استوارخرد

«لغت نامه دهخدا»

[اُ تُ خِ رَ] (ص مرکب) که عقل و رای رزین دارد. استواررأی. نضیح الرأی: حنیک؛ مرد استوارخرد بتجربه. حنک السن الرّجل؛ آزموده و استوارخرد گردانید مرد را تجربه ها. احناک سن کسی را؛ استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را. (منتهی الارب).
- استوارخرد گردانیدن؛ تحنیک. (تاج المصادر بیهقی): عرک؛ استوارخرد گردانیدن زمانه کسی را. (منتهی الارب).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر