اسعد

«لغت نامه دهخدا»

[اَ عَ] (اِخ) ابن علی بن احمد زوزنی. مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع. ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل. وی بنا بگفتهء عبدالغافر، در السیاق، بروز عید اضحی سنهء 492 ه .ق . درگذشت. یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع از مردم زوزن است و ساکن نیشابور گردید و بعراق آمد و فضلاء آن سامان مقدم او گرامی داشتند. اسعد در خراسان و عراق، شاعر عصر و اوحد دهر بود و ذکر وی در آفاق شایع گردید و با کبر سن سماع حدیث میکرد، و تا آخر عمر بنوشتن مشغول بود. از ابوعبدالرحمن بن محمد داودی و ابوجعفر محمد بن اسحاق البحاثی سماع دارد. و ابوالبرکات الفراوی و ابومنصور الشحامی و جز آنان، از وی روایت کرده اند. باخرزی در دمیه در باب او آرد: الادیب ابوالقاسم اسعدبن علی البارع الزوزنی هو البارع حقاً و الوافر من البراعه حظّاً. و قد اکتسب الادب بجدّه و کدّه، و انتهی من الفضل الی اقصی حدّه، و لفّتنی الیه نسبه الاَداب، و نظمتنی و ایاه صحبه الکتاب، و هلُمَّ جراً الی الاَن. ارتدینا المشیب(1)، و خلعنا برد الشباب ذاک القشیب، و لااکاد انسی و انا فی الحضر، حظی منه فی السفر، و قد اخذنا بیننا باطراف الاحادیث، و رُضنا المطایا باجنحه السیر الحثیث، حتی سرنا معاً الی العراق، و نزل هو من فضلائه، بمنزله السواد من الاحداق، و عنده توقیعاتهم بتبریزه علی الاقران، و حیازته قصبات(2)الرهان، و انا علی ذلک من الشاهدین لااکتم من شهادتی دقا و لا جلا، بل اعتقد بها صکا و علیها سجلا، و من یکتمها فانه آثم قلبه، و عازب لبه. قال السمعانی انشدنی الشحامی انشدنا البارع لنفسه:
قد اقبل المعشوق فاستقبلته
مستشفیاً مستسقیاً من ریقه
نشوان و الابریق فی یده و لی
من ریقه ماناب عن ابریقه
لو کنت اعلم انه لی زائر
لرششتُ من دمعی تراب طریقه
و لکنت اذکی جمر قلبی فی الدجی
بطریقه کی یهتدی ببریقه
فزویت وجهی عن مدامه کأسه
و شربت کأساً من مجاج عقیقه.
و له ایضاً:
کأن لون الهواء ماء
او سندس رق او عمامه
کأن شکل الهلال قرط
او عطفه النون او قلامه.
و له ایضاً:
الا فاشکر لربک کل وقت
علی الاَلاء و النعم الجسیمه
اذا کان الزمان زمان سوء
فیوم صالح منه غنیمه.
و له ایضاً:
ابوبکر حبا فی الله مالا
و کان لسانه یجری بلالا
لقد واسی النبی بکل خیر
و اعطی من ذخائره بلالا
لو ان السحر ابغضه اعتقادا
لمااعطی الاله له بلالا.
و از آنچه باخرزی، از بارع، در کتاب خود آرد:
قمر سبی قلبی بعقرب صدغه
لما تجلی عنه قلب العقرب
فاجبته أَ لدیک قلبی قال لا
لکن قلبک عند قلب العقرب.
و در بعض کتب خوانده ام فضلائی که در خراسان بلقب بارع ملقب بودند سه تن اند یکی بارع هروی، صاحب کتاب طرائف الطرف که در فضل کمترین آنان است، دیگر بارع بوش��جی که در فضل مقام اوسط دارد، سه دیگر، بارع زوزنی و او افضل و اشهر ایشان است. و او شاگر قاضی ابی جعفر بحثانی بود. وی راست در مخاطبهء ابوالقاسم علی بن ابی توار رئیس زوزن:
کف علی عندها التبر
هان و للملک بها قدر
کأنها الخال علی ظهرها
عنبره قد مجها البحر.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 صص 239 - 242). و رجوع به بارع الزوزنی و الاعلام زرکلی ج 1 ص 99 شود.
(1) - الباخرزی: ارتدیت انا المشیب.
(2) - الباخرزی: قصب. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 حاشیهء ص 240).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر