استقاله

«لغت نامه دهخدا»

[اِ تِ لَ] (ع مص) استقالت. اقاله خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی). بیع واشکافتن خواستن. طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن. رد بیع خواستن. شکستن بیع تقاضا کردن: استقالهء بیع. || استعفاء. طلب عفو و بخشایش : تاش از نیشابور مکاتبت بحضرت بخارا روان کرد و در استصلاح حال و توقع مغفرت و تمهید معذرت و استقالت از عوارض زلات و استعطاف و استعفاء از سوابق عثرات تضرعی هرچه تمامتر کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 89). و از مواقع اقلام و هفوات کلام استقالت می نماید. (جهانگشای جوینی).
-استقاله کردن؛ طلب فسخ کردن.
- || طلب عفو کردن.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر