«لغت نامه دهخدا»
[یَ] (نف مرکب) درهم شکنندهء یخ. (ناظم الاطباء) || یخ شکن. || مجازاً، کار بی حاصل کننده : ز بی پروایی یاران گر افتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از آنندراج).