسب (منتهی الارب) : بدو گفت شاها انوشه بدی روان را بدیدار توشه بدی بفرمای تا اسب و زین آورند کمان و کمند گزین آورند.فردوسی. بفرمود [ رستم ] تا اسب را زین کنند همان زین به آرایش چین کنند.فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام...فردوسی. چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ... فردوسی. فرودآمد از اسب آن نامدار بسی آفرین خواند بر شهریار.فردوسی. کوه پرنوف شد هوا پرگرد از تک اسب و بانگ و نعرهء مرد.عسجدی. شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی در قال پادشاهان قیلی مگر نباشد اسبی سیاه و پیرم دادند و من بر آنم کاندر جهان سیاهی زآن پیرتر نباشد آن اسب بازدادم تا دیگری ستانم بر صورتی که کس را زآن سر خبر نباشد اسب سیه بدادم رنگ دگر نیامد آری پس از سیاهی رنگ دگر نباشد. سلمان ساوجی. - امثال: اسب تازی دو تک رود بشتاب شتر آهسته میرود شب و روز. سعدی. اسب تازی شده مجروح بزیر پالان وق زرّین همه در گردن خر می بینم. حافظ. اسب راه آنست کو نه فربه و نه لاغر است. امیرعلی شیر. اسب لاغرمیان بکار آید روز میدان، نه گاو پرواری. سعدی. - از اسب فرودآمدن و از اسب پیاده شدن؛از اسب بزیر آمدن : چو نوذر بر سام نیرم رسید یکی نوجوان پهلوان را بدید فرودآمد از اسپ سام سوار گرفتند مر یکدگر را کنار.فردوسی. درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد گام.فردوسی. - اسب آتش نعل؛ اسپ تندرو. (مؤید الفضلاء). - اسب آل.؛ رجوع به آل شود. - اسبان؛ خیل. - اسبان تازی؛ عراب. - اسب افکندن؛ اسب به میدان تاختن : چو اسب افکند لشکر از هر دو روی نباید که گردان پرخاشجوی بیایند و ماند تهی قلبگاه اگرچند بسیار باشد سپاه.فردوسی. - اسب برانگیختن؛ اسب از جای حرکت دادن رفتن را : کمان را بمالید دستان سام برانگیخت اسپ و برآورد نام (؟)...فردوسی. سپر خواست از ریدک ترک، زال برانگیخت اسب و برآورد یال.فردوسی. برانگیخت زال اسپ و برخاست گرد چنان شد که مرد اندرآمد بمرد.فردوسی. - اسب تاختن؛ راندن اسب بسرعت : اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان. (تاریخ بیهقی). -اسب تازی؛ اسب عربی : پای تو مرکب است و کف دست مشربه ست گر نیست اسب تازی و نه مشربهء بلور. ناصرخسرو. اسب تازی اگر ضعیف بود همچنان از طویله ای خر به.سعدی. -اسب تیزرو؛ اسب شتاب و راهوار. -اسب پالانی؛ پالانی. کودن. -اسب جنگی؛ اسبی که در جنگ بر آن نشینند : دگر اسب جنگی چل و شش هزار که بودند بر آخور شهریار.فردوسی. - اسب چوبین؛ اسبی که از چوب کودکان را سازند. و کنایه از تابوت است. - اسب خرامنده؛ عَیال. (منتهی الارب). - اسب فلان خواستن؛ در قدیم معمول بود که چون کسی بسمتی از قبیل امارت و حکومت یا منصبی دیگر محلی منصوب میشد، گاه بازگشتن خادمی بانگ میزد: اسب... بیاورید: کیخسرو بچند تن از شاهان پیغام داد که بدرگاه آیند تا در امان باشند و چنان کردند آنگاه که اجازت بازگشتن خواستند : بر آن مردمان [ شاهان ] خلعت آراستند پس اسب جهاندیدگان خواستند بفرمود تا بازگشتند و شاه سوی گنگ دژ رفت خود با سپاه. فردوسی. و در دو بیت ذیل نیز شاید اشارتی بدین معنی باشد: کیخسرو چون جهن پسر افراسیاب را پادشاهی داد، بگنجور گفت آن زمان شهریار که رو خلعت و تاج شاهانه آر بیاورد گنجور تاج کیان ابا خلعت و بارهء مهتران.فردوسی. اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نیشابور بازگشت. (تاریخ بیهقی). خواهی که بر درگاه ترا اسب امیر عراق خواهیم یا اسب شاهنشاه. (تاریخ بیهقی). و مثالهای تلک راست شد امیر مسعود رضی الله عنه فرمود تا ویرا خلعتی سخت فاخر راست کردند... و امیر برنشست تا لشکر هند بر وی بگذشت... و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسب سالار هندوستان خواستند و برفت. (تاریخ بیهقی). امروز که معشوق بعشقم برخاست بر درگه، اسب میر می باید خواست. (اسرارالتوحید چ طهران ص 205). -اسب نبرد؛ اسب جنگی. -اسب نوبتی؛ خنگ نوبتی. رجوع به خنگ شود. اسب چاپارخانه. -اسب یدکی(2)؛ اسب نوبتی. - بر اسب بودن؛ سوار اسب بودن: علامت و چتر سلطان پیش آمد و امیر بر اسب بود. (تاریخ بیهقی). و رجوع به ردیف اسب در امثال و حکم شود. - به اسب اندرآمدن؛ بر اسب نشستن : تبیره برآید ز درگاه شاه به اسب اندرآیند یکسر سپاه.فردوسی. - ز اسب اندرآمدن؛ از اسب فرودآمدن. از اسب افتادن : یکی خشت زد بر سرین قباد که بند کمرگاه او برگشاد ز اسب اندرآمد نگونسارسر شد آن شیردل پیر سالارفر.فردوسی. تهمتن پذیره شدش با سپاه نهادند بر سر بزرگان کلاه پیاده شدش گیو و گردان بهم هر آنکس که بر زین بد از بیش و کم از اسپ اندرآمد گو نامدار از ایران بپرسید و از شهریار.فردوسی. اسب در ایران باستان: در این مقال سخن از اسب است، اما نه آنچنانکه در جانورشناسی است، کاری به نژاد و ساخت اندام و استخوان بندی و نیروهای آن نداریم، بلکه میخواهیم ببینیم این جانور نزد ایرانیان چگونه شناخته شده و در آثار باستان و در گوشه و کنار تاریخ این سرزمین چگونه از آن یاد شده است. این جانور بسیار سودمند از روزگاران بسیار کهن همراه و یار ایرانیان بوده، در هیچ جا نام و نشانی از آنان بجا نمانده که از این یار دیرین هم نام و نشانی نباشد. پیروزی و سرافرازی ایرانیان دلیر در پیکارها از پرتو همین چهارپای دلیر و سربلند است. همین تکاور گستاخ است که گردونهای خروشنده و تندرو و سواران چست و چالاک را به پهنهء کارزار آورد و سرزمین پهناوری از سغد تا نوبه و از هند تا کرانهء دریای یونان را از آن هخامنشیان ساخت(3) و در تاریخ چندین هزارسالهء این مرز و بوم هماره ایرانیان را نزد هماوردان در زدوخورد سربلند گردانید. ایرانیان از همان آغاز فرهنگ خود ارزش این جانور زیبا و سودمند و هوشمند و دلیر را دریافتند، و آن را از آفریدگان نیک دانسته به نگهبانی و پرورش و پرستاری آن کوشیدند. نامی که امروزه این جانور در فارسی دارد، همان است که در چندین هزار سال پیش نزد آریاییها داشته: در اوستا و فرس هخامنشی اَسپَ و مادهء آن اَسپا یا اَسپی و در سانسکریت اَسوَ خوانده شده و در لاتینی اکوئوس.(4) سوار در فارسی از واژهء فرس هخامنشی اسپ باری بجای مانده. در سنگ نپشتهء داریوش در بهستان (بیستون) چهار بار بکار رفته است. کهن تر از سنگ نپشتهء داریوش بزرگ (522 - 486 ق. م.) در یک سنگ نپشته که از سارگُون پادشاه آشور (722 - 705 ق. م.) بجا مانده یکی از شهریاران ماد یاد شده که ایسپبارَ نامیده میشده. جزء اخیر این واژه بَرَ (برنده) از مصدر بَر یعنی بردن درآمده است(5) در پهلوی اَسپوارَ و اَسوار (اسواران سالار در نامهء پهلوی ماتیگان شترنگ آمده) نزد نویسندگان ایرانی و عرب اسوار (در جمع اساوره) بسا بمعنی آزادگان و بزرگان گرفته شده است واژه هایی که در فارسی از اسب ترکیب یافته بسیار است از آنهاست «اسپست» (اسفست) که امروز یونجه گویند. جزء دوم این واژه از ریشهء اَد میباشد که در سانسکریت بمعنی خوردن است. سپست: اسپ + اَست(6) هیئت اصلی و باستانی آن اسپرتا بوده، در سریانی پِس پِستا شده و معرب آن فصفصه (ج، فصافص)(7)است(8). در زبان لاتین گیاه سرزمین ماد خوانده شده: این گیاه مانند خود اسب به ایران زمین اختصاص داشته و در کشورهای اسب خیز ایران بکشت و ورز آن اهمیت میدادند. در نامهء پهلوی «ارتخشیر بابکان» آمده: «چون اردشیر از پیکار اژدها (کرم) روی برتافته بکرانهء دریا شتافت، در آنجا بخانهء دو براد�� یکی بورژَک و دیگری بُورزآذَر پناه برد، آنان اسبش را به آخور بستند و نزد آن جو و کاه و اسپست ریختند...»(9) از خبر طبری در تاریخش در سخن از گزیت (مالیات)(10) در زمان خسرو انوشیروان میتوان به اهمیت و ارزش اسپست در ایران باستان پی برد. از برای هر یک جریب که گندم یا جو کاشته میشد یک درهم مالیات وضع کردند؛ از برای یک جریب موزار، هشت درهم؛ از برای یک جریب اسفست، هفت درهم؛ از برای هر چهار درخت خرمای ایرانی، یک درهم؛ از برای هر شش درخت خرمای معمولی، یک درهم؛ از برای شش درخت زیتون یک درهم. چنانکه دیده میشود اسپست پس از انگور گرانبهاترین محصول بوده و جو که آنهم غذای اسب است با گندم یکسان بوده است.(11) دیگر واژهء اسپریس یا اسپرس که در فرهنگها اسپریز و اسپرژ و اسپرسپ و اسپرسف یاد گردیده و بمعنی میدان اسب دوانی و میدان جنگ و پیکار گرفته اند. شمس فخری گفته: زهی پادشاهی که سطح فلک بود بندگان ترا اسپریس. در شاهنامه آمده: نشانها نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس. در اوستا بجای اسپریس، چرِتا آمده و واژهء مرکب چَرِتو دراجو (درازای چرتا) که در فقرهء 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (زند، تفسیر اوستا) به اَسپراس گردانیده شده و به اندازهء درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 فقرهء 1، دربارهء اندازهء هاسر آمده: «یک هاسر... یک فرسنگ و یک فرسنگ هزار گام و هر گام دو پاست»(12). چنانکه از واژهء اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده است. سین پهلوی در فارسی هاء میشود چون راس، راه، آگاسی، آگاهی، گاس، گاه، ماسی، ماهی و جز اینها. اسپریس از واژه های فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامهء پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. دیگر از واژه هایی که اسب در آن دیده میشود «سپاه» است و «اسپهبد یا سپهبد» کسی که بسرداری رزمیان سوارهء سپاه گماشته شود. شک نیست که نام شهر اسپهان یا سپاهان (معرب: اصفهان) از همین واژه است که در اوستا و فرس هخامنشی سپادَ میباشد. جغرافیانویس معروف یونانی بطلمیوس نام این شهر را بنقل از اِراتُستِنس (275 - 195 ق. م.) اَسپدانَ یاد کرده است. یاقوت در معجم البلدان، بنقل از ابن درید و حمزهء اصفهانی، نام اسپهان را از همین بنیاد دانسته، وجه اشتقاقی را که ابوعبیده نوشته نیز یاد کرده است(13) و همچنین در وجه اشتقاق نام این شهر به واژهء اسباه که بمعنی سگ است پرداخته است(14). در یادداشت شمارهء 4 این مقال گفتیم ریشه و بن اسب را از مصدر اَک (اَس) که بمعنی تند رفتن است گرفته اند. نظر به اینکه این جانور در میان چارپایان خانگی دیگر چون شتر و گاو و خر، تندتر و تیزروتر است، بسا در اوستا اَئوروَنْت خوانده شده است. چست و چالاک و دلیر و پهلوان، صفتی است که در نامهء دینی ایرانیان بسیار بکار رفته و چندین بار همین صفت چون اسم آمده و لفظ مترادف اسب است، چنانکه در یسنا 11، فقرهء 2 و یسنا 50 (گاتها) بند 7 و یسنا 57، فقرهء 27 و جز اینها. ستور در فارسی واژه ایست که بمعنی اسب گرفته میشود چنانکه فردوسی گوید: ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت. این واژه در اوستا ستَئُورَ آمده و از آن چارپایان بزرگ چون اسب و شتر و گاو و خر اراده میشود در مقابل اَنومَیَه یا پَسو(15)یعنی چارپایان خرد اهلی چون میش (گوسفند) و بز(16). در پهلوی نیز ستور مانند فارسی بمعنی اسب است. گفتیم در زبانهای باستانی ایران چون اوستا و فرس هخامنشی، مادینهء اسب را اَسپا یا اَسپی میگفتند. در فارسی مادیان که مادینهء اسب است، از ریشه و بن ماتافرس هخامنشی است که در پهلوی مات شده و بمعنی مادر آمده است. مادیان چنانکه ماکیان (مرغ خانگی) با واژهء ماده (در پهلوی ماتک) یا مادینه یکی است. اما استر که بگفتهء بلعمی: «خر بر اسپ او [ طهمورث ] افکند تا استر آمد(17)» در سانسکریت اَسوتَرَ خوانده میشود و بخوبی پیداست که جزو اول آن اَسوَ (اَسْپَ) میباشد.(18) نامهای شهریاران داستانی و پادشاهان تاریخی و ناموران ایران که با اسب ترکیب یافته بسیار است و این بخوبی میرساند که ایرانیان از روزگار بسیار کهن با این چهارپا آشنا بودند و میان نام گروهی از اینان که با اسب ترکیب یافته و در اوستا و کتیبه های آشور و بابل و سنگ نبشتهای هخامنشیان و آثار نویسندگان یونان از آن یاد شده چند تن را یادآور میشویم: ایسپَبارَ نام یکی از شهریاران یا سران ماد است که پادشاه آشور در سدهء هشتم پیش از میلاد در کتیبه ای از او نام میبرد. این نام لفظاً یعنی سوار که از آن سخن داشتیم: کرساسب [ کرساسپه ]، گرشاسب؛ یعنی دارندهء اسب لاغر(19). اَرِجَت اَسْپَ، ارجاسب؛ دارندهء اسب ارجمند یا دارای اسب باارج و گرانبها.(20)اَئوروَت اَسْپَ، لهراسب؛ تنداسب. ویشتاسب [ ویشتاسپه ]، گشتاسب؛ دارای اسب ازکارافتاده.(21) یاماسپ [ یاماسپه ]، جاماسب؛ یعنی دارندهء(22) اسب.... (؟). توماسپ [ توماسپه ]، تهماسب؛ دارندهء اسب فربه یا دارای اسب زورمند.(23) هوسپ [ هوسپه ]؛ دارندهء اسپ خوب(24). اَسپَچَنا؛ آرزومند اسب یا خواستار داشتن اسب.(25) کشنسب؛ دارندهء اسب نر و دلیر.(26) شیداسب؛ شیدور و درخشان(27). در نوشته های متأخر بیوراسب، نامی که به اژدهاک (ضحاک) داده شده، یعنی دارای ده هزار اسب و نام پدرش طبق بندهش خروتاسب یاد شده، نظر بواژهء خروت(28) در اوستا، باید این نام بمعنی دارندهء اسب سهمگین باشد(29) در بندهش و دینکرد و وچیتکیهای زادسپرم و وچرکرت دینیک و مروج الذهب مسعودی و روایات داراب هرمزدیار، نام چهارده تن از نیاکان وخشور زرتشت برشمرده شده(30) نام چهار تن از آنان با واژهء اسپ دیده میشود اینچنین: پوروشسب در اوستا پرورش اسب(31) چنانکه در یسنا 9، فقرهء 3 و آبان یشت فقرهء 18 و وندیداد، فرگرد نوزدهم، فقرهء 6 و در مروج الذهب بورشسف، لفظاً یعنی دارندهء اسب پیر، پوروشسب نام پدر زرتشت است. پتیراسب(32) در مروج الذهب فدراسف دومین نیای پیغمبر است یعنی (؟) اورودسب(33) دارندهء اسب تندرو، در مروج الذهب، اریکدسف، یاد شده(34) سومین نیای زرتشت است. هچدسپ در مروج الذهب، هجدسف در اوستا، هئچت اسپ(35)، چهارمین نیای زرتشت است، چند بار پیغمبر از او در سرودهای خود گاتها یاد میکند چنانکه در یسنا 46 بند 15 و یسنا 53 بند 3.(36) نام گروهی از ایرانیان نیز با شتر ترکیب یافته، از آنهاست نام خود پیغمبر ایران زرتهوشتر(37) یعنی زرین شتر یا دارندهء شتر زرد. فرشئوشتر(38) (در فارسی فرشوشتر) دارندهء شتر فرارونده یا راهوار. فرشوشتر برادر جاماسب وزیر کی گشتاسب است و چند بار در سرودهای گاتها یاد شده است. ناگزیر اسب مانند همهء جانوران خانگی یا اهلی در دشتها آزاد میزیست و رفته رفته رام گردید. تا چندی پیش در دشت های سرزمینی که امروزه ترکستان روسیه خوانند رمهء اسبهای وحشی که ترپن(39) نام داشتند دیده میشدند. دیرگاهی است که اقوام معروف به هندواروپائی و در میان آنان بویژه آریاییها یعنی هندوان و ایرانیان، که روزی با هم میزیستند، به رام کردن اسبهای وحشی کامیاب شدند و آنها را آنچنان پرورش دادند که از ارمغان های گرانبهای فرهنگ (تمدن) آریائی گردید و بدستیاری آنان به سرزمینهای کشورهای غیرآریائی رسید. در روزگار کهن ایران زمین بزرگ مرز و بومی بوده اسب خیز، امروزه مانند پارینه اسبهای آن زیبا و تیزتک و دلیرند. از جمله چیزی که توجه تازه وارد به این دیار را بخود میکشد اسبهای خوش اندام آن است. این اسبها از نژاد و تخمهء همان تکاورانی هستند که در پارینه دارای نام و آوازهء نیک بودند و یا در نوشته های کهن ستوده شده اند. دیرگاهی است که ایرانیان به ارزش این جانور هنرمند برخورده بپرورش آن پرداختند آنچنانکه در نامهء دینی آنان اوستا، اسب مانند گاو و شتر بسیار ستوده شده است. در میان دینهای سامی چون یهودی و عیسوی و اسلام اتفاقاً نام چند جانور در توراه و انجیل و قرآن یاد شده است، اما در هیچ جا آنچنان نیست که دینداران را به پرورش و تیمار و نگهداری آنها بگمارد . در میان این نامه های دینی یادآوری چند فقره از سفر پنجم توراه، باب چهاردهم و سفر لاویان باب یازدهم بیجا نیست. در این دو جا از جانوران حلال و حرام و مکروه گوشت سخن رفته: چرندگان و پرندگان و ماهیان حلال و مکروه و حرام یک یک برشمرده شده، درست برابر است با دستوری که بعد در دین اسلام درآمده است. در دینهای آریائی چون زردشتی و برهمنی و بودائی بر خلاف کیشهای سامی توجه خاصی بجانوران شده است. در این دو دین اخیر، در سرزمین هند بهمهء جانداران چه سودمند و چه زیانکار توجه شده است. این توجه از این رو است که بعقیدهء هندوان و بودائیان دورهء زندگی مردم پس از مرگ پایان نمی پذیرد، هرکه درگذشت باز خواهد برگشت. روان درگذشته از کالبدی به کالبد دیگر درمی آید. انتقال روح از بدنی به بدن دیگر بسته به کردار جهانی اوست، روان ممکن است در بازگشتهای پایان ناپذیر خود، دیگرباره به پیکر آدمی درآید یا در کالبد جانوری نمودار گردد، یا بقالب یکی از خداوندان جلوه کند، نظر به کَرمَن یعنی کردار چه نیک و چه زشت، پس از طی یک دوره زندگی مردم، روان آنان به پیکر دیگری درمی آید و نظر به سمسارا(40) یعنی گردش زندگی، در دین های هندی هیچیک از جانداران را نباید کشت و هر آنکه از فرمان اهیمسا(41) (نکشتن) سر پیچد به آلایش بزرگترین گناه آلوده گردد، یک برهمنی و بودایی باید محبت خود را بهمهء جانوران که با مردمان یکسان دانسته شده و هیچ تفاوتی میان آنان قایل نگردیده، بثبوت برساند(42) اما در دین ایران توجهی که به جانوران شده از روی عقیدهء به کرمن و سمسارا نیست، چه در دین زرتشتی تناسخ وجود ندارد. نگهداری از چارپایان سودمند در ردیف نگهداری از همهء آفریدگان نیک و سودمند است. هندوان میان جانوران سودمند و زیاندار فرقی نگذاشتند اما ایرانیان که به زندگی خوش و آبادانی علاقه داشتند کشتن جانوران زیانکار را تکلیف دینی خود میدانستند. ستیزهء با آنها ستیزه ایست نسبت به همهء چیزهای پلید و ناپاک اهریمنی که در مقالهء «خرفستر» از آن سخن داشتیم و در همین مقاله از نگهداری اسب بدستور اوستا سخن خواهیم راند. گفتیم اسب ارمغانی است از فرهنگ (تمدن) آریاییها. بگواهی تاریخ و آثار کهن، این جانور بدستیاری ایرانیان بسرزمین های شنعار (بابل) و مصر رسیده است. در میان آثار سومریها اسب دیده نمیشود و نامی هم از این جاندار در کتیبه های آنان نیست، پس از رسیدن اسب بسرزمین بابل آن را «خر کوهی» خواندند. واژهء «سیسو»(43) که در زبان اکدی و آشوری از برای اسب بکار رفته، واژهء بومی آن دیار نیست(44) در شنعار همچنین در مصر گردونه ها را گاوان و خران میکشیدند؛ گردونهء گودئه(45) پادشاه سومر (2600 - 2560 ق. م.) با خر کشیده میشد و بگردونهء خداوند نینگرسو(46) که بخواست وی گودئه بشاهی رسید، جانوران شگفت انگیز بسته شده بود(47). در قوانین معروف همورابی(48)پادشاه توانای بابل (2123 - 2081 ق. م.) در جزء دارایی و مقررات و در سخن از بیطار (دامپزشک)، گاو و خر و گوسفند و خوک برشمرده شده از اسب نامی نیست. چنین مینماید که چندی پس از دومین هزارهء پیش از مسیح، اسب به بابل زمین رسیده باشد و همان کاری که خر در کشیدن گردونه انجام میداده با این جاندار نورسیده انجام گرفته باشد و از این رو «خر کوهی» نامیده شد. خود این نام گویاست که اسب از کوهستانی که امروزه پشتکوه نامیم و نزد یونانیان زاگرس(49)خوانده شده بدشتهای عراق کنونی رسیده باشد، قومی که از این کوه به کرانهء دجله سرازیر شده نزد یونانیان کوسه اِ(50) نامیده شده اما در کتیبه های بابل کششو(51) یاد گردیده، ناگزیر این نام که از همزمانان این قوم بجای مانده درست تر است. کششوها نزد خاورشناسان کنونی نظر به نام یونانی آنان کسئن یا کاسیت(52) نوشته میشود. این قوم بگواهی نویسندگان یونانی در راهی که از بابل به همدان کشیده میشده جای داشتند، پادشاهان هخامنشی که در زمستان از پایتخت همدان به پایتخت زمستانی خود بابل میرفتند آنان را با بخششها مینواختند. در هنگام لشکرکشی اسکندر به ایران این قوم دلیر و جنگجو سیزده هزار رزم آزما داشته و با کشورگشای مقدونی به زدوخورد پرداختند. در تاریخ شنعار (بابل) نخستین بار در نهمین سال پادشاهی سمسوئی لان(53) (2073 ق. م.) پسر و جانشین همورابی از کششو(54)یاد شده، گویا در این زمان کششوها از متحدین ریمسین(55) بودند و از برای بازستاندن پادشاهی از خاندان همورابی و بتخت نشاندن ریمسین به وی یاری کردند(56). از این تاریخ ببعد چندین بار از آنان در کتیبه های بابلی یاد شده و پادشاه آشور سانهریب(57) در لشکرکشی خود در سال 703 ق. م. از کششوهای جنگجوی پشتکوه (زاگرس) نام میبرد. اینان به اندازه ای بسرزمین بابل رخنه کرده بودند که یکی از سران آنان بنام گندش(58) توانست در سال 1760 ق. م. تاج و تخت شاهی آنجا را بدست آورد. تا سال 1180 ق. م. یعنی پانصد و هشتاد سال کششوها در آن دیار پادشاهی داشتند. کتیبه ای که از گندش بجای مانده خود را پادشاه سومر و اکد و وارث پادشاهی بابل میخواند. از زبان کششو، نام سران و لغت هایی به ما رسیده که برخی از آنها با نامهای خاص قبایل همسایهء آنان که در سرزمینهای کوهستانی میان آشور و ماد میزیستند، پیوستگی دارد و نیز برخی از این نامها یادآور نامهای قبایل آریائی میتانی(59) و حیتیت میباشد و چنین مینماید که آنان با اقوام آسیای صغیر خویشاوندی داشته باشند، اما برخلاف آنان نه از اقوام هندواروپائی و آریائی و نه از اقوام سامی هستند و بهیچ روی با ایلامی ها و سومریها نسبتی ندارند. جای تردید نیست که کششوها در زیر نفوذ تمدن آریائیها بودند. از جملهء علائم این نفوذ نام یکی از پروردگاران آنان است که بنام شوریاس(60)میپرستیدند. در میان گروهی از پروردگاران غیرآریائی آنان بیشک شوریاس همان سوریهء آریائی است که خورشید باشد. «سین، S» علامت فاعلی است که در شوریاس بجای ما��ده است.(61) گذشته از این در لغات آنان عناصر ایرانی بسیار دیده میشود. پس از روی آوردن آریائیها (ایرانیان) به سرزمین های مغرب ایران، رفته رفته کششوها بسوی بابل رانده شدند. قبایل آریائی از پایان سومین هزارهء پیش از مسیح خاور دریای گرگان (خزر) و دریاچهء خوارزم (ارال) را بچنگ آوردند و از آن سرزمین ها دسته ای بسوی جنوب شرقی سند و دستهء دیگر به کشور کوهستانی ایران درآمدند و بهر جا که رفتند بومیان آنجا را بجنبش درآورده از دیاری به دیار دیگر راندند. ورود چند دسته از آریاییها، در میان آنان میتانیها(62) و حیتیتها(63) در بین النهرین و سوریه متأخرتر از سال 1600 ق. م. نیست. مهاجرت آریائیها از جایی بجایی با گردونه هائی که اسبها میکشیدند، انجام گرفت. زن و فرزند و باروبنهء آنان را همین چارپایان بسرمنزل رسانیدند. مرزوبومهائی که اسب را ندیده و نشناخته بودند، بدستیاری آریائیها با آن آشنا شدند، کششوها نیز این جانور هنرمند را از آریائیها بدست آوردند و به پرورش آن کوشیدند، آنچنانکه بازرگانی و داد و ستد برگزیدهء آنان اسبها بودند و آنها را با خود ببابل بردند و در آن سرزمین مانند سرزمینهای آریائی نشین گردونه های به اسب بربسته بتکاپو درآمدند. در آثار سلسله های پیشین پادشاهان مصر از اسب نام و نشانی نیست. از سال 1580 ق. م. مصر بدست یکی از اقوام آسیائی افتاد که آنان در تاریخ هیکسوس(64) خوانده میشوند و تا بسال 1350 ق. م. در آن دیار فرمانروا بودند. پس از سپری شدن روزگار اینان دیگرباره یک سلسلهء مصری بسر کار آمد و هیکسوسهای بیگانه را تا به فلسطین راندند. این سلسله که بدست اهموسه(65)تأسیس شده، هجدهمین سلسلهء شاهان مصر بشمار است. در آثار همین سلسله است که نخستین بار در کرانهء نیل به اسب و گردونهء اسبی برمیخوریم. چنین مینماید که این جانور در هنگام استیلای آسیاییهای بیگانه، به خاک مصر رسیده باشد(66). در افسانه های یونانی کنتورها(67) در کنده گریها به پیکر اسبی نشان داده شده که از ناف ببالا بصورت آدمی است و چنین مینماید که وجود اسب در یونان مانند افسانه های(68)آنان بسیار قدیمی باشد، اما کنتورها بعدها به این هیئت نشان داده شده اند. کنتورها آنچنانکه هومر(69) در اشعار خود از آنان سخن داشته مردمانی وحشی و خشن کوهستان تسالی(70) بودند. نزد هزیود(71)شاعر دیگر یونان سدهء نهم پیش از میلاد نیز کنتورها چنین کسانی میباشند. در اشعار پندار(72) شاعر سدهء پنجم پیش از میلاد (521 - 441 ق. م.) کنتورها نیم تن اسب و نیم دیگر آدمی تعریف شده اند. چنین مینماید که داستان کنتورها با چنین هیئتی کهنتر از سدهء هشتم پیش از میلاد نباشد. درآمدن کنتورها به این هیئت بخوبی شگفتی یونانیان را از دیدن نخستین سواران یا مردمان بر اسب نشسته میرساند(73). ��سب در سرزمین هند ناگزیر از ارمغانهای اقوام آریائی است که بدانجا مهاجرت کردند، جز از پنجاب و سند هوای آن دیار، بویژه جنوب آن، آنچنان نیست که اسبهای خوب بپروراند، پارینه چنین بوده و امروزه نیز چنین است. در ودا نامهء آسمانی برهمنان که آنهمه از اسبهای زیبا یاد شده، میرساند که بخشی از کهنترین سرودهای آن پیش از ورود آریائیها به آن مرزوبوم سروده شده و یادآور دیاری است که از اسبهای خوب برخوردار بود. از پرتو گردونه های اسبی بود که سرزمین پهناور هندوستان به چنگ آریائیها درآمد و برتری آنان را به بومیان آنجا ثابت ساخت. قربانی اسب از برای خدایان (اسومدهه(74)) یکی از مراسم بسیار کهن ودا(75) است. بسیار قابل توجه است که در ودا در قطعاتی که دانستوتی(76) خوانده میشود، در میان بخششهای گرانبهایی که سرودگویان ودا از شاهان و بزرگان دریافت میکردند، چندین اسب بود، بسا از بخشش پنجاه اسب سخن رفته است.(77) در چین که زمان تاریخی آنجا از پایان سدهء سیزدهم پیش از میلاد آغاز میشود(78) در جزء رمه و گلهء گاو و گوسفند و خوک مردمان کشاورز آن دیار اسب نبود. در مراسم دینی آنان که بسرپرستی بزرگان و سران قوم انجام میشد گاو نر (ورزاو) و گوسفند و خوک فدیه میگردیدند در صورتی که در سرزمینهای همسایهء آنان، سکها(79) و ماساگتها(80) که از اقوام آریایی بودند و از آنان سخن خواهیم داشت، در دشتهایی که امروز ترکستان روسیه خوانده میشود، از برای خدایان خود اسب قربانی میکردند. بعقیدهء برتلو(81) مرکز پرورش اسب یعنی جایی که اسبهای وحشی تربیت شده و رام گردیده و از آنجا بهمراهی مردم بسرزمینهای دیگر رسیده، کوههای تیانشان(82) در ترکستان شرقی، یا ترکستان چین است و از همین جا اسب و گردونهء اسبی بچین درآمد. در سال 1881 م. باز اسب وحشی در دزونگری(83) میان کوههای تیانشان و آلتائی(84) پیدا شده است(85). چنانکه میدانیم سرزمینی که امروزه ترکستان چین و ترکستان روس نامیده میشود، مرکز اصلی تمدن آریائیها بوده و بویژه کرانه های سیردریا و آمودریا (سیحون و جیحون) مهد تمدن تورانیان و ایرانیان است(86) اما اسب عربی که بخوبی معروف است همان اسب ایرانی است که پس از افتادن ایران بدست تازیان پرورش یافته است، زیرا عربستان در روزگار کهن سرزمین اسب خیز شناخته نشده است.(87) و در هیچ جای توراه از اسبهای کویر آن دیار سخن نرفته، همیشه سخن از شتر و خر آنجاست. نقوش و کتیبه های آشوری همواره عربها را با خر و شتر و گوسفند نشان داده و یاد کرده است. هردوت نویسندهء سدهء پنجم پیش از میلاد که از لشکریان خشیارشا در جنگ یونان سخن میدارد، در میان آنان از گروه عربها که جزء لشکریان بوده یاد کرده مینویسد: عربها با شتر می تاختند و در تندی از اسب واپس نمیماندند... شترسواران ع��ب در دنبال پس از همهء اسب سواران بودند زیرا اسبها با شتران سازشی ندارند از اینرو بایستی پشت سر همه باشند که اسبها نرمند.(88) در نوشته های کهن هر جا که سخن از عرب است با اسب یاد نشده، چه سرزمین وی با جانوری بیابان نورد و شکیبا و بردبار و اندک خور و بسیاررو چون شتر بیشتر سازش دارد. استرابون (63 ق. م. - 19 م.) نوشته: در یمن اسب و استر نیست و بگفتهء وی در مرز و بوم نبطیها هم اسب نیست، بجای آن شتر بکار میبرند. زمان پرورش اسب در عربستان نباید قدیمتر از پایان سدهء چهارم پیش از میلاد باشد.(89) نه اینکه فقط اسب از ارمغانهای اقوام هندواروپائی است بلکه گردونه (ارابه) هم بدستیاری آنان بسرزمین های دیگر رسید. از اینکه میگوئیم اسب را نژاد هندواروپایی به اقوام دیگر شناساند، مقصود اسب پرورش یافته است، اسبی را که بکار انداخته و از کار آن سودی برند، اگر نه در همه جای روی زمین هر جا که آب و هوای مساعد بود و هر خاکی که چراگاه و پناهگاهی داشت، از این جانور برخوردار بود، در غارهائی که استخوان مردمان هزاران سال پیش پیدا شده استخوانهای اسب دیده شده است. این جانور در هر جا که میزیست شکار آدمی و مایهء خورش وی بود تا اینکه اقوامی که نظر بزبانشان هندواروپایی خوانند آن را رام کرده از برای باربری بکار بردند و در آغاز آنرا به گردونه بستند و با گردونه های اسبی به پهنهء کارزار درآمدند. بپشت اسب نشستن بگواهی تاریخ و آثار، بسیار متأخرتر است. با گردونهء جنگی ارمغان دیگری از اقوام هندواروپایی به اقوام دیگر روی زمین رسید و آن چرخ است که یکی از بزرگترین اختراع آدمی است. پیش از اینکه مصریها با گردونهء اسبی آشنا شوند بارهای سنگین خود را با غلطک میکشیدند، پیداست که در روی زمین سخت و هموار چرخ بغلطک برتری دارد، باری را با چرخ کشیدن آسانتر است و کار زودتر انجام میگیرد. سکها(90) از زمان بسیار کهن گردونه های چهارچرخه یا شش چرخه که گاوها آنها را میکشیدند، داشتند. حمل و نقل اینان بهمین وسیله انجام میگرفت. نقش اینگونه گردونه ها در روی ظروف آنان، در گور (قبر)های کرچ(91) پیدا شده است.(92) در هنگام جنگ ترویا(93) در آغاز سدهء دوازدهم پیش از میلاد، سران لشکر روی گردونه ها میجنگیدند.(94) همچنین همزمانان آنان حیتیها(95) و مصریها در روزگار رامِسس دوم (1292 - 1225 ق. م.) و رامسس سوم (1198 - 1167 ق. م.) در پهنهء کارزار با گردونه های جنگی در تکاپو بودند. واژهء رتهشتر(96) در اوستا که در فارسی ارتشتار شده بخوبی میرساند که از دیرگاه ایرانیان با گردونهء اسبی آشنا بودند و نام طبقهء رزمیان آنان از «گردونه سوار»، ساخته شده است. این واژه از دو جزء ترکیب یافته: نخست از رتهه(97) که بمعنی گردونه یا ارابه است، در سانسکریت نیز رتهه(98) در لاتین رتا(99) در فرانسه رو(100) و در آلمانی راد(101) (چرخ)، دوم از مصدر ستا که در فارسی ستادن و ایستادن گوییم. بنابراین رتهشتر، ارتشتار یعنی بگردونه ایستاده یا به ارابه برنشسته یا چرخ سوار. در ایران باستان ارتشتاران دومین گروه پیشه وران بشمار بودند در برابر آذربانان و کشاورزان و هتخشان یعنی نخستین و سومین و چهارمین گروه پیشه وران که پیشوایان برزیگران و دستورزان باشند(102) چنانکه دیده میشود نام طبقهء جنگاوران ایران باستان از نام گردونهء جنگی است همان گردونه ای که اسبهای تیزتک آن را بتکاپو درمی آورد. همچنین در اوستا از برای گردونه، واژهء واش(103) بسیار بکار رفته، از مصدر ورت(104) که در پهلوی «ورتیتن» و در فارسی گردیدن شده است، از همین بنیاد است نوردیدن (با جزء یا پیشاوند نی(105)) و وردنه که بمعنی محور است، بنابراین گردون یا گردونه در فارسی با واش اوستایی از یک ریشه و بن است. ریتهیه(106) در اوستا رتهیا(107) در سانسکریت که در پهلوی راس و در فارسی راه شده از ریشهء رتهه(108) (گردونه) میباشد(109). از آثار و نقوشی که در دست است پیداست که به اسب نشستن و سواره جنگیدن از یک زمان نسبهً متأخر است و دیرگاهی پس از بستن اسب به گردونه، رواج یافت. در سدهء هشتم پیش از میلاد در آسیای غربی جنگجویان سواره بمیدانهای جنگ درآمدند، چنانکه در لشکریان آشور اندکی پیش از سارگون دوم (722 - 705 ق. م.) دیده میشود که جنگجویی بر اسبی نشسته و خادمی به اسب دیگر نشسته و اسب آن جنگجو را اداره میکند. در زمان آسوربانیپال(110) (669 - 626 ق. م.) اسبهای رزمیان به زین و ستام آراسته شده و خادمان سواره که اسبهای آنان را در هنگام پیکار اداره میکردند، دیگر دیده نمیشوند. شک نیست که اسب به گردونه بستن یا بر اسب نشستن نزد اقوام آریایی قدیمتر است و رسم دیرین اینان است که رفته رفته به اقوام غیرآریایی رسید(111). گفتیم آسیای مرکزی، سلسلهء کوههای تیانشان(112) مرکز پرورش اسب دانسته شده است. این سرزمین که بعدها پس از دست اندازی مغول نژادان ترکستان چین و ترکستان روس خوانده شده، مرزوبوم دیرین اقوام ایرانی بوده، در میان آنان سکها و دستهء دیگری ماساگتها در پیرامون دریاچهء خوارزم (آرال) میزیستند. سکها همانند که خاورشناسان و تاریخ نویسان به پیروی یونانیان آنان را اسکیت(113) یاد میکنند. داریوش در کتیبهء بیستون آنان را سک(114) نامیده و از سه قبیلهء آنان نام میبرد. کوروش سرسلسلهء هخامنشیان در سال 529 ق. م. در شمال غربی ایران در جنگ با اینان کشته شده، پس از دست اندازی اینان بسرزمین درنگین(115) آنجا را بنامشان خوانده سکستان (سیستان) گفتند(116). ماساگتها قبیله ای از سکها هستند که یونانیان آنان را مسگتای(117)نامیده اند، چنانکه از خود این نام که بمعنی «ماهیخوار»(118) است پیداست که اینان از قبایل ایرانی که در آسیای مرکزی بودند، نزد یونانیان اسکت خوانده شدند و هردوت مینویسد که اینان را ایرانیان سَکَ نامند. همین قبایل هستند که ایرانیان باستانی چنانکه در اوستا و داستان ملی ما، نام تورانیان به آنان داده اند. این قبایل مانند همهء قبایل ایرانی از روزگاران بسیار کهن با اسب سر و کاری داشتند. هرودت دربارهء ماساگتها مینویسد: رخت و زندگی ماساگتها مانند سکهاست، سواره یا پیاده پیکار میکنند، به تیر و تبرزین مسلح هستند. زر و مس نزد آنان بسیار بکار میرود، تیر و تبرزین آنان از مس ساخته میشود، خود و کمربندشان بزر آراسته است، همچنین سینه بند و دهنه و لگام اسبهای خود را با زر می آرایند... در میان همهء خدایان آنان بجز خورشید خدای دیگر را نمیستایند و از برای او اسب قربانی میکنند، زیرا عقیده دارند که باید از برای چالاک ترین خداوند، چست ترین و تندترین جاندار فدیه گردد(119). بگفتهء کزنفون(120) ارمنیها نیز از برای مهر (خورشید) اسب قربانی میکردند(121). اسب و گردونه در اوستا: از برای اینکه بدانیم گردونه و اسبی که آنرا میکشد تا به چه اندازه نزد ایرانیان گرانبها بوده باید نگاهی به اوستا انداخت. آنچه دربارهء این دو در نامهء دینی که کهنترین اثر کتبی ایرانیان است آمده بخوبی میرساند که در مرزوبوم ایران دیرگاهی است که با گردونه و اسب آشنا هستند و میرساند که دلیران و ناموران این دیار در پهنهء کارزار از اسب و گردونه بی نیاز نبودند. گروهی از ایزدان یا فرشتگان مزدیسنا مانند خود ایرانیان رزم آزما بگردونهء مینوی نشسته اند. از آنان است مهر که در اوستا و فرس هخامنشی متر(122) و در سانسکریت میتر(123) خوانده شده است. مهر ایزد فروغ و پیکار و پاسبان عهد و پیمان است. این ایزد بعدها با خورشید تیزاسب که یاد کردیم یکی دانسته شده است. مهر ایزدیست دارای هزار چشم و ده هزار گوش و ده هزار پاسبان. در تفسیر پهلوی (زند) مهریشت آمده این گوشها و چشمها خود جداگانه فرشتگانی هستند که از سوی مهر گماشته شده اند تا از کردارهای مردمان آنچه را شنیدند و دیدند وی را بیاگاهانند. خود مهر بگردونهء چهاراسبه نشسته از خاور به باختر شتابد. در گردونه اش ابزارهای جنگ انباشته شده تا دیوان و دروغ گویان و پیمان شکنان را بسزا رساند. در مهریشت که در نیایش و درود همین ایزد است در فقرات 124 - 125 آمده: «مهر از برای پاسبانی پاکدینان بازو گشوده از گرزمان(124) درخشان روان گردد. گردونهء زیبا و هموار رونده اش زرین و با زینتهای گوناگون آراسته است. این گردونه را چهار اسب سفید یکرنگ جاودانی که از چراخوری مینوی خورش یابند میکشند. سمهای پیشین آنها زرین و سمهای پسین آنها سیمین است. این چهار تکاور به یوغ گرانبها بسته شده». در فقرات 128 - 132 آمده: ��در گردونهء مهر هزار کمان خوب ساخته شده و به زه گوزن آراسته و هزار تیر به پر کرکس نشانده نهاده شده تیرهائی زرین ناوک که سوفارش از استخوان و چوبه اش از آهن است. در گردونهء مهر هزار نیزهء سرتیز و هزار تبرزین پولادین و هزار تیغ دوسره و هزار گرزهء آهنین و کوبین زرین نهاده. این ابزارها آنچنان خوب ساخته شده که پیروزمندترین و بتندی نیروی اندیشه پرتاب شوند». فقرات 19 - 20 : «مهر برآشفته و آزرده به همان سوی که پیمان شکن است روی آورد و بخطا نرود، آنچنان که اسبهای پیمان شکنان در زیر سواران خود خیره سری کنند از جای نجنبند و جست وخیز نکنند». فقرهء 52: «مرد بدکنش و فریب کار را ایزد مهر با گامهای تند و گردونهء چست خود پذیره شود و او را نابود کند». فقرهء 76 : «آری توئی ای مهر نابوده کنندهء مرد بداندیش، تویی دارندهء اسبهای زیبا و گردونه های خوب». فقرهء 143 : «گردونهء مهر ساختهء خرد پاک آفریدگار است». فقرهء 67 : «گردونهء مهر بلندچرخ است». فقرهء 136: «چهار اسب سفید به گردونهء مهر بسته شده و با چرخ زرین کشیده شود». فقرهء 67 : «گردونهء مهر را فرشتهء توانگری ارت(125)بزرگوار همی گرداند». گردونهء ایزد سروش مانند گردونهء ایزد مهر به چهار اسب سفید بسته شده چنانکه در یسنا 57 فقرات 27 - 28 آمده: «سروش پاک خوب بالای پیروزمند گیتی افزای پاک و سرور پاکی را میستاییم. او را چهار راهوار (اَئوروَنْت) سفید روشن درخشان پاک هوشمند بی سایه در سرای مینوی میکشند، سمهای شاخ سان آنها زرکوب است. تندترند از اسبها، تندتر از باران، تندتر از میغ (ابر)، تندتر از مرغهای پران، تندتر از تیر خوب رهاشده». فرشتهء نگهبان چارپایان سودمند که در اوستا درواسپا خوانده شده نیز دارای گردونه است(126). در فقرات 1 - 2 درواسپ یشت که در نیایش همین فرشته است آمده: «درواسپ توانای مزدا آفریدهء پاک را میستاییم، کسی که چارپایان خرد (پسو(127)) را درست (سالم) نگه دارد، کسی که چارپایان بزرگ (ستور) را درست نگه دارد، کسی که دوستان را درست نگه دارد، کسی که کودکان را درست نگه دارد، کسی که دارندهء اسبهای زین شده و گردونه های گردنده و چرخهای خروشنده است(128)». در میان ایزدان اندروای فرشتهء هوا هم با گردونه و چرخ زرین یاد گردیده است(129). همچنین ناهید نگهبان آب و پارند نمایندهء فراوانی به گردونه نشسته اند(130). بسا در اوستا به فقراتی برمیخوریم که در آنها داشتن گردونه و اسب آرزو شده و دارایی آنها در ردیف خان ومان و زن و فرزند و گله و رمه مایهء آسایش و زندگی خوش و خرم دانسته شده است، از آن جمله در فروردین یشت فقرات 51 - 52 آمده: «کسی که فرورها را از خود خشنود کند، آنان در پاداش از برای او از مزدا درخواست کنند خانه اش از گلهء گاوان و گروه مردان بهره مند باد، از اسب تیزتک و گردونهء استوار برخوردار ماناد». در آبان یشت فقرات 130 - 131 آمده: «ای ناهید پاک بی آلایش و توانا آرزومندم که مرا خوشبخت سازی و به شهریاری (دارایی) بزرگ رسانی، آن شهریاری که از خورش فراوان و بهرهء بزرگ برخوردار باشد و از اسبهای شیهه زننده و از چرخهای خروشنده و از تازیانهء شیبا(131) و از انبار انباشته و از همهء چیزهایی که از برای زندگی خوب بکار آید. اینک مرا ای ناهید پاک آرزوی داشتن دو چالاک (اروند)(132)است، یک چالاک دوپا و یک چالاک چهارپا، این چالاک دوپا (مرد دلیر) از برای گردانیدن گردونه در پهنهء کارزار و این چالاک چهارپا (اسب) از برای در هم شکستن دو بازوان لشکر در سنگر فراخ از چپ به راست و از راست به چپ». فقرهء 86 آبان یشت: «از تو ای ناهید، باید مردان دلیر، اسب تندرو درخواست کنند». در ارت یشت که در نیایش ایزد توانگری و پاداش است در ردیف بخشایشهای ایزدی از گردونه و اسب چنین یاد شده: «هر آنکه این ایزد را از خود خشنود کند در این جهان نیز پاداش یابد، به هر کجا که فرشتهء ارت روی آورد در آنجا شادمانی است، در آنجا خان ومان خوب برپاست، از آنجا بوی خوش برآید، در آنجا سازش و دوستی است، در آنجا شهریاری است. در آنجا خورش فراوان است، در آنجا انبارها انباشته است، در آنجا بسترها گسترده است. در آنجا همهء چیزهای گرانبها فراهم است. به هر کجا که ایزد ارت روی کند، سراهای خوب ساخته شدهء آنجا از ستوران بهره ور است، در آنجا تختهای زرین پایه نهاده شده و با بالشها آراسته است، زنان نازنین در آنجا با گوشواره و دست بند و گردن بند آرمیده اند. به هر کجا که فرشتهء توانگری پای فرونهد در آنجا دختران زیباپیکر و بلندانگشت خلخالها به پا کرده و کمربند به میان بسته دارند، آنچنان که دیدار آنان شادی بخشد. کسانی که از بخشایش فرشتهء توانگری برخوردار باشند اسبهای تندرو و هراس انگیز و تیزتک شان گردونهء استوار را بتکاپو درآورند و از نیزهء سرتیز و بلندچوبه شان هماوردان از پیش و پشت بستوه آیند. ارت به هرکه روی کند شتران بلندکوهان و دلیرش در تکاپو و ستیز افتند، آری شتران همان کسانی که تو یار آن باشی، ای ارت، براستی خوشا بکسی که تو یارش باشی، تو ای پربخشایش و نیرومند، مرا نیز یار باش». در گشتاسب یشت فقرهء 46 و فقرهء 48 از زبان زرتشت برای کی گشتاسب پادشاه همزمان و پشتیبان وی از اهورامزدا فرزندان دلیر و گردونه های روان و اسبهای تیزتک پژوهش شده است. در تیریشت که در نیایش تیشتر فرشتهء باران است در فقرهء 56 گوید: «ای زرتشت سپیتمان اگر کشورهای ایران تیشتر فروغنده و فرهمند را از روی راستی آنچنان که باید نیایش کند به این کشورهای ایران لشکر دشمن دست نیابد و سیلاب و بیماری و آسیب زهرآگین به آنها نرسد و نه گردونه ها و نه درفش��ای برافراشتهء دشمن». در اشتاد (ارشتات) یشت فقرات 4 - 5 آمده: «مردی که فرشتهء راستی را از خود خشنود کند فرشتهء توانگری ارت بدو گشایش دهد و به خان ومان زیبای خسروی به نیایش درآمده، و از همه گونه رمه و از همه پیروزی و از همه خرد و از همه فرّ برخوردار سازد. اگر ارت نیک بزرگوار به خان ومان زیبای خسروی بنیان کسی پای فرونهد هزار اسب و هزار رمه و فرزندان آزاده بدو ارزانی دارد». بسا در اوستا از نیروی اسب سخن رفته از آنجمله است در بهرام یشت. در این یشت بسیار دلکش ایزد بهرام که در اوستا وِرِتهرَغنَ خوانده شده و فرشتهء پیروزی است ستوده شده است. پیداست که ایرانیان رزم آزما در پهنهء کارزار رستگاری و پیروزی از او خواستار بودند. در فقرات 1 - 27 این یشت ایزد بهرام خود را به پیغمبر زرتشت بنمود و هر بار به هیئتی که گویای زور و نیرویی است نمودار گشت. در میان این هیئتهای دهگانه هفت بار به پیکر جانداری چون ورزاو (گاو نر) و شتر و اسب و گراز و عقاب و جز اینها خویشتن به وخشور زرتشت پدیدار ساخت. در پارهء 9 این یشت چنین آمده: «فرشتهء پیروزی اهوراآفریده سومین بار خود را به پیکر اسب به زرتشت بنمود، اسبی زیبا و سفید یکرنگ با گوشهای زرین و لگام زربفت آنچنانکه از پیشانی آن دلیری هویدا بود». در تیریشت فقرهء 24 گوید: «اگر مردمان از من (تیشتر) نام برده ستایش کنند آنچنانکه ایزدان دیگر را نام برده و ستایند هرآینه من نیروی ده اسب، نیروی ده گاو، ده کوه، نیروی آبی ناورو خواهم گرفت».(133) در بهرام یشت فقرهء 39 آمده: «همان پیروزی که بزرگان آرزومند آن بودند، بزرگ زادگان آرزومند آن بودند، ناموران جویای آن بودند، کیکاوس خواستار آن بود، آن [ پیروزی ] که نیروی اسبی در بر دارد، نیروی شتر سرمست در بر دارد، نیروی آب ناورو در بر دارد». مانند فقرهء 10 دین یشت که در آغاز این مقال یاد کردیم در فقرهء 31 بهرام یشت از نیروی بینایی اسب سخن رفته که در شب تیرهء بی ستاره و پوشیده از ابر یک موی اسب که در روی زمین افتاده بخوبی تواند بازشناخت، آن موی از یال اسبی است یا از دم آن. دیگر از جاهائی که در اوستا از اسب یاد شده است در یسنا 11 فقرهء 2 میباشد اینچنین: «اسب سوار نفرین کند که اسبان [ اَئوروَنت ] نتوانی بستن، نه بر اسبان نشستن، نه به اسبان لگام زدن، تو ای کسی که آرزو نکنی زورم را در انجمن گروه مردان در میدان بنمایانی».(134) در مهریشت فقرهء 11 آمده: «ارتشتاران بر پشت اسب بمهر نماز برند، زور از برای اسبها و تندرستی خویشتن درخواست کنند، تا اینکه دشمنان را از دور توانند شناخت و هماوردان را از آسیب رسانیدن توانند بازداشت و به بداندیشان کینه جوی توانند چیره گشت». در آبان یشت فقرهء 53 آمده: «یل جنگجو توس بر پشت اسب به ناهید نماز برد، زور از ب��ای اسبها و تندرستی خویشتن درخواست، تا اینکه بتواند به هماورد کینه توز به یک زنش چیر شود». ارزشی که در ایران باستان اسب داشته بخوبی از فرگرد (فصل) هفتم وندیداد پیداست. در این فرگرد از پزشک و آزمودگی و درمان وی سخن رفته. در پارهء 41 آن از مزدی که باید به او داد چنین یاد شده: «آتربان (پیشوای دینی) را درمان کنند در برابر آفرین نیک، خانخدای دودمان را درمان کنند در برابر ارزش پست ترین ستور، دهخدای ده را درمان کنند در برابر ارزش یک ستور میانگین، شهربان شهر را درمان کنند در برابر ارزش بهترین ستور، شهریار کشور را درمان کنند در برابر یک گردونهء چهاراسبه».(135) چنانکه از این فقرات پیداست مزد پزشکی که یک موبد را چاره بخشد دعای خیر است. خر در میان ستوران یعنی چارپان بزرگ کم ارزش تر از همه شناخته شده و از ستور میانگین یا متوسط گاو مقصود است و از بهترین ستور اسب اراده شده است. زیرا در پارهء 42 آن فرگرد گوید: «پزشکی که زن خانخدای را چاره بخشد مزدش یک ماده خر است. آنکه زن دهخدای را درمان کند مزدش یک ماده گاو است. مزد درمان کردن زن شهربان یک ماده اسب است (مادیان). و مزد پزشکی که زن شهریار کشور را چاره بخشد یک ماده شتر است». در گزارش پهلوی (زند) یعنی تفسیر پهلوی اوستا که از روزگار ساسانیان بما رسیده در تفسیر فقرهء دوم از فرگرد (فصل) چهارم وندیداد ارزش چارپایان بزرگ و خرد چنین معین شده: ارزش چارپای خرد (میش و بز) 3 ستیر، ارزش یک ستور پست و کم بها (خر) 12 ستیر، ارزش یک ستور میانگین (گاو) 22 ستیر، ارزش یک ستور پربها (شتر یا اسب) 30 ستیر. در نامهء پهلوی شایست نشایست در فصل اول فقرهء 2 آمده: «هر یک ستیر(136) چهار درهم است». در یکی از قطعات اوستایی در ارزش یک اسب آمده: «ارزش بهترین و برگزیده ترین اسب یک سرزمین برابر است با ارزش هشت گاو باردار».(137) در تیریشت فقرات 13 - 18 فرشتهء باران تیشتر به پیکر اسب سفیدی درآمده با دیو خشکی اَپَئوش که آن هم بصورت اسبی درآمده اما اسب سیاه و زشت و بی یال و دم، در نبرد است. سرانجام تیشتر از کارزار پیروز بدر آید و باران به کشتزارهای ایران فروبارد.(138) در ارت یشت فقرات 55 - 56 تورانیان و نوذریان دارای اسبهای تندرو خوانده شده اند و در آبان یشت فقرهء 98 آمده که نوذریان از ناهید اسبهای تندرو درخواست کردند و گشتاسب که از خاندان نوذر است دارای اسبهای تندرو گردید(139). اَپام نَپات که مانند ناهید فرشتهء نگهبان آب است چندین بار در اوستا تنداسب یا دارندهء اسب تیزتک یاد شده چنانکه در یسنا 2، فقرهء 5 و یسنا 70، فقرهء 6 و آبان یشت، فقرهء 72 و جز اینها. در آبان یشت و گوش (درواسپ) یشت به گروهی از پادشاهان داستانی و چند تن از یلان و ناموران برمیخوریم که هر یک صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ��اهید ایزد آب و درواسپ فرشتهء نگهبان چارپایان فدا کرده از آنان رستگاری و کامیابی درخواستند. نامورانی که فدیه آورده اند اینانند: هوشنگ پیشدادی، جمشید اژدهاک (ضحاک)، فریدون پسر آتبین، نریمان گرشاسب، افراسیاب تورانی، کیکاوس، کیخسرو توس (طوس)، پیران ویسه، کی گشتاسب و جز اینان. از برای نمونه برخی از آنان را یاد میکنیم: در آبان یشت فقرات 21 - 23 آمده: «از برای ناهید هوشنگ پیشدادی در بالای کوه هرا(140) (البرز) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا کرد و از او درخواست کرد که در همهء کشورها بزرگترین پادشاه گردد و به همهء دیوها و مردمان و جادوان و پریان و کویها و کرپنهای ستمکار چیره شود(141) و دوسوم از دیوهای مازندران و نابکاران ورنه(142) را برافکند. ناهید فدیهء او پذیرفته ویرا کامروا ساخت». در فقرات 29 - 31 همان یشت گوید: «اژدهاک سه پوزه در سرزمین بابل از برای ناهید صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا کرد و آرزو داشت چنان توانا گردد که هفت کشور روی زمین را از مردمان تهی کند، ناهید او را کامیاب نساخت». در فقرات 49 - 51 آن آمده: «یل کشورهای ایران و آرایندهء پادشاهی، کیخسرو، در کنار دریاچهء ژرف و فراخ چیچست (ارمیه) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا ساخت و درخواست کرد که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود به دیوان و مردمان و جادوان و پریان و کویها و کرپنهای ستمکار دست یابد و در پهنهء کارزار گردونه اش در تکاپو از گردونه های دیگران پیش افتد و به کمینگاه دشمن بدخواه که سواره به پیکار آید گرفتار نگردد». در گوش یشت فقرات 21 - 23 چنین آمده: «یل کشورهای ایران و آرایندهء پادشاهی، کیخسرو، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ناهید فدا کرد و از او درخواست که روبروی دریاچهء ژرف و فراخ چیچست، افراسیاب بزهکار تورانی را بکشد، برای کین پدرش سیاوش دلیر که به بیداد کشته شد و برای کین اغریرث دلیر».(143)در آغاز مقال گفتیم اسب ماده یا مادیان «اسپا» میباشد. در گاتها که از سرودهای خود وخشور زرتشت است در یسنا 44 (اشتودگات) بند 18 پیغمبر بمزدی که باید بدو برسد، یادآوری کرده فرماید: «چگونه ای اردیبهشت (بهترین راستی) به آن مزد ارزانی خواهم شد، به آن ده مادیان با [ جفت ] نر و یک شتر که به من پیمان داده شد». بجای واژهء «نر» در متن ارشن(144) آمده، چنانکه پیداست از آن اسب نر، جفت ماده اسب، اراده شده است. ارشن که در پهلوی گوشن(145) یا وشن شده بچندین معنی بکار رفته: نخست بمعنی مرد در برابر زن. دوم بمعنی دلیر. نام چارمین شاهنشاه هخامنشی پسر داریوش از همین واژه ترکیب شده: خشیارشن(146) (خشایارشا). خشیه(147)، شاه + ارشن(148)، دلیر؛ یعنی دلیر شاهان. سوم بمعنی اسب نر. گذشته از بند 18 یسنا 44 که یاد کردیم بهمین معنی در اوستا بسیار بکار رفته و بسا از برای بازشناختن اسب و شتر و گاو نر از اسب و شتر و گاو ماده، ارشن آورده شده چنانکه از برای بازشناختن اسب و شتر و گاو ماده از نر آنها واژهء دئنو(149) (در پهلوی دنوتک)(150) بکار رفته است. گشن در فارسی (گوشن پهلوی، ارشن اوستایی) بمعنی اسب نر آمده: ز دشت رمکله در هر قرانی بگشن آید تکاور(151) مادیانی. همچنین گشن در فارسی مانند اوستا بمعنی همهء چارپایان نر است چون گُشن اشتر، میش گشن، گُشن بز(152). همین واژه در گشنسب (گشن + اسپ) که نام آتشکدهء آذرگشنسب (گشسب) بوده در آذربایجان بجای مانده است و در نام جشنسف، شاه فدشوارگر (پتشخوارگر) در طبرستان که نامهء معروف تنسر بدو نوشته شده دیده میشود(153). سیاوش که در پهلوی و گاهی در فارسی سیاوخش گویند در اوستا سیاورشن آمده(154) سیاو(155)، سیاه + ارشن(156)، اسب نر؛ یعنی دارندهء اسب سیاه. در فروردین یشت فقرهء 114 یکی از پارسایان سیاوسپی(157)خوانده شده و به وی درود فرستاده شده است. سیاوسپی در معنی با سیاوش یکی است. در آبان یشت فقرهء 120 ارشن بمعنی اسب با تعبیر بسیار شاعرانه بکار رفته بمناسبت اینکه ناهید ایزد آب است چنین گوید: «برای ناهید اهورامزدا از باد و باران و میغ (ابر) و تگرات چهار اسب (ارشن) ساخت. ای سپیتمان زرتشت هماره از این [ چهار اسب ] باران و برف و ژاله و تگرگ فروریزد». باز هم در اوستایی که امروزه در دست داریم به فقراتی برمیخوریم که از اسب و گردونهء اسبی سخن رفته(158) برای اینکه سخن دراز نگردد به همین اندازه بسنده کردیم. باید به یاد داشت اوستایی که امروزه در دست داریم چهاریک اوستائی است که نیاکان ما در روزگار ساسانیان داشتند ناگزیر در اوستای بزرگ بیش از اینها از اسب سخن رفته بود. در نامهء پهلوی دینکرد که در نخستین نیمهء سدهء نهم میلادی (نخستین نیمهء سدهء سوم هجری) نوشته شده و در آن زمان هنوز اوستای بزرگ به استثنای یک دو نسک همه موجود بوده در بخشهای هشتم و نهم آن نامهء پهلوی بیست ویک نسک اوستا هریک بنام خود یاد گردیده و از گفتار هر یک از آنها کم و بیش سخن رفته است. از مندرجات دینکرد به اختصار میتوان دانست که نسکهای ازدست رفته دارای چه مطالبی بوده(159) و از خلاصه ای که از مندرجات نسک پانزدهم موسوم به نیکاتوم(160) بدست می آید میدانیم که در این نسک به شکاربانان اسبهای وحشی اندرز داده شده: «در شکار اسبهای وحشی بی پروا نباشید، آنچنانکه به آنها آسیب رسانید». از این جمله دانسته میشود که سخن از زمانی است که هنوز اسبهای وحشی موجود بوده و شکار آنها رایج. دیگر بگفتهء دینکرد در نسک هجدهم که سکاتوم(161) نام داشته چنین آمده بود: «آخر اسبان که پاک نباشد، آلوده و شوخگن نگاه داشته شود آنچنانکه از داد (قانون) بیرون باشد گناهی است درخور سزا»(162). بس��ار جای افسوس است که شانزدهمین نسک اوستا نامزد به گنباسرنیجت(163) نسکی که در مقالهء سگ (فرهنگ ایران باستان ص 210) از آن سخن داشتیم از دست رفته است. این نسک که دارای 65 فرگرد (فصل) بوده مانند نیکاتوم و سکاتوم از نسکهای داتیک(164)یعنی قانونی بشمار میرفت. فقط از مندرجات دینکرد میدانیم که در این نسک گرانبها بویژه از جانوران مانند سگ و اسب سخن میرفته. آنچه ممکن بوده از روی مطالب دینکرد دربارهء سگ استخراج شود یاد کردیم و گفتیم یکی از فرگردهای آن نامزد به پشوش هئوروستان(165) یعنی قوانین از برای سگ شبانی. بگواهی دینکرد میدانیم که چندین بخش گنباسرنیجت ستورستان و ارتشتارستان نامیده میشدند. ستورستان قوانینی بوده از برای چارپایان بزرگ و خرد چون اسب سواری و بارکش و استر و خر و گاو و میش (گوسفند) و بز. ارتشتارستان قوانینی بوده دربارهء لشکریان و رزمیان. در این دو فرگرد از سزای کسی که به چارپایان آسیبی رساند و به آنها زخمی زند و تاوانی که باید پرداخته شود سخن رفته بود. همچنین در قوانین سپاهیان از پوشاک و خوراک و زین افزار (سلاح) و اسبهایی که باید در هنگام جنگ از برای آنان برگزید سخن میرفت و از پرستاری و درمان خستگان پهنهء کارزار و از خوراک و تیمار اسبهای رزمیان و از بیطار که ستورپزشک خوانده میشد.(166) اسب در نوشته های پهلوی و پازند و فارسی: در نوشته های دینی پهلوی و پازند و فارسی چندین بار از اسب یاده شده از میان آنها در مینوخرد فصل 61 پارهء 24 آمده: «اسپ الوس اسبان رت»؛ یعنی اسب سفید رد (سالار) اسبان است.(167) در بندهش فصل 24 که از ردان یا سالاران هر چیز سخن رفته در پارهء 64 گوید: «فرتوم اسپ، (سوسیا) الوس زرت گوش، شیت ورس، سپیت چشم پوست، فراچ تاشیت. آن هست اسپان رت»؛ یعنی نخست اسب سفید زردگوش و درخشان موی و سفید پلک چشم خوب ساخته شده، سالار اسبهاست.(168)در نوروزنامهء خیام دربارهء اسب آمده: «چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست، چه وی شاه همهء چهارپایان چرنده است و گویند آن فرشته که گردونهء آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام ... و همو [ خسرو پرویز ]گوید که پادشاه سالار مردان است و اسب سالار چهارپایان و گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید آن، بهتر و شایسته تر بود...». باز در نوروزنامه در ردیف نامهای اسپان بزبان پارسی چنین آمده: «الوس، چرمه، سرخ چرمه...» و جز آن و در چند سطر دیگر گوید: «اما الوس آن اسبست که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سم اسبان شنود و بسختی شکیبا بود...»(169). چنانکه دیده میشود مندرجات نوروزنامه با آنچه از مأخذ کهنتر که دربارهء اسب یاد کردیم سازش دارد، جز اینکه واژهء الوس که نام اسب پنداشته شده درست نیست. فقراتی که از مینوخرد و بندهش یاد کردیم بخوبی گویاست که الوس صفت است بمعنی سفید. الوس یا اروس در پهلوی برابر است با واژهء اوستایی ائوروش(170) که بهمین معنی است. در سانسکریت اروس(171) بمعنی سرخ فام آمده است. در اوستا ائوروش و در نوشته های پهلوی الوس (اروس) بسیار بکار رفته و در همه جا لفظ مترادف سپیت(172) اوستایی و سپیت(173) پهلوی است. همچنین در اوستا به واژهء مرکب ائوروشاسب(174) (ائوروش + اسپ) برمیخوریم که نیز صفت است بمعنی دارندهء اسبهای سفید و این صفتی است که از برای ایزد مهر آورده شده چنانکه در فقرهء 102 مهریشت گفتیم مهر ایزد فروغ و عهد و پیمان است و بعدها با خورشید یکی دانسته شده بنابراین گردونهء مهر یا گردونهء خورشید که اسبهای سفید آن را میکشند یکی است، خود خورشید در اوستا همیشه صفت ائوروت اسپ(175) (تنداسب) آمده است.(176) در قابوسنامه جمله ای که دربارهء اسب آمده میرساند که اسب نزد ایرانیان همیشه گرامی و ارجمند بوده: «و حکماء گفته اند که جهان به مردمان بپای است و مردم به حیوان و نیکوترین از حیوانات اسب است که داشتن او هم از کدخداییست و هم از مروت».(177)گفتیم در اوستا آمده نوذریان از ناهید، فرشتهء آب، اسبهای تندرو درخواست کردند و گشتاسب که از خاندان نوذر است دارای اسبهای تندرو گردید. در سنت مزدیسنان در میان اسبهای کی گشتاسب، پادشاه همزمان زرتشت، اسب سیاهی بود بسیار گرانمایه، روزی چهار دست و پای آن بشکمش فرورفت و شاه از این پیش آمد افسرده و دلتنگ گردید، همهء حکیمان از چاره و درمان فروماندند تا اینکه زرتشت که در آن هنگام از بدگویی دشمنان در زندان بود چهار دست و پای آن اسب را بیرون آورد و مایهء شادمانی شاه و سران دربار گردید. از این معجزه گشتاسب و زنش و پسرش اسفندیار به پیغمبری زرتشت بیگمان شدند و بدخواهان وخشور بسزای خود رسیدند. این داستان دینی و معجزات دیگر پیغمبر ایران را شاعر زرتشتی، زرتشت بهرام پژدو که در سدهء هفتم هجری در ری میزیست، از پهلوی برشتهء نظم فارسی کشیده، در تعریف آن اسب گوید: ز اسبان یکی بود در پایگاه که بودی ورا نام اسب سیاه که او را گرانمایه تر داشتی ابر پشت او گردن افراشتی بمیدان بکردار کوه روان که با باد پهلو زدی هر زمان تن پیل وارش بزرین ستام تو گفتی عروسی است اندر خرام برافراخته گردنی همچو ببر که غران شود پیش رویش هزبر گه تاختن چون بجستی ز جای تو گفتی برو نیست خود دست و پای چو رفتی سوی رزم گشتاسب شاه نشستی همیشه بر اسب سیاه چو بر پشت او رزم ساز آمدی بپیروزی از رزم بازآمدی(178). در بخش هفتم نامهء پهلوی دینکرد که «زرتشت نامه» خوانده شده در فصل سوم فقرهء 70 از چاره بخشیدن زرتشت، اسب گشتاسب را سخن رفته، اما آن اسب، شیدور(شیت) یا روشن و درخشان خوانده شده است(179). همچنین در بخش نهم دینکرد فصل 22 در سخن از نخستین نسک (سوتکَر) اوستا، در فقرهء 2 از اسب درخشان (شیت، شید) گشتاسب یاد شده است. در نامهء پهلوی یادگار زریران، چندین بار از اسب سیاه خاندان گشتاسب یاد شده است. در جنگ کی گشتاسب با ارجاسپ تورانی(180)زریر برادر گشتاسب بر پشت اسب سیاه برآمده بپیکار روی آورد. پس از کشته شدن زریر بدست ویدرفش (بیدرفش)، این اسب سیاه بدست کشندهء وی ویدرفش افتاد. بستور(181) پسر زریر به خونخواهی پدر به پهنهء کارزار شتافت. اسب سیاه که ویدرفش بر پشت آن نشسته بود چون آواز بستور بشنید دست و پا بلند کرد و خروش برآورد. پس از زدوخورد ویدرفش از پای درآمده بدست بستور کشته شد. اسب سیاه دیگرباره به خاندان گشتاسب برگشت. بستور پیروزمند بر پشت اسب سیاه نشسته و لگامش بدست گرفت و از میدان کارزار به کاخ گشتاسب درآمد(182). همچنین در شاهنامه چندین بار از یک اسب سیاه خاندان گشتاسب سخن رفته است. اسفندیار پسر گشتاسب بر پشت همین راهوار برگزیده و دلیر برآمده به رزم رستم شتافت: بفرمود تا زین بر اسب سیاه نهادند و بردند نزدیک شاه چو اسب سیه دید پرخاشجوی ز زور و ز مردی که بد اندروی نهاد او بن نیزه را بر زمین ز روی زمین اندرآمد بزین بسان پلنگی که بر پشت گور نشیند برانگیزد از گور شور. پس از کشته شدن اسفندیار، برادرش پشوتن تابوت و خود و خفتان و اسب سیاه اسفندیار را نزد گشتاسب برد: پشوتن همی رفت گریان براه پس پشت تابوت و اسب سیاه. کتایون مادر اسفندیار، زنان و خواهران مویه کنان بسوی اسب رفتند: برفتند یکسر ز بالین شاه خروشان بنزدیک اسب سیاه بسودند از مهر یال و سرش کتایون همی ریخت خاک از برش(183) کزو شاه را روز برگشته شد در آورد بر پشت او کشته شد. گفتیم سیاوش که در اوستا سیاورشن(184) آمده لفظاً بمعنی دارندهء اسب سیاه می باشد (سیاو(185) + ارشن(186)). در شاهنامه نیز اسب او سیاه رنگ یاد شده است. در داستان گذشتن وی سواره از آتش چنین آمده: چو زینگونه بسیار زاری نمود سیه را برانگیخت بر سان دود... شگفتی در آن بد که اسب سیاه نمیداشت خود را از آتش نگاه سیاوش سیه را بدانسان بتاخت تو گفتی که اسبش به آتش بساخت. اسب سیاه گشتاسبی یادآور اسب سیاه خسرو پرویز ساسانی است که برای رنگش شبدیز خوانده شده یعنی شب مانند یا سیاه چون شب(187). نظامی در خمسهء خود آن را چنین تعریف کرده: هر آخور بسته دارد ره نوردی کزو در تک نبیند باد گردی سبق برده ز وهم فیلسوفان چو مرغابی نترسد زآب طوفان بیک صفرا که بر خورشید راند فلک را هفت میدان بازماند بگاه کوه کندن آهنین سم گه دریا بریدن خیزران دم زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار نهاده نام آن شبرنگ شبدیز برو عاشق تر از مرغ شب آویز. عشق و علاقه ای که ایرانیان از دیرباز به اسب داشتند در قرون پس از استیلای عرب هم از آثار گویندگان ایران هویداست و در گفتار سخنسرایان بزرگ به ابیات بسیار نغز و دلکش دربارهء جانور بسیار دلاور دیده میشود. از برای نمونه برخی از آنها را یاد میکنیم. از آنهاست گفتار منوچهری: حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن بارکش چون گاومیش و حمله ور چون نره شیر گامزن چون زنده پیل و بانگزن چون کرگدن یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن چون زبانی اندر آتش چون سلحفات اندر آب چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن برشود بر بارهء سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون بچاه اندر شطن بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر، جولان کند چون بابزن. در جای دیگر در صفت اسب گوید: شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله همچنان برق مجال و بروش بادمجاز پایش از پیش دو دستش بنهد سیصد گام دستش از پیش دو چشمش بنهد سیصد باز بانگ او شیر بلرزاند چون شیههء شیر سم او سنگ بدراند چون نیش گراز چون ریاضتش کند رایض چون کبک دری بخرامد بکشی در ره و برگردد باز نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ به کوه تیزتر زآب بشیب اندر زآتش بفراز بگذرد زود بیک ساعت از پول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه حراز (؟) ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق تیز و فربی و نزار و قوی و پهن و دراز برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرار شیردل ببرقدم گورتک آهوپرواز بجهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه بدود گر بدوانی ز بر تار طراز که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صف در و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. همو گوید: آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز همچنان سنگی که او را سیل گرداند ز کوه گاه زآنسو گاه زینسو گه فراز و گاه باز چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب گاه برجستن چو باشه گاه برگشتن چو باز. باز منوچهری در جای دیگر گوید: گاه بررفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو ��بک و گاه برجستن چو گوی چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان بر جبل چون کلنگان بر هوا و همچو طاووسان بکوی درشود بی زخم و زجر و برشود بی ترس و بیم همچو آذرشین(188) به آتش همچو مرغابی بجوی. عنصری در صفت اسب گوید: چهارپایی کش پیکر از هنر هموار نگارگر ننگارد چو او بخامه نگار جهنده ای که همی برق ازو برد رفتن رونده ای که همی باد از او برد رفتار به باد ماند و کس باد دید ابرنهاد؟ به ابر ماند و کس ابر دید آتش بار؟ به کوه ماند و مردم بدو گذارد کوه بمردمی که شگفت است، کوه کوه گذار چو بشنوی بسر بانگ بر فرودآید چو بنگری برسد هر کجا بود دیدار چو چرخ گردد و بیرون رود درست ز چرخ به مار ماند و اندرجهد بدیدهء مار گر از نشیب بسوی فراز خواهد رفت ستاره گردد و بر آسمان زند هنجار بپای پست کند، برکشیده گردن شیر بدست رخنه کند، پای آهنین دیوار ز راستی که بگردد همی گه ناورد گمان بری که بود دست و پای او پرگار چو آب جوشان باشد چو دست خواهد کند چو مرغ باشد، چون رفت بایدش هموار. مسعودسعد در تعریف اسب گوید: بده می که تا یاد آرد مرا ز شبدیز در زیر برگستوان چو چرخی روان در طلوع و غروب چو کوهی دوان در ضراب و طعان کمانش دو پایست و تیرش دو دست ولیکن بجستن چو تیر از کمان ز سمش همی در کف نعلبند شکسته شود پتکهای گران بدریای خون کشتی جانور رکاب و عنان لنگر و بادبان نجنبد چو کوه ار بداری رکاب بپرد چو باد ار نداری عنان نه کشتی است ابریست بارانْش خوی بر او تازیانه ست باد بزان خروشنده رعدش چه؟ - غران صهیل درخشنده نعلش چه؟ - برق یمان(189). پیش از اینکه از اسب در تاریخ ایران نام و نشانی جوییم، باید یادآور شویم که در سنت بسیار کهن ما پرورش اسب و هنر بر اسب نشستن از ایرانیان دانسته شده است. این سنت را بلعمی چنین یاد میکند: «و زینت ملوک و اسپ نشستن و زین برنهادن او [ طهمورث ] آورد».(190) ابن البلخی در فارسنامه گوید: «طهمورث زینت پادشاهان ساخت از اسپان برنشستن و بارها بر چهارپایان نهادن و لشکرها از بهر نخجیر بدست آوردن»(191). در مجمل التواریخ آمده: «طهمورث بسیاری از جانوران وحشی اهلی کرد و شکار آموخت».(192) در نوشته های پازند و پهلوی آمده که طهمورث در هنگام سی سال اهریمن را اسب خود ساخت و گرد گیتی گشت. همچنین فردوسی در شاهنامه در داستان طهمورث گوید: برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی(193). اسب در کارنامهء ایران باستان: آنچه از اوستا و نوشته های پهلوی و پازند و پارسی یاد کردیم بخوبی میرساند که اسب نزد ایرانیان از آفریدگان پاک ایزدی شمرده شده و پایهء ارجمندی داشت. بگواهی کارنامهء ایران باست��ن یا تاریخ قدیم(194) ایرانیان دوستاران این جانور دلیر بودند و از دیرباز ایران زمین پرورشگاه اسبان بود، آنچنانکه در سراسر گیتی اسبهای این مرزوبوم بخوبی شناخته شده بود. تاریخ نویس یونانی هرودت، همزمان هخامنشیان، در پانصد سال پیش از میلاد مسیح نوشته: «ایرانیان بفرزندان خود از پنج تا بیست سالگی سه چیز آموزند: اسب سواری، تیراندازی، راستگوئی».(195) استرابون جغرافیانویس یونانی در پایان سدهء پیش از میلاد در سخن از عادات و رسوم ایرانیان مینویسد: «ایرانیان جوان از پنج تا بیست سالگی کمان کشیدن و ژوبین انداختن و بر اسب نشستن و راست گفتن می آموزند... ایرانیان همیشه سواره با تیر و کمان و ژوبین و فلاخن بشکار میروند»(196). بگفتهء هرودت و استرابون در روزگار هخامنشیان اسب از کودکی یار برگزیدهء هر ایرانی بوده، نویسندگان دیگر نیز از اسبهای زمان اشکانیان و ساسانیان یاد کرده اند. هرودیانوس(197) نویسندهء یونانی (176 - 240 م.) دربارهء پارتها مینویسد: «پارتها کمان و اسبشان را مانند رومیها فقط در هنگام جنگ لازم ندارند، بلکه از کودکی با آنها بزرگ میشوند، وقتشان بشکار میگذرد، هیچگاه ترکش را از خود دور نمیکنند و از اسب فرود نمی آیند، همیشه آنها را بکار میبرند چه در پیکار و چه در شکار»(198). در یک تاریخ چینی که در سال 572 م. بدست وی شو(199) نوشته شده و خاندان وی شو(200)خوانده میشود، از سلسلهء خاندان وی(201) و از پیش آمدهای سالهای 386 تا 535 م. سخن میدارد. در فصل 102 این کتاب از ایران(202)زمان ساسانیان یاد کرده مینویسد: «... هوای آنجا گرم است، خانواده ها یخ ذخیره میکنند، دارای چندین دشت ریگزاریست که با کاریز آبیاری میشود، گیاه و جانور این سرزمین رویهمرفته مانند چین است، اما برنج و ارزن ندارد، دارای اسبهای نامبردار است همچنین خرهای بزرگ و شترهایی که برخی از آنها میتوانند در روز هفتصد لی(203)راه بپیمایند. توانگران کشور دارای چندین هزار از اینگونه چهارپایان هستند. از اینها گذشته این کشور دارای فیلهای سفید و شیرها میباشد و همچنین تخمهای مرغان بزرگ. در آنجا مرغی است که پیکرش بشتر ماند و با دو بال خود بپرد اما بلندپرواز نیست. این مرغ هم گیاهخوار است و هم گوشتخوار. آتش نیز تواند فروبردن...».(204) از دیرباز نویسندگان اسبهای سرزمین ماد را بنیکی یاد کرده اند. از آنان است پولیبیوس(205) یونانی که در میان سالهای 201 و 130 ق. م. میزیست. در جزء تاریخ روزگار خود مینویسد (70، 10): «سرزمین ماد از برای مردم و اسب خویش به جاهای دیگر برتری دارد، آنچنانکه اسبش در سراسر آسیا بهترین اسب بشمار میرود، از اینرو پرورشگاه اسبهایی که از برای آخور پادشاهیست در ماد میباشد». در زمان ساسانیان نیز اسبهای ماد مانند روزگاران هخامنشی و اشکانی بخوبی نامبردار بودند. امیانوس مارسلینوس نویسندهء رومی که در هنگام جنگ ژولیان و شاپور دوم (309 - 389 م.) همراه سپاهیان روم بود در تاریخش از سرزمین الوند سخن رانده مینویسد: «مردمانی که در این دیار جای دارند دارای کشتزارهای گندم و موزارهای فراوان هستند، از رودهای بسیار و چشمه های روشن برخوردارند، چون خاکشان بارآور است خوشبخت اند. نزد آنان چراگاههای خرم و اسبهای نجیب یافت میشود. از این اسبها نویسندگان پیشین هم سخن داشتند و ما خود دیدیم که چگونه مردان ایران در پیکار بسیار گستاخ و نیرومند در تکاپو بودند. این اسبها را نسایی نامند».(206) از نسا سرزمینی که در ایران باستان، بویژه در روزگار هخامنشیان از برای پرورش اسبها مشهور جهان بوده، بزودی سخن خواهیم داشت. نویسندگان قدیم، از زمان هخامنشیان تا روزگار ساسانیان در سخن از اسبهای ایران از همین سرزمین یاد میکنند. از آنان است ارسطاطالیس فیلسوف نامور سدهء چهارم پیش از میلاد که مینویسد: «شتران دوکوهان گرگانی چون به تکاپو درآیند از اسبهای نسایی هم پیش افتند، با اینکه اسبهای نسایی تیزتک ترین اسبها هستند».(207) استرابون در سخن از لشکرکشی اسکندر به ایران و رسیدنش بسرزمین سیستان مینویسد: «شتران دوکوهان سیستان راهی را که از اینجا تا همدان در سی یا چهل روز باید پیمود در یازده روز درنوردیدند».(208) هرودت از لشکریان خشایارشا، شاهنشاه هخامنشی که در بهار سال 480 ق. م. سپاهیان خود را در شهر سپردا (سارد) گرد آورده و از آنجا به یونان روی آورده بود، چنین یاد کرده: «پیش از همهء سپاهیان، بارکشان و چهارپایان و از پی آن گروهی از مردمان گوناگون گذشتند. چون نیمی از این لشکریان گذشت، فاصله داده شد آنچنانکه پادشاه در میان این گروه نبود، آنگاه هزار سوار برگزیدهء ایرانی و در دنبال آنان هزار نیزه دار برگزیده که سرنیزه ها را بسوی زمین داشتند گذشتند. پس از آن ده اسب مقدس که آنها را نسایی نامند و با زیباترین زینتها آراسته بودند نمودار شدند، از این رو آنها را نسایی خوانند برای اینکه در کشور ماد دشت پهناوری است نامزد به نسا. این دشت اسبهای بزرگ پرورش میدهد. پشت سر این ده اسب، گردونهء مقدس خداوند(209) که هشت اسب سفید به آن بسته بودند پدیدار گشت و کسی پیاده لگام اسبها را در دست داشت، زیرا نباید کسی در چنین گردونه ای جای گزیند. در دنبال این گردونه خود خشایار در گردونه ای که اسبهای نسائی آنرا میکشید نشسته بود...». باز هرودت در جای دیگر تاریخش میگوید: «در هند چارپایان و مرغان بسیار بزرگتر از کشورهای دیگر هستند جز اسب، زیرا در ماد اسبهایی را که نسایی خوانند برتر و بزرگترند».(210) نویسندهء رومی کورتیوس رفوس در تاریخ خود که در نخستین سدهء میلادی نوشته شده میگوید: «ا��رانیان در سفر پیش از برخاستن خورشید براه نمی افتند. پس از سر زدن خورشید از سراپردهء شاه شیپور دمیده فرمان حرکت داده میشد. در بالای چادر شاه که بهمه نمودار بود، نشانه ای از خورشید که از بلور ساخته شده بود میدرخشید. لشکر ایران اینچنین براه افتاد، نخست آتش که ایرانیان مقدس و جاودانی دانند، در یک آتشدان زرین نمودار شد، از پی آن مغان سرودگویان آمدند. پشت سر آنان سیصد و شصت و پنج جوان با جامه های ارغوانی روان شدند. این شمار برابر است با روزهای سال نزد ایرانیان، دنبال آنان گردونهء خداوند(211) که هشت اسب سفید آنرا میکشید بتکاپو درآمد، پس از آن اسب سترگ پیکری که آنرا اسب خورشید خوانند نمودار شد. لگامداران این اسبها جامه های سفید در بر و شاخه های زرین در دست داشتند.»(212) بسا در تاریخ ایران مانند اوستا به اسب دوانی و هنرنمائی این جانور برمیخوریم. گردونه تاختن و چوگان زدن مایهء نشاط یلان و بزرگان ایران بود. گزنفون در کورشنامه اش چندین بار از اسبها و گردونه های هخامنشیان یاد کرده است. هرچند این نامه ارزش تاریخی ندارد و بیشتر رنگ و روی داستانی دارد اما برخی از گفتارهای آنرا که در نوشته های دیگران هم به آنها برمیخوریم میتوان پذیرفت، از آن جمله مینویسد: «کورش پس از گشودن بابل خواست سپاس بجای آورد با شکوهی که درخور چنین هنگامی است آماده شدند. بامدادان آنگاه که خورشید سر زد راه را از دو سوی بستند آنچنان که امروزه هم راهی را که پادشاه از آن میگذرد می بندند، کسی جز از بزرگان در آن آمد و شد نمیکند. از راست و چپ گماشتگان با چوب دستی نگهبانی میکردند و تجاوزکنندگان را تازیانه میزدند. چهار هزار نیزه دار چهارچهار از دو سوی کوشک رده برکشیدند. سواران پیش کوشک جای گرفتند. جنگاوران دستهای خود زیر خفتان پنهان داشتند، امروزه هم در برابر پادشاه چنین کنند. پارسیها از سوی راست و دیگران از سوی چپ ایستادند. گردونه ها از دو سوی رده برزدند. آنگاه دروازهء کوشک گشوده شد. نخست چهار ورزاو (گاو نر) بزرگ که بایستی برای خداوند(213) و پروردگاران دیگر قربانی شوند بیرون آمدند. پس از ورزاوها اسبی که بایستی برای خورشید(214) قربانی شود بیرون آمد. پس از آن گردونهء زرین ستام و بگلها آراستهء خداوند و از پی آن گردونهء سفید دیگر و بگلها آراستهء خورشید و از پی آن گردونهء سومی که اسبهایش پوشش ارغوانی رنگ داشتند نمودار شدند. در دنبال آنها چند تن آتش را در یک آتشدان بزرگ میکشیدند. آنگاه کورش در گردونه نشسته پدیدار شد، تاجی بر سر و جامهء ارغوانی راه راه سفید در بر داشت که جز او پادشاه دیگری نباید بپوشد. شلوارش سرخ و جبه اش ارغوانی بود. مردم چون کورش را بدیدند سر فرودآوردند. پس از درآمدن گردونهء کورش چهار هزار نیزه دار از دو سوی گردونه براه افتادند. سیصد تن پارسیان سواره با جامه های گرانبها و ژوبین در دست از پی روان شدند. پشت سر آنها دویست اسب از آخور پادشاهی با لگامهای زرین و پوششهای راه راه و از دنبال آنها ده هزار نیزه دار گذشتند. از پی آنان دسته ای از ده هزار کهنترین سواران پارس با سردارشان خرویشینت صدصد پهلوی هم میرفتند. دستهء دیگری از ده هزار سواران پارس بفرماندهی ویشتاسپ، دستهء سومی نیز ده هزار سوار بفرماندهی داستم، دستهء چهارمی هم با ده هزار سوار بسرکردگی گدات. پس از آن سواران ماد و ارمنی و کادوزی و سکها در دنبال سواران همی رفتند. گردونها چهارچهار پهلوی هم بفرماندهی ارت پتی بتکاپو درآمدند... پس از آن که کورش آیین قربانی و سپاسگزاری بجای آورد آن میدان را از برای اسب دوانی برازنده دید فرمان داد تا سواران هر گروه در اسپریس بتازند. نخست خود کورش با سواران بتاخت و پیروز درآمد، چه هیچیک از آنان بیشتر از خود کورش در سواری چست و آزموده نبودند. در میان سواران ماد ارت پتی که کورش اسبی به او داده بود پیروز شد. در میان آشوریها سالار آنان و در میان ارمنیهای تیکران و در میان گرگانیها پسر سپهسالارشان مسابقه را بردند. در میان سکها یک سوار ساده پیروز درآمد آنچنان که اسبش نیمی از میدان را از دیگران پیش افتاد».(215) باز گزنفون در جای دیگر کورشنامه مینویسد: «کورش بزرگ در کودکی در دربار پادشاه ماد نزد پدربزرگ خود ایشتوویگو(216) (استیاج) میزیست و شاد بود که در آنجا سواری آموخت زیرا در فارس اسب بسیار کمیاب و پرورش آن در سرزمین کوهستانی فارس و بکار بردن آن دشوار بود». باز همین نویسنده در همان کتاب گوید: پرورش اسب و سواری را کورش در فارس رواج داد. روزی کورش سران و بزرگان فارس را گرد آورد و گفت: آیا با اسب راه پیمودن بهتر از پیاده روی نیست؟ آیا پسندیده تر نیست در آن هنگام که باید شتاب کرد بیک تاخت بیاری دوستی رسیدن و بیک تاخت به چارپائی یا به مردی نزدیک شدن؟ آیا زین افزار (اسلحه) بپشت اسب نهادن و هماره آنرا زیر دست داشتن بهتر نیست؟ شاید شما بیم آن داشته باشید که با اسب شیوهء کارزار را درست نیاموزیم و سواره کاری از پیش نبریم و چالاکی پیادگان را از دست بدهیم، اما دشوار نیست هر آنگاه باید بیدرنگ از اسب فرودآییم و پیاده بجنگیم. با آموختن هنر سواری شیوهء پیادگان را فراموش نخواهیم کرد(217). هرودت در سخن از لشکرکشی خشایارشا بیونان مینویسد: «این شاهنشاه در هنگام جنگ با یونان به تسالی(218) رسید. در آنجا شنید که اسبهای این سرزمین بهترین اسبهای یونانی هستند. خواست آنها را با اسبهای ایرانی بسنجد. در اسپریس آنجا فرمان اسب دوانی داد. در این آزمایش اسبهای تسالی واپس ماندند». باز همین نویسنده در بخش س��م تاریخش از پادشاه شدن داریوش سخن داشته از اسب وی یاد میکند: «پس از آنکه داریوش و شش یارانش گماتای مغ را کشتند و تاج و تخت هخامنشیان را از چنگ وی بدرآوردند، با خود