«لغت نامه دهخدا»
(ص مرکب، اِ مرکب) (از: یوز + بان، پسوند) کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده. یوزوان. (یادداشت مؤلف) : برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد.فردوسی. نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر.ابن یمین. و رجوع به یوز شود.