استوارخلقت

«لغت نامه دهخدا»

[اُ تُ خِ قَ] (ص مرکب)استوارخلق. مضبور. قُمُّد. شوغر. کُدُّر. علسی. عترس. عِتریس: معضل؛ مرد قوی و استوارخلقت. رجلٌ ذوضباره؛ مرد گرداندام استوارخلقت. جمل مضبور؛ شتر استوارخلقت. جمل مضبر؛ شتر استوارخلقت آکنده گوشت. حنزاب؛ خر استوارخلقت. اتانٌ مُطمره؛ خر مادهء دراز استوارخلقت. مُحطَرب؛ مرد استوارخلقت سخت بنیه. عترس، عترّس؛ مرد استوارخلقت گرداندام تندار سطبر بندهای اعضا. (منتهی الارب).
- استوارخلقت گردانیدن؛ تضبیر.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر