استیلاء

«لغت نامه دهخدا»

[اِ] (ع مص) استیلا. دست یافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). غالب آمدن. غالب شدن. (غیاث). غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی. (منتهی الارب). زبردست شدن بر. زبردستی. چیرگی. چیره شدن بر. برتری. استحواذ : و ما شش تن ماندیم مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سیاه. (تاریخ بیهقی ص 220). بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست. (کلیله و دمنه). خردمندان در حال قوت او و استیلا... از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آنست که... چون... خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک لازم گیرد... و حرص فریبنده را عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه).
تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن.مولوی.
- استیلا پیدا کردن؛ تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن.
- استیلا یافتن؛ ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
|| طلب ولایت کردن. || به پایان چیزی رسیدن. یقال: استولی علی الامر؛ اذا بلغ الغایه فیه. (منتهی الارب). || بودن کوکب در درجه ای از برجی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد. الاستیلاء عند المنجمین هو کون الکوکب مستولیاً و المستولی علی جزء من اجزاء فلک البروج عندهم کوکب یتصل بذلک الجزء بالنظر او التناظر. و یکون له فی ذلک الجزء حظ بان یکون ذلک الجزء فی بیته و فی شرفه او فی مثلثه الاولی او الثانیه او الثالثه او فی حدّه او فی وجهه، و یکفی فی النظر اتصال البرجیّه و فی التناظر یشترط اتصال الجزئیه. و عندالبعض یکفی اتصال البرجیه فیه ایضاً و عند البعض یشترط فی النظر ایضاً اتصال الجزئیّه کما فی التناظر و البعض لایشترط الاتصال اصلاً. لکن الاکثرین علی اشتراط الاتصال. فان الساقط الذی له حظ فی الجزء لایسمی مستولیاً علی ذلک الجزء و الکوکب الذی یکون حظه اقوی مقدم علی الذی یکون حظه اضعف. و الکوکب الذی له حظّ فی ذلک الجزء ان وقع فی حظه یکون قوّته مضاعفه. هذا خلاصه ما ذکره عبدالعلی البیرجندی فی شرح زیج الغ بیگی و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- استیلاء بر جزء مقدم؛ در اصطلاح احکامیان، ناظر بودن کوکب صاحب حظ است بر جزء اجتماع یا استقبال مقدم.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر