استسلام

«لغت نامه دهخدا»

[اِ تِ] (ع مص) گردن نهادن کسی یا کاری را. انقیاد: استسلم له؛ گردن نهاد او را. (منتهی الارب). اهل آن بقعه را در ربقهء اسلام و استسلام کشید. (ترجمهء تاریخ یمینی نسخهء خطی متعلق بکتابخانهء مؤلف ص 259)(1). می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حبالهء اسلام و استسلام بسته شود. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1272 ص 418). جز استسلام و التیاذ بظلّ استرحام پناهی ندانست. (جهانگشای جوینی). || طلب سلامتی. (غیاث).
(1) - در نسخهء چاپی (ص 288): در ربقهء اسلام کشید.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر