«لغت نامه دهخدا»
[اِ پَ] (اِ) دانه ای باشد که بجهت چشم زخم در آتش ریزند. (برهان). حرمل. (تاج العروس) (تحفهء حکیم مؤمن). حرمل احمر. حرمل عامی. حرمله. اسفند. سپند. سِبَنْج(1) و گیاه آن دانه، رَضرضه است. (بحر الجواهر) : ای سپندی منشین خیز و سپند آر سپند تا ترا سازم ازین چشم گرامی مجمر چشم بد را ز چنان شاه بگردان بسپند کآفرین باد بر آن صورت زیبامنظر.فرخی. خیز و دفع چشم بد اسپند سوز.مولوی. - امثال: آتش و اسپند. رجوع به مثل آتش و اسپند در امثال و حکم شود. || این کلمه همچون مزید مقدمی در کلمات: اسپندار، اسفندار، اسپندارمذ، اسفندارمذ، و مزید مؤخری در هزاراسپند، ماراسپند بکار رفته است. رجوع به اسفند شود. (1) - در تداول اهالی خراسان.