«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (ص) ستیخ. هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه. مستوزی: اتطاء؛ استیخ ایستادن. (منتهی الارب). - استیخ شدن؛(1) راست شدن. - استیخ کردن؛ سیخ کردن. راست و شق کردن، چنانکه نره را. - استیخ کردن گردن یا گوش و جز آن؛(2)راست و بلند کردن گردن یا گوش و غیره: اثراَب الیه؛ گردن را استیخ کرد بسوی او در نگریستن. انشظاظ؛ استیخ کردن نره را. (منتهی الارب). و امروز سیخ شدن و سیخ کردن گویند. (1) - Se dresser. (2) - Dresser.