بازفرستادن

«لغت نامه دهخدا»

[فِ رِ دَ] (مص مرکب) پس فرستادن. بازگرداندن. مراجعت دادن : ملک (عرب) گفت ایشان [ رسولان عرب ] را بگوئید که شما از من هیچ چیز نیابید مگر لختی خاک که بر سر کنید و چون حمالان شما را بازفرستم، و بفرمود تا چهارده جوال پر از خاک کردند و هر یک بر گردن رسولی نهادند و از شهر بیرون کردند. ایشان آن جوالها بر شتر نهادند و پیش سعدبن ابی وقاص بردند. (ترجمهء طبری بلعمی). رسول فرستاد، رسول او باز فرستادند و گفتند... (تاریخ سیستان). هم اکنون به خانه بازفرست [ افشین ] که دست تو از وی [ بودلف ] کوتاه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص172). چون از این فارغ شوم... بوعلی را بازفرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر صواب چنان بیند [ خواجه احمد ]که ایشان را بباید فرستاد، بازفرستد و خط مواضعه بدیشان [ حصیری و پسرش ]بازدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص167). و عمروعاص را خوار کرد و هدیه ها را بازفرستاد، چون نجاشی بمرد. (قصص الانبیاء). و زر و جامه و پیغام نامه بازفرستاد و جوابهای درشت داد. (سندبادنامه ص187). در وقت معشوق را بازفرستاد و نزدیک شوی رفت. (سندبادنامه ص 214). و رجوع به باز، و فرستادن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر