بازنمودن

«لغت نامه دهخدا»

[نُ / نِ / نَ دَ] (مص مرکب)دوباره نمودن. (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن :
رخی کزو متصور نمیشود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز.
سعدی (بدایع).
|| بیان کردن. (ناظم الاطباء). توضیح کردن. تبیین. شرح دادن : این کار بساختند و نشانها بدادند زن در حال رقعتی نبشت و حال بازنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص231). بنده [ بونصر مشکان ] آنچه رفته است بتمامی بازنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص180). چهارم علم موسیقی و بازنمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها. (دانشنامهء علائی).
هرچه دشنام دهم بر تو همه راست بود
شرح آن بازنمایم به نقیر و قطمیر.سوزنی.
اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه). ملک، چهارم را پرسید و گفت تو هم اشارتی کن و آنچه فراز می آید بازنمای. (کلیله و دمنه). و اندرو بازنماید که پادشاهی خود چیست و پادشاه کیست. (چهارمقاله). و مذمت تعجیل در سیاست و محمدت تأخیر و تأنی و تثبت بازنمایم. (سندبادنامه ص146). تا من بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم. (سندبادنامه ص171). مولانا از سبب تشریف حضور سؤال کردند خواجه قصهء طلب را بازنمودند. (انیس الطالبین ص189). || آشکار کردن. عرضه نمودن. (ناظم الاطباء). آشکار گفتن. اظهار کردن : بومسلم اندر شد و زمین بوسه داد و خواست که عذر خویش بازنماید اندر دیر آمدن. (تاریخ سیستان). اشعث بن بشر را نزدیک حجاج فرستاد تا آنچه رفت از حدیث سیستان و خراسان بازنماید. (تاریخ سیستان). این سالاران و امیرک که معتمدان سلطانند هر آینه چون بدرگاه سلطان رسند و حال بازنمایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص358). عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص229). حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بازنمود که مردمان جیلان از وی و لشکرش بسیار رنج دیدند بسیار لافها زدند و گفتند هر گاه که سلجوقیان را رسد که خراسان بگیرند او را سزاوارتر که ملکزاده است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 562). گفت اول حاجت آن است که احوال آن زنگی بازنمایی تا چه کس است. (مجمل التواریخ و القصص) احمدبن محمد فیروزان آن را بحضرت وزیر رفع کرد و بازنمود تا مهر کردند، بعد از آنک محمد بن موسی برو رفع کرده بود (تاریخ قم ص125). || اطلاع دادن. گزارش دادن. خبردادن : طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود بازمینماید. (تاریخ بیهقی). هر چه کردی و هر چه نمودی بازمینمودی [ سعید صراف ] . (تاریخ بیهقی). و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای. (کلیله و دمنه). پیغام شاهزاده بگزارد و التماس که کرده بود بازنمود. (سندبادنامه ص273). هر چه در خانه از خیر و شر و نفع و ضر حادث شدی جمله اعلام دادی و وقایع و حوادث بازنمودی. (سندبادنامه ص86). بازنمودند که این موضع را که او فرمود آب هر... نمی توانند برد. (تاریخ طبرستان). به کسری ابرویز بازنمودند و بعرض او رسانیدند که صاحب اهواز زیاده بر هفت هزار درهم کفایت کرده است. (تاریخ قم ص148).
خویشتن رفت پیش مادر زود
سرگذشتی که دید بازنمود.نظامی.
خواند بلقیس را سلیمان زود
گفتهء جبرئیل بازنمود.نظامی.
|| نشان دادن. ارائه کردن : [ خون یحیی ]همچنان میجوشید تا کشندهء یحیی را بازنمودند، او را بکشت، ساکن گشت. (مجمل التواریخ و القصص).
به پیش آینهء دل هر آنچه میدارم
بجز خیال جمالت نمی نماید باز.حافظ.
|| وانمود کردن : و ناصحان وی باز نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی). || باز نمودن بنا؛ پراکندن اجزاء آن. جَرجَمَه. (منتهی الارب).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر