«لغت نامه دهخدا»
[زَ / زِ] (اِ) لرزه. (برهان) (آنندراج) (مؤیدالفضلا) (سروری) : ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر. مسعودسعد. - تب یازه؛ تب لرزه. و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده. (سروری). - خدنگ یازه؛ با حرکت و جنبش تیر. راست رونده چون تیر خدنگ. یازنده چون خدنگ : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی. || (نف) یازنده. قصدکننده. -شبیازه؛ شب پره و خفاش از آن که هنگام شب قصد بیرون آمدن کند. || ظاهراً این کلمه مانند مزید مؤخری در خمیازه و خام یازه نیز آمده. شعوری در لسان العجم (ج2 ورق 447) «یازه» را به معنی سخت دهن دره کردن آورده است.