«لغت نامه دهخدا»
[اَ عَ] (اِخ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 ه .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عمیدالدین، صاحب قصیدهء معروف اشکنوانیّه. وی از فضلاء عصر خود بود. و با امام فخر رازی معاصر و مابین ایشان مکاتباتی راجع ببعضی از مسائل علمیه مبادله شده و راقم این سطور عکسی از این مکاتبات از روی نسخهء متعلّق بکتابخانهء مرحوم دکتر میرزا حسینخان طبیب مرحوم ظل السلطان که پس از وفات او در لندن در سنهء 1937 م. حراج کردند بتوسط آقای مجتبی مینوی بدست آورد، ولی فعلاً بدان دسترسی ندارم. پس از وفات سعدبن زنگی در 12 ذی القعده سنهء 623 ه .ق . و جلوس پسر او اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی بواسطهء سابقهء وحشتی که این اخیر از صاحب ترجمه در دل داشت در غرّه ذی الحجهء سنهء مذکوره او را توقیف کرد، و با پسرش تاج الدین محمد بقلعهء اشکنوان از قلاع معروفهء فارس (فارسنامهء ناصری ج 2 ص 332) (آثار العجم صص 222 - 225) فرستاد و در همانجا در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنهء 624 ه .ق . او را بقتل آوردند، و پسرش تاج الدین محمد را مستخلص کرده بزیر فرستادند، و او بتفصیلی که در وصّاف مذکور است قصیدهء حبسیّهء اشکنوانیه را که پدرش در حبس قلعه گفته بود و به او املا کرده از حفظ برای ابن خال ناظم امام صفی الدین مسعود سیرافی املا کرد، و این اخیر ابیات قصیده را که در ترتیب آن اختلالی روی داده بود حسب الامکان مرتّب گردانید، و سپس پسر صفی الدین مزبور قطب الدین محمد سیرافی شرح فاضلانه ای که هنوز نسخ متعدده از آن موجود است بر آن قصیده تعلیق کرد، و بدین طریق این قصیده مابین فضلای آفاق منتشر گردید. متن این قصیده در آخر معلقات سبع چ تهران سنهء 1272 ه .ق . و نیز در اروپا در سنهء 1893 م. در مجلهء «سامی» باهتمام کلمنت هوارت مستشرق فرانسوی بطبع رسیده است. (شدالازار حاشیهء ص 215 و بقیه در ص 261 حاشیه). و نیز مرحوم علامهء قزوینی در تعلیقاتی که در پایان شدّالازار بر کتاب مزبور نوشته است آورده: در ذیل حواشی ص 215 ما ترجمهء احوال مختصری از این شخص که وزیر اتابک سعدبن زنگی و صاحب قصیدهء مشهور اشکنوانیه است بنقل و تلخیص از وصاف که مشهورترین مآخذ شرح احوال اوست ذکر کردیم و اکنون اینجا بنقل خلاصهء چهار مأخذ دیگر که تاکنون تا آنجا که ما اطلاع داریم در هیچ جای دیگر چاپ نشده است و حاوی بعضی اطلاعات مفید تاریخی راجع به صاحب ترجمه است میپردازیم: اول از آن مآخذ عبارت است از «شرح قصیدهء اُشکُنُوانیه» بقلم قطب الدین محمد سیرافی فالی(1) که نوادهء خال ناظم است و در سنهء 721 یا 712 ه .ق . وفات یافته. در مقدمهء این کتاب شارح شرح جامعی از حبس و قتل صاحب ترجمه و کیفیت بنظم آوردن وی این قصیده را در حبس با بسیاری از مطالب تاریخی ک�� در هیچ مأخذ دیگر بدست نمیتوان آورد ذکر کرده است. از این شرح یک نسخهء بسیار قدیمی که در سنهء 734 کتابت شده در کتابخانهء آستانهء قدس رضوی(2) در مشهد موجود است. و یک نسخهء بی تاریخ دیگری نیز از آن که قریب ثُلث آن از طرف آخر افتاده، در کتابخانهء مجلس در تهران، و ما ذیلاً خلاصهء این مقدمه را بدون حذف چیزی از اصل مطالب از روی هر دو نسخهء مذکوره نقل خواهیم کرد. شارح در مقدمهء کتاب بعد از تحمید و تصلیه گوید: «اما بعد، فان مولانا الصاحب السعید المجتهد الشهید، علامه زمانه، و نادره اوانه، الذی کان جنابه مربع الفضائل، و مرتع الافاضل، یفزع الی فنائه المتبحرون من کل صوب، و ینحدر الی بابه المحققون من کل اوب، عمید الحق و الدین اسعدبن نصر الفارسی الانصاری، سقی الله مثواه، و نضر محیاه، و رضی عنه و ارضاه، کان فی زمن الملک المؤید المظفر الکامل مولی ملوک العالمین، مظفر الدنیا و الدین سعدبن زنگی انار الله برهانه، و اسکنه جنانه، و اعلی شأنه، وزیراً؛ یدور رحی التدابیر بصائب آرائه، و تنتظم مصالح الجماهیر فی سلک غنائه و مضائه، یقوم بنافذ حکمه اقطار الممالک و یجلو بانوار عدله ظلام الظلم الحالک، و یعتضد بتعزز مکانه اکناف فارس و اَرجاؤها، و یعتمد علی رفعه شأنه ارباب الفضائل و ابناؤها. فَللّه در القائل: اُم الوزاره اُم جمه الولد لکن بمثلک لم تحبل و لم تلد. فلما انتقل الی جوارالله، الملک العادل(3) انار الله برهانه فی قلعه بهاتزاد(4) لیله الاربعاء الثانیه عشره من ذی القعده لسنه ثلاث و عشرین و ستمائه (623 ه .ق .)، جَری علی الصاحب السعید ما شاع فی العالمین خبره، و کان ماکان مما لست اذکره، و انتهی اَمَدُ ولایته و سیاسته و قصّ قضاءالله جناح زعامته و ریاسته، فقبض علیه فی یوم الاحد غُرّه ذی الحجه لسنه ثلاث و عشرین و ستمائه (623 ه .ق .). و ذهب به الی قلعه اشکنوان من فارس بعد شهر مع ابنه الصاحب السعید تاج الدین محمد، تغمده الله بغفرانه، و استشهد وحده هناک، قدس الله روحه فی احدی الجمادیین من سنه اربع و عشرین و ستمائه (624 ه .ق .). و کان رضی الله عنه انشأ هذه القصیده الغراء فی القلعه و لم یکن عنده دواه و لا قلم؛ بل املاها علی ابنه تاج الدین محمد و کان یحفظها، فلما اُنزل رواها لمولای و والدی و امامی امام المسلمین حجه الله علی بریته اجمعین مفسر التنزیل مقرالتأویل استاذ اکابرالمتبحرین صفی الحق و الدین: ابی الخیر مسعود(5)بن محمودبن ابی الفتح السیرافی قدس الله روحه، و والی فتوحه و کان والدی برد الله مضجعه، ابن خال الصاحب السعید عمیدالدین رضی الله عنهما، فرتب ابیاتها و اغتنم نقلها و اثباتها، فانتشرت و شاعت فی الاَفاق و تناقلها فضلاء خراسان و العراق بل قد اخبرنی من اثق به من الائمه الواردین من بلاد الشام: ان هذه القصیده یدرسها اکابرهم و یحفظها اصاغرهم، و لعمری انها عند تأمل الناقد البصیر جدیره بانواع الاحترام و التوقیر، لما فیها من اللطائف الغزیره و الفوائد الکثیره، و النکت اللطیفه و الرموز الشریفه، فاقترح علیّ جماعه من اکابر الرفقاءِ و اجله الاخلاءِ ان اشرح لهم هذه القصیده شرحاً یکشف القناع عن مضمونها، و یحسر اللثام عن مکنونها. فاستخرت الله تعالی مستعیناً فی ذلک بهدایته، متوکلاً علی حسن عنایته، و هو حسبنا و نعم الوکیل. قال رضی الله عنه: من یبلغنّ حمامات ببطحاءِ ممتعات بسلسال و خضراءِ. الحمام عندالعرب ذوات الاطواق من نحوالفواخت و القماری. الخ». و از اینجا شروع میکند بشرح قصیده تا آخر آن. و در آخر نسخهء مشهد کاتب نسخه عبارت ذیل را نگاشته: «تم شرح القصیده بفضل الله و کرمه فی تاریخ یوم الجمعه السادس و العشرین من شهر صفر، ختمه الله بالخیر و الظفر، سنه اربع و ثلاثین و سبعمائه (734 ه .ق .) و الحمد لله و مصلیاً (کذا) کتبه بخطه العبد الضعیف الحقیر علی بن العزیز الشیرازی». و این فصل منقول از مقدمهء شرح اشکنوانیه، علاوه بر اطلاعات مهم راجع بخود ناظم، تاریخ حقیقی وفات اتابک سعدبن زنگی را که در هیچیک از کتب تواریخ متداوله مطلقا و اصلا و بدون استثناء، و حتی وصاف که حاوی بهترین و مبسوط ترین تاریخ سلسلهء سلغریان فارس است بنحو تحقیق و صواب ذکر نکرده اند(6) در این مقدمه صریحاً واضحاً با تعیین روز و ماه و سال، یعنی شب چهارشنبهء دوازدهم ذی القعده سنهء ششصد و بیست و سه ضبط کرده است. و علاوه بر این محلّ وفات پادشاه مزبور را که قلعهء بهاتزاد سابق الذکر باشد نیز تعیین کرده است. دوم از مآخذ، کتاب تلخیص مجمع الالقاب است، تألیف ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد بغدادی معروف به ابن الفوطی، متوفی در 723 ه .ق . (مؤلف کتاب مشهور، الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فی المائه السابعه). این کتاب قاموسی است در تراجم مشاهیر رجال ولی مرتب به القاب ایشان، نه به اسامی آنها. از این کتاب تا آنجا که معلوم است فقط یک نسخه از جلد چهارم آن در کتابخانهء ظاهریهء دمشق موجود است. در باب عین از کتاب مزبور ترجمهء احوال مختصری از صاحب ترجمه در تحت عنوان «عمیدالملک» مذکور است از قرار ذیل: «عمیدالملک(7) ابوغانم ابوالمظفر(8) اسعدبن نصربن ابی غانم جهشیاربن ابی شجاع بن الحسین بن فرخان الانصاری الفالی(9) وزیر فارس. وزر لمظفرالدین الاتابک(10)بشیراز و نواحیها و نکبه(11) و اعتقله بقلعه اشکنوان بفارس و هو صاحب القصیده المعروفه التی اوّلها: من یبلغنّ حمامات ببطحاء ممتّعات بسلسال و خضراء. و کان فی مبدأ تحصیله یسکن رباط دشت بفال، فلما استدعی الی الوزاره کتب علی باب الرّباط: علیک سلام الله یا خیر من��ل رحلنا و خلفناک غیرذمیم فلازلت معموراً و لازلت آهلاً و نزّلک الرحمن کلّ کریم. و حبس العمید فی ذی القعده سنه ثلاث و عشرین و ستمائه، و استشهد فی شهر ربیع الاَخر(12) سنه اربع و عشرین و ستمائه (624 ه .ق .). سوّم از مآخذ، کتاب تحفه العرفان فی ذکر سیدالاقطاب روزبهان است که وصف آنرا مکرر در حواشی شدّالازار کرده ایم، و در حدود سنهء 700 ه .ق . بقلم یکی از نوادگان شیخ روزبهان تألیف شده است. در کتاب مزبور حکایت ممتع ذیل را راجع به صاحب ترجمه و شیخ روزبهان بقلی ذکر کرده که بعین عبارت نقل میشود (ورق 23 ب از نسخهء کتابخانهء حاج حسین آقا ملک): «حکایت. نقل است از معتبران که امام الائمه فخرالدین رازی رحمه الله علیه از صادر و وارد مستخبر احوال شیخ روزبهان بودی رحمه الله علیه، و گاه گاه گفتی که در خطهء فارس قلمزنی و قدم زنی بغایت کمال هستند. روزی از خدمتش سؤال کردند که مراد از این قلمزن و قدم زن کیست؟ فرمود که قدم زن شیخ روزبهان، و قلمزن خواجه عمید وزیر. و وفات شیخ روزبهان و ازآن امام فخرالدین در سال ستّ و ستمائه (606 ه . ق. بود» - انتهی. چهارم از مآخذ، مکتوبیست که خود صاحب ترجمه عمیدالدین اسعد از حبس قلعهء اشکنوان بدوستان خود از اکابر و اعیان دولت اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی نگاشته است. نسخه ای از این مکتوب در جنگی خطی بسیار قدیمی بخطّ نسخ درشت متعلق به آقای حسین باستانی راد مقیم طهران محفوظ است که ما باجازهء ایشان و با تشکر قلبی از این رُخصت ذیلاً درج می کنیم. این جنگ تاریخ کتابت ندارد، ولی از وضع کاغذ و خط و املاهای قدیمی کلمات واضح است که قطعا مؤخر از قرن هفتم نوشته نشده است. و آن مکتوب این است: «نسخه ای که وزیر عمیدالدین اسعدبن نصر الفارسی نوشته است از حبس قلعهء اشکنوان»: زندگانی اولیاء نعم صدور و اکابر عالم، در تواتر نعمت و ترادف دولت در ازدیاد و حقّ جلّ و علا در کلّ احوال حافظ و معین. معلوم رای اکابر و صدور باشد که: الغریق یتعلق بکلّ شی ء، و العاشق یطوف علی کلّ حیّ، کسی که در غرقاب هالک و گرداب قاتل افتاد، مادام تا نیم جانی در مضیق قالب او هیجان میکند، از غایت حبّ حیات در طلب خلاص و نجات دست و پائی میزند و بهر وجه که ممکن گردد دست آویزی میجوید، و اگرچه فلاحی و نجاحی روی ننماید، بر قدر استطاعت سباحتی(13) میکند و هر شجرهء ثابت و راسخ که بر ساحل مشاهده میکند، بمجاهدهء کلی خویشتن را بجانب آن میافکند تا باشد که باصول متین و فروع وثیق او تعلقی سازد. و بعد ما که در منصب میبود که و هو القاهر فوق عباده، تا امروز که بدین صحیفه(14) که عبرت اوایل و اواخر است مبتلا(15) گشت، و بدین نکبت که تذکره و تنبیه عقلاء عالم است درماند و در قعر چاه ظلمانی زنده بگور شد، و هر مرده ای را کفنی باشد و یا لیت که در این گور ظلمانی کفنی بودی تا سرمای این چاه نمناک از این تن غمناک بازداشتی، و شب و روز در قعر چاه از نور خورشید و ماه بی بهره میباشم، نه روز از شب بازمیدانم و نه شب از روز بازمیشناسم، گوئی سمع جذر اصمّ شده است که هرگز آوازی به وی نمیرسد، گوئی بصر مقلهء اکمه شده است که هیچ لون را ادراک نمیکند، هیچ نمیدانم تا این جان آهنین این قالب سنگین مرا چرا وداع نمیکند، هیچ معلوم نیست که این روزگار بدخو این عمر ستیزه روی را چه سبب در انقراض زوال نمیکشد. شعر: الا موتٌ یباع فَاشتریه فهذا العیش ما لا خیر فیه الا رحم المهیمن روح عبد تصدّق بالممات علی اخیه(16). در بیع و شری عظیم بشتافتمی گر هیچ اجل را ببها یافتمی. از تر و خشک جهان وظیفهء بامداد و شبانگاه یک تای نان خشک است و از عین جیحون راتبهء شربت و طهارت یک کوزهء آب. شعر: افیضوا علینا من الماء فیضاً فانا عطاشٌ و انتم ورود(17). و اگر خادم مخلص شرح هر نکبتی و حکایت هر شدّتی و محنتی گوید طبع مخدومان را عزّ نصرهم ملال افزاید. و چون امروز مخدومان و خداوندان در مسند مراد و متکاء اقبال و انواع سعادت که همیشه چنین باد بمداوات رنجور و معالجت مهجور کمتر التفات نمایند، اما توقع ذاتی و عواطف جبلی آنست که فرمان صاحب شریعت علیه التحیه و الصلوه مرآت کل اوقات خود سازند که: استماع کلام الملهوف صدقه، و این قرین بلاء دهر و همنشین عناء(18) عصر را بعنایتی دست گیرند. این خادم در بسیط کاینات مستغاث(19) آلای رحمت و عاطفت ربانی روزگار میگذاشت و در احداث ایام و اضغاث احلام روزی بشب و شبی بروز می آورد، و بحکم مساعدهء اتفاقات حسنه بر مراقی همم بنی آدم ترقی مینمود، و بهر خلاصهء امانی که امثال خادم را بود بامداد لطف ربانی میرسید، و بمنصب و مرتبه ای که اهلیت آن داشت یا نداشت بخت موافقت مینمود، و لله فی کلّ قوم یومٌ ، و در ظلّ دولت پادشاه روی زمین، مخدوم ملوک و سلاطین عالم، اعز الله انصاره و ضاعف اقتداره، جملهء اقبال بدست آورد و به انوار دولت او سنگ امیدم یاقوت احمر گشت و هر تخمی که بدست مراد در چمن سعادت پاشیدم، شجرهء مفاخر و معالی و محط مراتب و مآثر گشت. اما خادم دولت مست گشت و ظن برد که اعتدال هواء ربیعی از صرصر خزان ایمن شده ماند، و یا صبح اعمار را شب آجال در پیش نیست، و یا مگر صاف لذّات را درد بلیات در عقب نخواهد بود و خبر نداشت که: ان الله یمهل و لایهمل و بی خبر از این خبر که صاحب شرع علیه الصلوه و السلام فرمود، اتقوا دعوهَ المظلوم فانها لاترد، و گمان برد که این نکات وعید و کلمات تهدید که در مضمون مصحف مجید است منسوخ و متروک گشته است: و لاتحسبنّ الله غافلاً عما یعمل الظالمون(20). و بهیچ وقت بر دل و خاطر نمیگذشت که: و سیعلم الذین ظلموا اَیّ منقلب ینقلبون(21). و پیراهن کاغذین شکل که بحیلهء خواجگی و تکلف بشری از عوارض مشتی درویش ساخته بود، و در میان جماعتی اوباش خود را در آن جلوه گری کرده، و بدستاری که مقنعه بر آن فضل داشت مغرور مانده و میپنداشت که باران حوادث جهان و طوفان نوائب زمان را دفع تواند کرد یا تیری که مظلومان در وقت سحر بر کمان بیچارگی و تضرع نهند و بر هدف آه: اَمَّن یُجیب المضطرّ اذا دعاه(22)، اندازند، بواسطهء پیراهن دفع تواند نمود. و البته این آیت نمیخواند که: اِنّ اَخذه الیم شدید(23). و مراعات این کلمه شما مخدومان بسبب نگاهداشت جاه و صدقهء دولت خداوند جهان واجب دانند(24) که: و اَدّ زَکوهَالجاه و اعلم بانّها کمثل زکوه المال لابد واجب. و بدین بیچارگی و تضییع عمر و اطفال خرد و دین و دنیا که خسارت کرده است مساهلتی فرمایند مادام که قدرت دارند فریادرسی واجب شمرند. حقوق صحبت و ممالحت از مواجب است. و مجروحان را مرهم نهادن از لوازم. درمانده شدم برنج دستم گیرید. خلاصه آرزو از خدمت مخدومان و کریمان اقتراح کرده میشود که چون در مضیق حبسم خواهند داشت و این بند بلا از این پای مبتلا(25) بر نخواهند گرفت، و بجرمی که نکرده ام حدی خواهند زد، آنچه ملتمس است از انعام دریغ ندارند، و این قصّه که از غُصّهء روزگار نوشته است برخوانند، و برای نجات را شفاعتی طلبند تا(26) بمستحفظ قلعه تقدمی فرمایند تا خادم را از این قعر چاه مظلم که منزل شب و روز دائم است بموضعی دیگر نقل کنند، بدان قدر موضعی که خشتی هم از زمین میسر گردد، و آنقدر که وظیفهء افطار است یک تای نان دیگر درافزایند. و کوزهء آب که راتب طهارت و شربت است با دو کوزه فرمایند که یک کوزه خوردن و طهارت ساختن را متعذر است. و این جماعت عیالکان و طفلکان که ستمزدگانند، بشفقت و رأفت خویش مخصوص گردانند و خطاب ربانی که: فاما الیتیم فلاتقهر(27)، کار بندند، و چون کریمان رعایت حقوق یتیمان از فرائض روزگار و مواجب ایام سیادت شمرند، و بجرم گناهکاران بی گناهان را از عاطفت و شفقت محروم نگردانند، که روزگار مرکبی توسن است در زیر لجام هیچ رائض نرم نشود، و دولت معشوقی بی وفاست، روزی چند بیش با عاشقان آرام نگیرد، و از روزگار آدم علیه السلام الی یومنا هذا هرکه خیری کرد و احسانی نمود، نقش آن از تختهء ادوار لیل و نهار محو نگشت، و هرکه سُنّتی بد نهاد مساوی تبعات آن از خواطر و اوهام فراموش نشد. قوله تعالی: من عمل صالحاً فلنفسه، و من اساء فعلیها(28). ایزد تعالی روزگار اولیاء نعم و دولت را از امثال این حال که خادم را افتاد مصون و محروس دارد، بمنّه و سعه فضله - انتهی. و در ختام این نکته را نیز ناگفته نگذریم که دو شاعر معروف: رفیع الدین لنبانی اصفهانی، و کمال الدین اسماعیل اصفهانی را در حق صاحب ت��جمه مدائح غرّاست که در دواوین آنان مثبت است. فهرست مدارک: راجع به ترجمهء احوال صاحب ترجمه نظام التواریخ قاضی بیضاوی چ تهران ص 88 و چ حیدرآباد دکن ص 77. وصّاف ص 150 و 151 و 156 و 157 و 162. مقدمهء شرح قصیدهء اشکنوانیه از قطب الدین محمد فالی، نسخهء کتابخانهء مشهد و کتابخانهء مجلس در تهران. تحفه العرفان فی ذکر سید الاقطاب روزبهان، نسخهء کتابخانهء حاج حسین آقای ملک در طهران ورق 23 ب. تلخیص مجمع الالقاب ابن الفوطی، نسخهء کتابخانهء ظاهریهء دمشق در باب عین در عنوان «عمیدالملک». شیرازنامه ص 54 ، 57 ، 145. شدّالازار در اثناء تراجم شمارهء 61 ، 154 ، 250 ، 257 ، 299. روضه الصفا ج 4 ص 174. دستور الوزرا ص 237 ، ص 238. حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 129. فارسنامهء ناصری ج 1 ص 32 ، 33 م و ج 2 ص 179 و 332. آثار عجم ص 223 و 224. دائره المعارف اسلام بقلم مرحوم کلمنت هوارت مستشرق فرانسوی ج 1 ص 6 و 183 با اغلاط و اشتباهات بسیار. (از حواشی شدّالازار صص 517 - 527). (1) - رجوع شود برای ترجمهء احوال او به شیرازنامه ص 145 و شدّالازار ص 432 نمرهء 299 از تراجم کتاب. و مجمل فصیح خوافی در حوادث سنهء 712 ه .ق . (2) - رجوع شود بفهرست کتابخانهء مزبور تألیف آقای اوکتائی نمرهء مسلسل 181 و نمرهء خصوصی 72. فاضل دانشمند آقای سیدمحمدتقی مدرّس رضوی مدّ ظله العالی بخواهش راقم سطور در مسافرتی که در سنهء 1322 ه .ش . بمشهد کردند، سوادی از تمام مقدّمهء این شرح را از روی همین نسخه برای این جانب برداشتند. موقع را مغتنم دانسته از لطف ایشان کمال تشکر را اظهار میدارم. (3) - یعنی اتابک سعدبن زنگی. (4) - چنین مکتوب است بعینه نام این قلعه یعنی بهاتزاد بباءِ موحده و هاء و الف و تاءِ مثناه فوقانیه و زاءِ معجمه و الف و در آخر دال مهمله در هر دو نسخهء شرح قصیدهء اشکنوانیه، یعنی هم در نسخهء مشهد و هم در نسخهء کتابخانهء مجلس در تهران. (5) - رجوع شود برای ترجمهء احوال او به شدالازار ص 430 شمارهء 298 از تراجم، و مخصوصاً بحاشیهء 2 از ص 430 و شیرازنامه ص 145. (6) - تاریخ گزیده و لبّ التواریخ و جهان آرا وفات اتابک سعدبن زنگی را در سال ششصد و بیست و هشت نوشته اند، و این غلط بسیار فاحش بزرگیست، و ما نیز سابقاً در مقدمهء المعجم فی معاییر اشعار العجم بمتابعت ایشان همین قول را نقل کرده بودیم، و بعدها در نتیجهء تتبع بیشتری ملتفت این سهو فاحش آنها شدیم، و در جامع التواریخ و وصّاف و روضه الصفاء و حبیب السیر آن واقعه را در احدی الجمادیین سنهء ششصد و بیست و سه ضبط کرده اند. رجوع برسالهء «ممدوحین سعدی» تألیف راقم این سطور محمد بن عبدالوهاب قزوینی ص 6 و 7 شود. (7) - کذا فی الاصل، لکن در جمیع مآخذ دیگر که اسامی آنها در آخر این فصل مذکور خواهد شد، لقب صاحب ترجمه «عمیدالدین» مرقوم است نه «عمیدالملک»، ولی ممکن است که وی هر دو لقب را داشته بوده؛ یعنی لقب معمولی او عمیدالدین بوده و لقب دولتی وی عمیدالملک و نظائر آن در تاریخ بسیار است. (8) - کذا بعینه فی الاصل بتعدد کنیه و بدون اقحام واو عاطفه بین آن دو. در عموم مآخذ دیگر کنیهء او را «ابونصر» نگاشته اند نه ابوغانم و نه ابوالمظفر. (9) - فال یکی از بلوکات معروف گرمسیرات فارس است و واقع است بکلی در جنوب شیراز نزدیک خلیج فارس، و اکنون بلوک فال را «گله دار» گویند، و بلوک افزر یا ابزر که صاحب ترجمه معمولاً منسوب بدانجاست و در عموم مآخذ او را بعنوان عمیدالدین افزری یا ابزری نگاشته اند بکلی نزدیک ببلوک فال و در شمال شرقی این بلوک اخیر است، و ظاهراً یا بواسطهء قرب جوار این دو بلوک بیکدیگر و مشهورتر بودن بلوک فال، یا به احتمال بسیار قوی بواسطهء اینکه وسعت بلوک فال در سابق بیش از وسعت بلوک گله دار حالیه بوده و شامل بلوک افزر نیز میشده، ابن الفوطی نسبت صاحب ترجمه را بجای افزری یا ابزری «فالی» عنوان کرده است. (10) - یعنی اتابک سعدبن زنگی. (11) - ظاهر این عبارت موهم این است که همان اتابک شیراز که عمیدالملک وزیر او بوده او را محبوس و سپس مقتول کرده، و حال آنکه به اجماع مورخین آنکس که صاحب ترجمه وزیر او بوده اتابک سعدبن زنگی است، و آنکس که او را محبوس و مقتول کرده چنانکه مکرّراً گذشت، پسر پادشاه مزبور اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی است. (12) - و قطب الدین محمد فالی، شارح قصیدهء اشکنوانیه که نوادهء خال صاحب ترجمه بوده و بنابراین بحکم اهل البیت ادری بما فی البیت قطعاً بهتر از سوانح احوال صاحب ترجمه باخبر بوده است صریحاً واضحاً تاریخ توقیف او را چنانکه گذشت در غرهء ذی الحجهء 623 و تاریخ قتل او را در احدی الجمادیین 624 ه .ق . ضبط کرده است. پس هر دو تاریخ که ابن الفوطی ذکر کرده مشکوک است. (13) - سباحت، بباء موحده، یعنی شناوری. (14) - کذا فی الاصل (؟)، و محتمل است که تصحیف «فجیعه» مفرد فجایع باشد. (15) - کذا فی الاصل، نه مبتلی. (16) - از جملهء چهار بیتی است از حسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدولهء دیلمی که ابن خلکان (ج 1 ص 155) به وی نسبت داده است و بیت ثانی در آنجا اینگونه است: الا رحم المهیمن نفس حر تصدق بالوفاه علی اخیه. (17) - از جملهء چهار بیتی است از خلف بن احمد قیروانی شاعر که یاقوت (در معجم الادباء ج 4 ص 178) باو نسبت داده، و ابیات این است: هل الدهر یوماً بلیلی یجود و ایامنا باللوی ستعود عهود تقضت و عیش مضی بنفسی و لله تلک العهود اَلا قل لسکان وادی الحمی هنیئاً لکم فی الجنان الخلود اَفیضوا علینا من الماء فیضاً فنحن عطاش و انتم ورود. (18) - از اینجا یعنی از کلمهء «عصر» تا آخر این مکتوب، چون سوادی که من خودم از روی نسخهء اصل آقای باستانی راد برداشته بو��م مفقود شده و بنسخهء اصل دیگر دسترسی نداشتم، لهذا این بقیه را از روی سوادی که از همین نامه یکی از دوستان آقای اقبال برداشته بود، سواد برداشته ام، نه از روی نسخهء آقای باستانی راد. و بنابراین ازینجا ببعد هر جا «کذا فی الاصل» میگویم مقصودم از اصل، سواد مشارالیه است، نه اصل نسخهء قدیمی جنگ. این مطلب را نباید از نظر دور داشت. (19) - کذا فی الاصل (؟). (20) - قرآن 14/42. (21) - قرآن 26/227. (22) - قرآن 27/62. (23) - قرآن 11/102. (24) - کذا فی الاصل. معلوم نیست که فعل «دانند» بصیغهء جمع غائب چگونه فاعل آن ضمیر «شما» در سطر قبل بصیغهء جمع مخاطب آمده است (؟). (25) - کذا فی الاصل، نه مبتلی. (26) - کذا فی الاصل بتاء مثناه فوقانیه و شاید صواب «یا» بمثناه تحتانیه باشد (؟). (27) - قرآن 93/9. (28) - قرآن 41/46.