«لغت نامه دهخدا»
[اُ تُ رَ / رِ] (اِ) آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است. (انجمن آرا). موسی. (منتهی الارب). محلق. مِحلَقه. حنفاء. (منتهی الارب). تیغ. تیغ سرتراشی. مردوده. (منتهی الارب). مخفف آن: ستره : هرچه داشت پاک بستدند پس پوستش بکشیدند چون استرهء حجام بر آن رسید گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 602). و هر سه روزه استره بر سر راندن و آنچه برآمده باشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). زن حجّام... دیری توقف کرد و استره بدو داد. (کلیله و دمنه). حجّام... استره در تاریکی شب بینداخت. (کلیله و دمنه). لیک داند موینه پرداز کو بر کدامین تیز باید استره. نظام قاری (ص25). ز آهن همی زاید این هر دو چیز یکی تیغ هندی دگر استره.(از قره العیون). استره گرچه دمی تیز یافت مو سترد مو نتواند شکافت.؟ - استره لیسیدن؛ کنایه از دلیری و بی باکی و جانبازی کردن آمده. (انجمن آرای ناصری). || (نف) حَلاّق و تراشنده. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی).