بازو زدن

«لغت نامه دهخدا»

[زَ دَ] (مص مرکب) بال زدن پرنده :
آن همایی را که سوی جد او بازو زدی[ جبرئیل ]
عنبرین گیسوی او بازوش را شهپر سزد.
سوزنی.
قاز ار بازو زند بر باد عدل پهلوان
چرغ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.
سوزنی.
|| بازو کوفتن؛ چنانکه پهلوانان در وقت کشتی کنند. (آنندراج).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر