«لغت نامه دهخدا»
[مَ] (ص مرکب)(1) عیالمند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عیالمند و خداوند اهل و عیال و فرزند. (ناظم الاطباء) : ضعیفم یالمندم تنگدستم چه خوانم داستان رامی و ویس. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). بودم حکیم سوزنی از چند سال باز تا یالمند گشتم، گشتم تحکمی. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). (1) - از یال (مخفف عیال) + مند (پسوند اتصاف). (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).