آباد کردن

«لغت نامه دهخدا»

[کَ دَ] (مص مرکب)عمارت. عمران :
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.فردوسی.
وز آن پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.فردوسی.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.فردوسی.
از آن رفته نام آوران یاد کرد
بداد و دهش گیتی آباد کرد.فردوسی.
صد خانه اگر بطاعت آباد کنی
زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
علاءالدولهء سمنانی.